در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

طبقه بندی موضوعی
پنجشنبه, ۱۰ مرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۲۷ ب.ظ

پرتاب شدن در آتش

یکی از اعضای تیم حسابداری سابق شرکت ما... که تقریبا الان هیچ کدومشون نیستن و یکی از عوامل رسوندن شرکت به بحران، وجود خود اونها بوده (با سهم تقریبا 30 درصدی) هیمن یکی دو روزه حرفی بهم زد که توجه منو به موضوعی جلب کرد:

بهم گفت: زمانی که تو ورود کردی و مخصوصا هم از زمانی که خزانه رو به دست گرفتی و داشتی تعهدات شخصی بابت مسائل شرکت میدادی دقیقا شرایط مثل به منجنیق گذاشتن حضرت ابراهیم بود...

تو مثل حضرت ابراهیم وارد منجنیق شده بودی و ما میدیدیم که داری پرت میشی به سمت کوه آتش...

ذره ای تردید نداشتیم که نه تنها میسوزی... بلکه خاکسترت رو هم پیدا نمیکنن...

ولی این آتش برای تو گلستان شد...



و به این اضافه کنید که حتی تیم حسابداری جدید هم که اومدن چون تیم با تجربه ای بود... دائم انتقاد داشتن که چرا خزانه دست منه...

به من میگفتن تو تخصص این کار رو نداری... داری توی کار ما اختلال ایجاد میکنی...

 

توی شرایطی که تیم حسابداری قبلی شک نداشت من در این سیل غرق میشم و در این آتش میسوزم...

و تیم حسابداری جدید هم من رو متخصص این موضوع نمیدونست... و هنوز هم نمیدونه...

خدا ما رو از این آتش عبور داد...

هر چند دو مجموعه دیگه ی ما هم همچنان درگیر بحران هستن... و علاوه بر افزایش بهره وری در اینجا درگیر کمک رساندن به مدیریت اونجا هم هستیم...

اما باید بگم به وضوح میشه توی بعضی چیزا اراده ی خدا رو دید...

 

چند روز پیش یکی از مدیران قدیمی اومد پیشم و از اتفاقات تلخ یکی از مجموعه های دیگه ی ما که تامین مواد اولیه میکنه گفت...

وقتی بهم گفت تعداد کارگرهای خانمی که اونجا داره و فسادهای اخلاقی و جنسی ای که اتفاق افتاد، اصلا نتونستم چهره ام رو کنترل کنم و حالت تاسف و اندوه و حتی خشم رو بروز ندم توی چهره ام...

البته که اون مدیران فاسد هم الان دیگه نیستن...

ولی میخوام بگم محاله کمک خدا شامل همیچین مجموعه هایی بشه...

و امان از روزی که خدا نخواد کمک کنه... متخصص ترین افراد... مدیرترین افراد... کاری از پیش نمیبرن...



موضوع اول در موفقیت ما قطعا اراده ی خدا بوده...

اما لطف خدا برای من این بوده که با گذر از این فضا، داره به من درک مدیریتی میده...

مدیر بودن خیلی مقوله ی جذابی هست...

اونقدر دوست دارم تجارب مدیریتی ام رو... که دوست دارم برم تئوری های مدیریتی رو بخونم...

گاهی به دوستان خودم (در همین مجموعه) که بعضا دوره های مدیریتی رو گذروندن، میام میگم این گره توی کارت رو چجوری باید باز کنی... و استقبال میکنن و اعتراف میکنن که ازش غافل بودن... مال اینه که درگیری های این دو سال، درک مدیریتی منو افزایش داده...

و خدا رو از این بابت شاکرم...

 

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۴/۰۵/۱۰
ن. .ا