شرمندگی و اضطرار
خودش اصرار داشت همه طلاهاش رو بفروشه... تا کمکی کرده باشه به زودتر تموم شدن خونه سازی مون...
دو سه هفته هم پشت گوش انداختم چون دلم نمیخواست این کار رو بکنه... اما حریفش نشدم...
حالا که گاهی میبینم گوشواره بدلش گوشه خونه افتاده... یا دستبند بدلش رو روی اپن جا گذاشته و رفته بیرون... ناراحت میشم...
چرا آخه؟!!!
اربعین که رفته بودم کربلا، به صاحب کارخونه نگفته بودم... ولی اومد دید من نیستم، از یکی از همکاران پرسید ن. .ا کجاست؟
اونم گفت رفته کربلا...
به اون همکارم گفت: کاری که این مرد در حق من کرد برادرهای من و اقوام من هم برام نکردن... خیلی آدم خوبیه...
اون همکار زنگ زد و بهم گفت که چقدررر ازت تعریف کرد...
حالا من اصلا توی موقعیتی نیستم ( حدود دو ساله) که تعریف ایشون برام خیلی گل درشت باشه... مخصوصا توی ماههای اخیر... حال اضطراری دارم که همه نگرانی اینه که غفلتی بهم رو بیاره که بالایی ها رو از دست بدم...
و چیزی که اضطرارم رو زیادتر میکنه التماس دعاهایی هست که از من دارن...
چون چند مجموعه صنعتی داریم... وضع بعضیاشون بحرانی هست... خیلی پر تکرار شده تقاضای دعا کردن از من...
علنا به من میگن تو آدم خوبی هستی خدا حرفت رو زمین نمیداره... تو دعا کن...
و من هفته ای دو سه بار اینو ازشون میشنوم....
و بحث رو عوض میکنم...
و واقعا هم گاهی شرایط به قدری بغرنج هست که پسرش یه بلیط هوایی میگیره میره امام رضا...
حضوری از امام میخواد گشایش ایجاد کنه و یه روزه هم برمیگرده...
امروز پسرش زنگ به من زد... دیدم صدای پیج فرودگاه میاد...
گفت فلان موضوع رو حتما بهم خبر بده... نذار مشکل ایجاد کنه... دارم میرم حرم امام رضا، به یادت هم هستم... یه ساعتی ممکنه در دسترس نباشم...
میدونم فشارهای دیروز خیلی اذیتش کرده.. رفته از امام رضا کمک بخواد برای حلش...
واااقعا این حس رو ندارم که وقتی ازم تعریف میکنم یا هی ازم میخوان دعا کنم برای حل مشکل، تو ذهنم حس خوب بودن و مومن بودن القا بشه... اصلا تو این فاز نیستم...
تکلیفم با خودم معلومه...
مسئله من اینه که تعلل یا شتاب زدگی ای نداشته باشم که عامل و علتش، غفلت یا اصالت رو به خلق دادن باشه...
من از این میترسم...
دروغ هم نگم باید بگم من از شر دنیا و خلق هم خیلی میترسم... یقین دارم که اگر اصالت بدم به خلق، نقره داغ میشم...
- ۰۴/۰۷/۰۱