از خوبی های تو_ ۳
شنیدید که میگن ما هم اگر معصوم بودیم گناه نمیکردیم؟!!
همیشه وقتی اینو میگن یاد این این فرمایش آقا رسول الله می افتم که فرمودن: هیچ پیغمبری به اندازه ی من اذیت نشد. بعد تصور میکنم رنج هایی که حضرت نوح کشیدن و دیگر انبیا... و اینکه هیچ کدومشون به اندازه پیامبر ما اذیت نشدن...
بعد با خودم میگم اینها که به صرف اینکه معصوم نبودن توجیه میکنن گناهان خودشون رو، آیا تا حالا از زاویه رنج و آزار و اذیت توسط خلق الله هم به صاحب عصمت نگاه کردن؟!!
آیا حاضرن چنین رنجی رو تحمل کنن؟
اگر آری... بسم الله
راه بر احدی بسته نیست...
چطور؟!!!
مگه نفرمودن علمای امت من افضل از انبیای بنی اسرائیل هستن؟!!
هر چقدر اهل مسیر باشی بهت میدن...
وقتی میاد پا توی راه میذاره، میبینه هیجانی بیش نبود
پا پس میکشه...
من اگر از خوبی های همسرم مینویسم، قصدم به رخ کشیدن ایشان نیست، قصدم شوآف خوشبختی هم نیست، چه بسا خیلی از خانمهای این محیط محاسنی دارن که همسر من ندارن، چه بسا خوشبختی هایی دارن که ما نداریم...
چه بسا ایراداتی دارن همسر من که شماها ندارید و چه بسا خلا هایی داره زندگی ما که در زندگی شما نیست...
هدف من از این نوشتن تفکر کردن مخاطبم هست...نه خدای ناکرده مقایسه کردن زندگی خودشون با زندگی من... لعنت به شیطان که هر جا نوری باشه بیشتر تقلا میکنه تا ظلمت افزایی کنه...
بعضی چیزها گنج هست، نظام تکوین گنج ها رو مخفی میکنه مثل اون روایت که غرمودن خدا استجابت خودش رو در دعاها پنهان کرده یا خشنودی خودش رو در طاعتها پنهان کرده یا فرمودن اولیای خودش رو در بین مردم پنهان کرده...
و چون مخفی هستن همه فکر میکنیم ارزش در چیزهای دیگری هست... و چه بسا اون گنج رو داریم اما حراجش میکنیم، یا نداریم اما در کسبش هم حریص نمیشیم...
من به قدر وسع و بیان الکن خودم خواستم از ماهیت گنج بودن بعضی صفات رونمایی کنم و قدری وسوسه کنم مخاطبانم رو برای بدست آوردن یا حفظ کردن اون گنج ها
خب من سالهاست شرایطی دارم که نمی تونم خیلی روی زمان برگشتم از کار، ساعت دقیقی مشخص کنم، مثلا وقتی مشتری میاد دیگه نمی تونیم بهش بگیم برو فردا بیا، الان ساعت کاری ما تموم شد.
اگه بگیم اونم میگه چشم و میره کارخونه بغلی خریدش رو میکنه و میره...
لذاست خیلی اوقات نمیشه زمان دقیقی مشخص کرد...
اما خب منم از اون طرف زندگی شخصی دارم، خانمم برای خودش دهها جور برنامه و فعالیت و کلاس داره یا بچه ها کلاسهایی دارن که باید ببریمشون...
خانمم سالهاست داره میبینه من زمان برگشتم از کار تکلیفی نداره، اما وقتی جایی قراری رو گذاشته مثلا ساعت ۶.۳۰
بهم میگه من ۶.۳۰ قرار دارم تو باید ۶.۱۰ دقیقه خونه باشی که من به قرارم برسم،
نهایتا میگه تو ساعت ده دقیفبه به شش حرکت کن که ۶.۱۰ دقیقه خونه باشی...
میگم چشم، ان شاالله میرسونم
خیلی که استرس داشته باشه میگه تو رو خدا دیر نکنیا.. خیلی مهمه...
میگم چشم...
تا حالا به اندازه موهای سرم نتونستم سر وقتی که گفت برسم خونه و برنامه هاش یا کنسل شد یا دیر رسید و ...
اما تو تمام این سالها نتونست خودش رو قانع کنه که وقتی ۶.۳۰ قرار داره بهم بگه ساعت ۵.۳۰ خونه باش والا من به قرارم نمیرسم...
میدونید چرا اینجوری نمیگه؟
دو علت داره:
اولین علتش اینه که میگه دروغه و قصد نداره اینجوری منو مدیریت کنه تا به قرارش برسه...
دومین دلیلشم اینه: میگه میخوام تا جایی که زمان داری به کارات برسی استرس نرسوندن کارات رو نداشته باشی...
من دیگه لازمه ادامه بدم؟!!!
حتی ایشون وقتی میبینن من دیرکردم و برنامه شون بهم ریخت ازم شاکی میشن و میگن چرا با من این کار رو میکنی، مگه من حق ندارم به برنامه هام برسم؟!!
و من هیچ جوابی ندارم
اما بازم دفعه بعد کاملا دقیق زمان میدن و ملاحظه مسائل کاری منو میکنن...
بعد این همه سال بدقولی دیدن از من، بازم روی اصولشون هستن...
این چه پیامی داره؟
ایشون چه صفتی دارن؟
تاثیر این صفت روحی روی زندگیمون چیه؟!
آیا ایشون نمی تونستن بگن چون همسر من سرش شلوغه و کارش قابل پیش بینی نیست، پس من بیام یه ساعت زمان رو جلوتر بگم که وقتی دیر هم کردن بازم برنامه من بهم نخوره؟
من فقط دارم شرح میدم که بدونید برای روشن نگه داشتن یه نور در زندگیمون چقدر دارن مقاومت میکنن... چقدر دارن رنج و اذیت تحمل میکنن...
چقدر اهل مقاومت روی خوبیهاتون بودید،
چقدر اهل مقاومت رو خوبیهامون بودیم؟