در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

سه شنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۹:۵۲ ق.ظ

چالش پدر و دختر

پدر توی کارخونه ما کار می‌کنه

دخترش هم کار میکرد اما حالا دیگه نه...

بابت تسویه حسابش اومده بود فرش ببره... تازه عروس شده بود و با همسرش هم اومد‌‌..

فرشهاش رو که انتخاب کرد یه تخفیف خوب بابت ازدواجشان بهش دادم...

بازم حدود هفت یا هشت میلیون بدهکار میشد..

گفتم تکلیف این هفت هشت میلیون رو مشخص کنید، فرش رو ببرید..‌

به دختر خانم گفتم: بابات اینجا طلب داره... میخوای بیارم به حساب بابات...

گفت: اون که مشکلی ندارد... ولی بذارید هماهنگ کنم بعدش خبر میدم...

فردا باباش اومد اتاقم... صراحتا گفت از حساب من کم نکنیاااا

دامادم وضعش خوبه... خودش بده...

گفتم باشه... و البته شوخی هم باهاش کردم...

چند روز بعد دختر و همسرش اومدن... حالا اون روز چند تا مهمان مهم هم تو اتاقم بودن... دختر گفت بقیه حساب رو از بابام کم کنید...

من چون قبلش باباش بهم گفته بود... مونده بودم...

الان جلوی همسرش... جلوی مهمونا... چی بگم؟!!!

گفتم اشکالی ندارد... فقط اگر مشکلی ندارید به بابات بگم بیاد خودش امضا هم بزنه... چون حساب خودشه...

یکی از مهمانها که باباش رو می‌شناخت گفت: مهندس لازم نیست، حسین رو من میشناسم... مال دخترشه... امضا گرفتن نمی‌خواد که...

گفتم: درسته، ولی روال حسابداری رو نباید بهم بزنم... اونا فقط زبان سند و مدرک میفهمند...

باباش اومد...

موضوع رو که به باباش گفتم، سرخ شد... هی مکث کرد...

اول تایید نداد... با چهره سرخ شده به جو سنگین اتاق و مهمانان نگاه میکرد...

مهمانها که تعلل پدر رو دیدن، متوجه موضوع شدن و هر کدوم شروع کردن به شوخی و سرزنش این پدر....

هم دختر خجالت کشید از اون فضا

هم پدر...

پدر توی رودربایستی و فشار جوی مهمانها، گفت اشکال ندارد از حساب من کم کن...

ولی آخرش نتونست تحمل کنه و گفت:

آنقدر پول منو ندادی که آخرش اینجوری دادی...



تا چند وقت دچار بحران های فلسفی بودم

:((((

موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۴/۰۲/۳۱
ن. .ا

نظرات  (۶)

آخی:( کاش نگفته بودید پدرش طلب داره ازتون :(

پاسخ:
بعد از این سناریو، ای کاش های زیادی اومد سراغم

قاعدتا اون دختر و داماد باید به حدی از بلوغ میرسیدن که میگفتن خودم هزینه رو پرداخت میکنیم از حساب بابا کم نکنید، مگه باباعه جرم کرده دختر دار شده ؟ تا الان همه جوره خرجش رو داده الانم که شوهر کرده و از اون خونه رفته بازم باید حساب کتابش با خرجش های دخترش صاف بشه! بیچاره باباعه جهیزیه داده و احتمالا یه بخشی از هزینه مراسم ها رو هم داده ، چند وقت دیگه هم میخواد سیسمونی بده! گناه کرده مگه بنده خدا ؟ 

 

ولی خب متاسفانه ، ملت تا به بلوغ جنسی میرسن فکر میکنن باید مزدوج بشن ، بلوغ عقلی نزدیک صفر ‌.‌..

پاسخ:
حالا خیلی نمیشه توقعات پدر فرزندی رو وارد این فازا کرد
خیلی به جزئیاتش فکر نکردم

حرف آخرش حرف حسابه ...

پاسخ:
شمام فقط بگرد دنبال حرف حساب مردم
والاع
۳۱ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۵:۲۶ نـــرگــــس ⠀

دعا میکنیم خدا به مال اون پدر برکت بده و ان شاءالله دل دختر و پدر هم با همدیگه و هم با شما صاف بشه.

ای کاشِ من فقط این بود که کاش معطلشون می‌کردید تا مهمانانتون برن.

ولی لابد خیر در همین بوده...

پاسخ:
واقعا هنوز نتونستم درک کنم که چرا پدر نباید این حمایت رو بکنه و اگر نمی‌خواد همچین حمایتی بکنه چرا توی خونه اش این مسئله رو حل نکرده!!!

منم البته می‌تونستم بهتر مدیریت کنم ولی شلوغی زیاد مانع از درست فکر کردن شد
۳۱ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۷:۲۹ نـــرگــــس ⠀

جوابش توی همون کتابی هست که دارم می‌خونم : مادری که کم داشتم

۰۱ خرداد ۰۴ ، ۱۱:۰۳ اقای ‌ میم

نمیشه قضاوتشون کرد

پاسخ:
بله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی