چالش پدر و دختر
پدر توی کارخونه ما کار میکنه
دخترش هم کار میکرد اما حالا دیگه نه...
بابت تسویه حسابش اومده بود فرش ببره... تازه عروس شده بود و با همسرش هم اومد..
فرشهاش رو که انتخاب کرد یه تخفیف خوب بابت ازدواجشان بهش دادم...
بازم حدود هفت یا هشت میلیون بدهکار میشد..
گفتم تکلیف این هفت هشت میلیون رو مشخص کنید، فرش رو ببرید..
به دختر خانم گفتم: بابات اینجا طلب داره... میخوای بیارم به حساب بابات...
گفت: اون که مشکلی ندارد... ولی بذارید هماهنگ کنم بعدش خبر میدم...
فردا باباش اومد اتاقم... صراحتا گفت از حساب من کم نکنیاااا
دامادم وضعش خوبه... خودش بده...
گفتم باشه... و البته شوخی هم باهاش کردم...
چند روز بعد دختر و همسرش اومدن... حالا اون روز چند تا مهمان مهم هم تو اتاقم بودن... دختر گفت بقیه حساب رو از بابام کم کنید...
من چون قبلش باباش بهم گفته بود... مونده بودم...
الان جلوی همسرش... جلوی مهمونا... چی بگم؟!!!
گفتم اشکالی ندارد... فقط اگر مشکلی ندارید به بابات بگم بیاد خودش امضا هم بزنه... چون حساب خودشه...
یکی از مهمانها که باباش رو میشناخت گفت: مهندس لازم نیست، حسین رو من میشناسم... مال دخترشه... امضا گرفتن نمیخواد که...
گفتم: درسته، ولی روال حسابداری رو نباید بهم بزنم... اونا فقط زبان سند و مدرک میفهمند...
باباش اومد...
موضوع رو که به باباش گفتم، سرخ شد... هی مکث کرد...
اول تایید نداد... با چهره سرخ شده به جو سنگین اتاق و مهمانان نگاه میکرد...
مهمانها که تعلل پدر رو دیدن، متوجه موضوع شدن و هر کدوم شروع کردن به شوخی و سرزنش این پدر....
هم دختر خجالت کشید از اون فضا
هم پدر...
پدر توی رودربایستی و فشار جوی مهمانها، گفت اشکال ندارد از حساب من کم کن...
ولی آخرش نتونست تحمل کنه و گفت:
آنقدر پول منو ندادی که آخرش اینجوری دادی...
تا چند وقت دچار بحران های فلسفی بودم
:((((
آخی:( کاش نگفته بودید پدرش طلب داره ازتون :(