در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

دوشنبه, ۲۰ آذر ۱۴۰۲، ۰۵:۱۳ ق.ظ

روزهای هنرمندانه ی من

نقشه ی فرش آخری که تموم کردم اونقدر برام زیباست که واااقعا حالم رو خوب میکنه، چقدر خوبه که میتونم خالق این آثار باشم...

برای یکی از دوستان همکار فرستادمش، جواب داد:

«اوووووف

عجب متاعی شده

صبحمون رو ساختی...»

خدا رو شکر مشتری ای که طالبش بود پایان کارش رو که دید خیلی راغب شد تست بافتش رو هم ببینه...

ان شاالله تو برج ده بشه پولش رو بگیرم چون سنگین ترین ماه سالم به لحاظ اوضاع پولی، برج ۱۰ هست، رد بشه یه نفس راحت میکشم...

همسر هم یه پیشنهاد حال خوب کنی داد که اصلا به ذهنم هم خطور نکرد در این سالها...

گفت: چرا سه تارت دست دوستت هست؟ بیارش خونه؟ 

گفتم: راست میگی چرا تو این سالها بهش فکر نکرده بودم؟ من با این ساز انس داشتم، و الان به نظرم بچه هام هم خوبه ببینن باباشون این هنرها رو داره...

خوبه ببینن میشه اهل هنر هم بود اما مثل خیلی از هنرمندایی که زندگی های عجیب و غریب دارن، نبود...

به دوستم گفتم: سه تارم رو برگردون، دوست دارم گاهی دستی بهش ببرم

گفت: تو وقت دست بردن به ساز رو هم داری؟

گفتم: وقتش جور میشه... خوبه اهل خونه ام ببینن من در این زمینه ها هم توانمندی هایی داشتم... نه از باب دیده شدن خودم، بلکه از باب جهت دادن به ذهن بچه هام در زمینه ی هنر...

گفت: چه خوب که به این نتیجه رسیدی... سازت خونه ی منم داشت خاک میخورد... 

دیروز توی شلوغی کارا به این فکر میکردم که چک فردام برگشت میخوره... چون کسی نبود که ازش قرض بگیرم...

به علی گفتم میتونی ۱۳ تومن برام جور کنی؟ پنج روزه برمیگردونم...

گفتم میتونم ولی ۱۴ پس میگیره...

یه حرکت زشت که در شان خودم نبود کردم و گفتم این رو به اون دوست لامذهبت بگو... چکم برگه میخوره با افتخار...

شب همینطوری به دوستی که چند روز پیش ازش یه کارتن ماگ خریده بودم برای هدیه به خودم و خانم و همکارام، پیام دادم که فردا چک دارم و هر چی زنگ زدم نتونستم کسی که چک دستشه رو پیدا کنم تا مهلت بگیرم، پول داری بهم بدی؟

هفت روزه برمیگردونم...

گفت بله، دارم

و داد...

اصلا انتظار نداشتم که داشته باشه... 

اما داشت و داد...

خدا حواسش هست، خیلی زیاد

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲/۰۹/۲۰
ن. .ا

نظرات  (۸)

۲۰ آذر ۰۲ ، ۰۸:۵۷ اقای ‌ میم

چه زندگی پر استرسی داری

پاسخ:
فقط شلوغه، استرسش خیلی اذیت نمیکنه
چون هدف دارم خسته ام نمیکنه
۲۰ آذر ۰۲ ، ۰۹:۱۸ اقای ‌ میم

نمیدونم شاید هدف بتونه یک زندگی شلوغ یا پر استرس رو قابل تحمل کنه

پاسخ:
هدفه که انسان رو به سمت جهاد و مبارزه و شلوغی و استرس و فضاهای جدید میکنه
و انسانهای بی هدف دائم دنبال کنجی آروم هستن و از جنگیدن فراری هستن

عذاب آرامش یا بهتره بگم سکون در بی هدفی قابل مقایسه با رنج در شلوغی نیست
از جنس هم نیستن اصلا
۲۰ آذر ۰۲ ، ۰۹:۳۷ اقای ‌ میم

خستگی هم میتونه آدم رو به سمت سکون سوق بده ممکنه آدم هدف داشته باشه ولی نای رفتن به سمت هدف رو نداشته باشه 

پاسخ:
نه، نای نداشتن که فیزیکی نیست که...
نای نداشتن روحی ناشی از ناامیدی هست
انسانی که هدفش زنده باشه و ذهنی نباشه، ناامید نیست
۲۰ آذر ۰۲ ، ۰۹:۴۷ اقای ‌ میم

به طور کلی سکون میتونه به خیلی عوامل بستگی داشته باشه

به نظرم نمیشه فقط به نداشتن هدف بسنده کرد

 

پاسخ:
بله

👌🏼👌🏼👌🏼

این اعتقاد و توکل هست که باعث میشه استرس اذیتتون نکنه این‌طور وقت‌ها ...

پاسخ:
ان شا الله که همین طور باشه که میفرمائید

سلام علیکم

الحمدلله!

چه مطلب خوش‌حالی بود!

پاسخ:
سلام
خوش حالیش به خاطر وقت سحر نوشتنش بود
خیلی خوبه اون ساعات

بابت پاسختون به پیام اول، به شما غبطه خوردم

منم هدف دارم اما دوندگی عجیب این یک سال و نیم اخیر واقعا خسته م کرده...به گمونم فقط هدف داشتن کافی نیست...

پاسخ:
آفرین
واقعیت و حقیقت پشت و روی یک سکه هستن
روح زمانه ی ما طرف واقعیت اون سکه رو برجسته کرده
اگر من بیام از منظر حقیقت نظرم رو بگم از روح زمانه فاصله گرفتم و ارتباطم با اکثریت برقرار نمیشه
من گفتم هدف...
هدف یک موضوع رایج در بحث های انگیزشی و روانشناختی روز هست...
یکی مثل شما پیدا میشه
میگه من هدف دارم اما کم میارم...
اینجاست که باید این سوال واقعی مطرح بشه:
راستی هدف باید چه ویژگی هایی داشته باشه که به ما انگیزه و امید و حرکت و پویایی و خستگی ناپذیری بده...
کاملا رئالیسم و روانشناختانه باید در موردش گفتگو کرد...
این اثر بخشه...
بله باید آسیب های هدف هاتون یا هدف هامون رو بررسی کنیم
اما کاملا واقع گرایانه

هدف من متعالیه...افق: تمدن نوین اسلامی:)

شعاری شد؟ بلی...اما خودم میدونم الان کجای کدوم مسیرم و با اون هدف متعالی در چه نسبتی...اینم میدونم کل این بازی برای آدم شدن خودم لازمه که من رو توش قرار دادن...(البته هی یادم میره، هی یادم میاد...)

اما.... واقعا شرایط جوری شده,که الان نمیدونم این مدل کار کردن و دوندگی م، جهاده یا حماقت...شایدم به قول یکی، حماقت مقدس:)

خلاصه که هر چی به خودم میگم قرار نیست همه چیز رو صد کنی....یا اصلا همه موارد رو حتی مثلا بیاری رو سی و چهل... همین که بمونی و ادامه بدی به خاطر حفظ اون هسته مرکزی، گیرم با نمره پنجاه، عالیه و باید بمونی... اما ...

سخته ریلکس بودن نسبت به حجم خرابی ای که میدونی و بلدی درستش کنی اما به خاطر نداشتن نیرو و ...خودت تنهایی بدوی و آخرش هم اون بخش همچنان یه ویرانه باشه... تازه بخش هسته مرکزی هم با خون دل ذره ذره در حال بهبود باشه...یعنی بعضی اوقات میشم انبار باروت از حجم فشار و غصه ای که سر شرایط میخورم...الان که این بعضی شده، خیلی:/

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی