بسم الله الرحمن الرحیم

به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

بسم الله الرحمن الرحیم

به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

سلام خوش آمدید

سهم من؟!!

چهارشنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۲، ۰۵:۳۰ ب.ظ

شش روز نفس گیر...

هر روز از 8 صبح تا 10 شب...

چانه زنی...

با یک مشتری اماراتی...

حجم معامله ای که میخواست بکنه زیاد بود...

پولش هم نقد...

شرکت هم به شدت نیازمند...

تقریبا افسرده شدم از این حد از چانه زنی...

از این حد از تدبیر کردن برای ضرر ندادن و باخت ندادن...

از این حد از جابجا کردن مهره ی محصولات و تغییر دادن قیمت ها و متراژ ها و پرداخت ها...

واقعا یه بازی شطرنج واقعی بود...

و من هم عااااشق شطرنج... 

بابا دوستت دارم چون تو یه شطرنج باز خوب بودی...

با اونکه یه کشاورز بودی اما همیشه یک شطرنج باز چیره دست بودی...

 

 

آخرش؟!!

20 میلیارد نقدینگی به مجموعه تزریق شد...

نقققققد...

سهم من؟!!

این سوالی هست که دوست ندارم خودم از خودم بپرسم...

 

اینها رو نمیدونم با چه منطقی اینجا بنویسم که فهم بشه...

البته مهم هم نیست...

دنیا جایی نیست که فهم بشی...

دنیا محل غریب شدنه...

این خط اینم نشون...

 

چقدر بلوغشون دیررس هست انسانهایی که یا امید بستن که درک بشن یا اگر به اینجا برسن که درک نمیشن، درصدد انتقام جوئی بر میان...

 

  • ن. .ا

نظرات (۱)

دو سه روز هست که افسرده شدم

و میدونم که به خاطر چی هست...

این روزها هی فکر میکنم این همه فشار و چانه زنی و زیر و رو کشیدن و مهره جابجا کردن ، اگر آورده اش این باشه که من به یک نفع دنیایی برسم اصلا مطلوب من نیست...

من نمیخوام...

طلب من نیست...

و از طرفی وقتی دلمرده میشم میفهمم حجم و ساعت زیاد تعامل با این انسانها موجب شده غفلتم زیاد بشه...

غافل که بشی یواش یواش جهت قلبت هم تغییر میکنه...

برای همین افسرده هستم...

غافل شدم...

غفلت افسردگی میاره...

پاسخ:
و از امروز پروژه ی مشتری لبنانی باید تموم بشه...
دیدن امثال ما از دور قشنگ هست از نزدیک دیدنی نیستیم

برای منافع شرکت پر هستیم از جملات ایهام دار... رفتار های مبهم...
گزاره ها و وعده های غیر جامع...

دیشب که صحبت هام با مشتری اماراتی تمام شد به صاحب کار خونه گفتم حسابهایی که بابت سال 401 داشته این مشتری، دو سه موردش رو که حدود 20 هزار دلار میشد رو شفاف نکردم اما با کلی گویی پرونده اش رو بستم
گفت چرا؟
گفتم چون نیاز ما رو به نقدینگی میدونست داشت تمام حساب های قبلیش رو به نفع خودش تمام میکرد و اگر میرفتم شفاف کنم قطعا روی تخفیف گرفتن پافشاری میکرد...
اون رو شفاف نکردم تا نقدینگیش رو بده بعد اگر توی پرداخت پایانی خواست اذیت کنه ما هم روی این مانده حسابش هیچ گذشتی نکنیم و کلش رو مطالبه کنیم

تاییدم کرد و گفت کار خوبی کردی...
این قوانین دنیا رو دوست ندارم...

بهشت اینجوری نیست... هست؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

شاید همین چند خط در این صفحات مجازی...
بالا ببردمان
یا پائین بکشاندمان...
یادم نرود عالم محضر خداست...
.
.
.
اینجا کسی می نوشت که دوست داشت به چشم تو بیایید...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب