حس مطلوب ناشناخته
یه وقتی اومدم در مورد آنچه باید بین زن و شوهر شکل بگیره حرف بزنم...
فکر کنم در فضای وبلاگ...
میخواستم در مورد یک نوع دوست داشتن و علاقه ای حرف بزنم که غالبا در روز اول ازدواج یا شاید سال اول ازدواج پدید نمیاد...
یه دفعه یکی از مخاطبان گفت اون مدل علاقه رو که شما مثلا 10 سال کنار یک کمد دیواری هم زندگی کنی بهش تعلق پیدا میکنی...
این برداشت، فرسنگ ها از منظور من فاصله داشت...
ولی چون حرف ملموسی بود شبیه بمب اتم بود وسط حرفهای من...
دیگه نمیشد بحث رو جمع کرد...
باید میذاشتم زمان بگذره... واقعا الان نمیدونم کجا و کدوم مطلب بود... حتی یادم نیست توی وبلاگ خودم بود یا توی وبلاگ دیگران...
ارتباط زن و شوهری نیاز به ساختن داره...
و ساختن، مستلزم تحمل رنج هست...
حتی ارتباط بین غاده و شهید چمران هم نیاز به تعادل داشت...
اون شیفتگی غاده به چمران هم اون چیزی نبود که شهید چمران انتظارش رو داشت...
چمران حتما داشت اون حس و حال رو مدیریت میکرد... تا به تعادل برسه...
و برای رسوندن غاده به تعادل حتی صبرش به اندازه عمر خودش (چمران) هم نبود بلکه بیش از عمر خودش صبر داشت...
به اندازه عمر خود غاده صبر داشت... تا غاده به مرز تعادل برسه...
تعادل در دوست داشتن زن و شوهری حاصل نمیشه... جز در صورت ایجاد تعادل در خود شخص...
ان شا الله در زمان و بیانی مناسب بتونم بیان کنم که دوست داشتن واقعی بین زن و شوهر چیه؟
مسئله ی من واقعی بودن هست...
توی دنیای رسانه ی امروز سخته که ذهن ها رو از فانتزی ها بیرون بیاریم...
دوست داشتن واقعی باید ساخته بشه...
این زن و این شوهر باید با هم سایش پیدا کنن... با تعامل و حتی تقابل...
تا به اون نقطه برسن...
نقطه ی نهایی کجاست؟
نعم العون علی طاعة الله
ان شا الله خدا روزی خودم بکنه تا بتونم خوب بیان کنم این موضوع رو...
تا وقتی در موردش حرف میزنم، سطحی ترین برداشت ممکن اتفاق نیفته که فکر کنن منظورم اینه که چون سالیانی کنار هم هستن به همدیگه عادت میکنن...
و اون عادت کردن رو به معنای دوست داشتن واقعی بذاره...
من میخوام بگم حتی علاقه ی غاده به چمران هم اون علاقه ای نیست که چالش ایجاد نکنه... و اون هم نیاز به تعدیل داره...
و هر تعدیلی قطعا نیاز به مبارزه داره... چه از درون چه از بیرون...
اگر واقعیت رو بفهمیم از خیلی از تنشهای زندگی مشترک نه تنها تعجب نمیکنیم بلکه میدونیم این باید اتفاق بیفته... بخشی از اون مسیر هست...
منتها خیلی خوب میشه اگر درکی هم از پایان مسیر پیدا کنیم
این که یه آدم صرفاً به خاطر بودن کنار یه آدم دیگه به مدت طولانی، احساس تعلق کنه... یعنی مرگِ رابطه.
این جور رابطهای شبیه عادت کردن به حضور کنار اجسامِ انسیِ زندگی هست :)
سالها پیش یه جا خوندم که زن و شوهرهایی که هیچ چالشی ندارند، این زوجها اصلا نمیدونند که همسرشون چه علایق و سلایقی داره :)