ایلام و تلنگری بابت مدل تربیتی همسرم
چند ساعتیه وارد مرز ایران شدم
همسر به شدت خسته...
وقتی رسیدیم به ماشین خودمون توی گرمای ساعت ۲ بعد از ظهر مهران بود، البته تاکسی تا کنار ماشین خودمون تو پارکینگ آوردمون... ولی همسر به شدت ابراز شکایت کرد که :
تو توی این چند روز نمیذاشتی بچه تو آفتاب بیرون بیان... من حواسم نبود، تو چرا توی این ساعت اومدی سمت پارکینگ؟!!!
من از شدت این گرما سردرد گرفتم و...
وقتی هم راه افتادیم، گفت یه جایی پیدا کن بریم چند ساعتی بخوابیم...
من نمیتونم تو ماشین استراحت کنم...
یه زائر سرا تو ایلام ایستادم... یکی از کارکنان اونجا کیک تولد آورده بود...
امیرعلی و امیرعباس که مشغول بازی بودن، بهشون بابت کیک تعارف میکنن...
امیرعلی میاد نزدیکتر به من
میگه بابا اجازه میدید کیک تولد بخوریم؟!!
از پیش اون پرسنل هم با صدای بلند گفت...
پرسیدم چه کیکی هست و توضیحاتی داد و...
در نهایت جو جوری بود که اگر من میگفتم: نه اجازه نمیدهم... قطعا امیرعلی میخواست اصرار کنه... خب خیلی جالب نبود...
گفتم: یه برش کوچیک بردارید بابا، براتون خوب نیست، ممکنه مریض بشید...
بعد نیم ساعت اونی که کیک آورده بود از کنار رد میشد و گفت:
وقتی به پسرتون کیک تعارف کردم، گفت صبر کنید از بابام اجازه بگیرم...
آفرین به تربیتتون...
خیلی عالیه که بچه تون چنین ادبی داره... بهتون تبریک میگم...
من یه تشکر معمولی کردم، چون نمیخواستم کشدار بشه، از اون خانمهای زود پسرخاله بشو بود انگار...
وقتی رفت:
تو دلم گفتم در این مدل تربیتی، من اپسیلونی نقش نداشتم... همه اش هنر همسرم بوده...
این اربعین چون به نظرم با خانمم کار داشتن و انگار قراره لطفی به ایشون بشه و من فقط یه بارکش و مدیر برنامه ریزی بودم و دوست دارم بعداً بنویسم که چی شده...
اما این مورد ایلام رو دوست داشتم تا داغه بنویسم...
این چیزا رو که بهش دقت میکنم، میبینم ازش عقبم و بابت همین چیزهاست که این سفر، سفر ایشون بوده در اصل...
باشد که متذکر بشم
زیارتتون قبول باشه ان شالله
التماس دعا