زمانه ی غربال
حتما این داستان تربیت فیل رو همه شنیدن که از بچگی یه فیل رو میبندن به یه چوب یا شاخه ی نازک و فیل در کودکی چون زورش نمیرسه اون چوب رو از جا درش بیاره محدوده ی آزادیش همون محدوده ی طنابی که بر گردنش هست میشه...
این فیل بزرگ هم که میشه دیگه مقاومتی نمیکنه تا اون چوبی که محدودش کرده رو بشکنه...
به همون محدوده و همون آزادی عمل در اندازه ای که طناب بهش اجازه میده عادت میکنه...
خب این خیلی واضح بود... میخوام بگم اکثریت ما آدما هم همچین طناب هایی به گردنمون هست... نیاز داره که هشیار بشیم...
حالا یه مثال انسی بزنم:
آدمی رو فرض کنید که پدر و مادر به شدت و محافظه کار و ترسویی داره..
و در امور تربیتیی این بچه هم غالبا از ابزار ترس استفاده میکردن... مثلا اگر این کار رو نکنی هیچ وقت نمی تونی فلان چیز رو داشته باشی و...
مردم در موردت فلان جور فکر میکنن و ...
خب طبیعی هست این بچه وقتی بزرگ هم شد محافظه کار و ترسو بشه...
اما این بچه هیچ وقت نمیاد من یه ترسو هستم... بلکه ترس رو تئوریزه میکنه...
مثلا میخواد بره سفر اربعین...
تو هوای سرد میگه سرده، جای بچه ها نیست... بچه هاش رو نمیبره...
تو هوای گرم میخواد بره... میگه گرمه بچه هاش رو نمییبره...
میگی دیگران میبرن... مدیریتش میکنن... میشه هاااا
میگه دیگران دیوانه ان... عقل درست حسابی ندارن...
مثلا یه جورایی هم راضی میشه که ببردتشون...
خب طبق اقتضائات اون گرما و سرما و اون سفر... بچه اش هم توی این سفر مریض میشه...
میگه: من گفته بودم جای بچه نیست... هی به من اصرار کردید... بیایید تحویل بگیرید...
توی مصداقی که بیان کردم میتونه تا صبح بحث شکل بگیره که حرف این بابا از روی ترسی که در وجودش نهادینه شده بوده... یا واقعا عقلانی بوده...
مثال فیل خیلی واضح بود...
اما وقتی میاد توی مصادیق بحث شکل میگیره...
چرا؟
چون خیلی از ماها مشکل داریم...
خیلی از ماها اعوجاج داریم...
چون به چشمت بود شیشه کبود
زین سبب عالم کبودت مینمود...
من مطلب ننوشتم که بگم من میتونم این کجی آدمها رو تشخیص بدم...
ننوشتم که بگم خودم از این کجی ها ندارم...
حتی ننوشتم که بگم ترسو ها زیادن، مواظب باشید ترس رو براتون تئوریزه نکنن و جای عقلانیت به خوردتون بدن... (ای بسا انسانهای متهور هم زیادن و باید مراقب باشید تهور رو تئوریزه نکنن و به جای شجاعت به خوردتون ندن... در جریان جنگ دوازده روزه و آتش بس... اتفاقا قضیه تهور در رسانه ها پررنگ تر بود... در حالی که آتش بس عاقلانه بود... ان شا الله سر فرصت در موردش حرف بزنیم)
من نوشتم که بگم
همه ی ما بیچارگی داریم... و به صورت خودکار سعی میکنیم تئوریزه کنیم بیچارگی مون رو...
بچه ها
بریم متوسل بشیم به امام حسین و دستگاه امام حسین...
بیچارگی هامون کار دستمون نده...
در دوران بسیییار حساسی هستیم...
اصلا علت اینکه میخوام برم اربعین و موانع هم اونقدر زیاده که حتی بابت پول سفر هم شاید مجبور بشم قرض کنم...
چرا میخوام برم...
دوست دارم با زن و بچه ام برم به دست و پای امام و دستگاه امام حسین بیفتم...
انگار گریه های در هیئت ها کفاف نمیده...
باید رنج این سفر رو به خودم بدم... باید برم...
ما در این زمانه خیلی نیاز به طهارت داریم...
نمیدونم هم چی میشه...
میتونم برم اربعین یا نه...
عمرم کفاف میده یا نه...
ولی زمانه ی ما زمانه ای هست که در حال غربال کردنه...
برای هم دعا کنیم
چند تا نکته:
۱.اصل بحث خیلی درسته، ولی مصداق مطرح شده کلی روش حرفه، به نظرم شما برای توجیه یه مصداقی که از نظر خودتون اصرار به انجامش دارید یه اصل رو طرح کردین و نمیدونم چطور بهش ربط دادید!
۲. مساله تفاوت اصل ترسو بودن و واقعگرایی و حتی مساله عقیده داشتن و بدعت دونستن و اهمیت داشتن و چیزای دیگه در مصداق شما وارده و باید همه اینها رو کنار هم دید، چون مساله شما توجیه مصداقتون بود تا تحلیل اصل!
۳.. موافقم در دوران حساسی هستیم ولی اینکه این حساسیت پول قرض گرفتن واسه اربعینه یا کمک به غزه مساله این است( اینکه بگیم راهپیمایی اربعین در راستای دفاع از غزه است رو نمیشه باور کرد و اینکه حسین و یزید زمانمون رو ول کردیم چسبیدیم به چیزای دیگه هم مساله مهمیه که نباید ازش غافل بشیم.
۴. دلیلی داشتین گفتین جنگ ۱۰ روزه؟