سنت خدا و مرام ما
خانمم به خاطر بعضی از رفتارهای من بهم میگن، وسواسی هستی
مثلا وقتی لباسم رو اتو میزنم خیلی خط اتو رو دوست دارم و باید خطش رو درست بندازم...
یا وقتی سفره جمع کردن با من هست حتما باید سفره رو تمیز کنم... خوب هم تمیز میکنم... سرسری دوست ندارم...
ولی این اخلاقی که میخوام مطرح کنم نمیدونم از جنس همون قبلیاست و ممکنه بهم بگن وسواسی یا چیز دیگه ای...
اما این اخلاقم رو خیلی دوست دارم چون تمام جذابیت زندگیم به این نوع تعاملم با خودم و خدای خودمه:
توی غریب به اتفاق مسائل تا دلم حرکت نکنه موضعی ندارم... هر چند اکثر نشانه های ظاهری حکم واضحی بدن اما من موضعی ندارم...
مثلا توی همین کارخونه خیلی ها استرس داشتن که دنبال جای جدید بگردن برای کار... چون تمام شهر میگفتن فلانی ورشکست شده...
اما من با وجود ابهامات فراوانی که وجود داشت دلم نمیگفت پایان خط هستیم...
مثلا احتمالات میگفت که مجموعه ما چند هزار میلیارد بدهی داره... بانک ها فشار خودشون رو میارن... مجموعه هم خصوصی هست و نمیشه ازشون پرسید که چرا اینقدر بدهکارین؟!!
خود اینکه نمیدونیم چرا اینقدر بدهی وجود داره خودش سم مهلکی هست برای اینکه ادامه مسیر بدیم...
مثلا آدم با خودش میگه اینها با بی تدبیری یا به خاطر منافع شخصی اینقدر بدهکار شدن... چرا من جورش رو بکشم؟!!
خیلی مسائل وجود داره که انسان رو به تردید بندازه...
توی تمام این تردید ها من دلم میگفت به راهت ادامه بده و تلاشت رو بکن...
عزم راسخ من در ادامه دادن این مسیر حتی حرص همکاران منو در می آورد...
مثلا میگفتن خب آخه اینها کی قراره اوضاعشون به تعادل برسه؟
واقعا نمیدونستم... لذا سکوت میکردم...
میگفتن سال بعد درست میشه؟
نمیدونستم... لذا سکوت میکردم...
میگفتن پس چرا داری اینقدر مایه میذاری؟!!
میدونی اعتبارت رو داری خراب میکنی؟
ببینید دلیل منطقی برای خیلی کارها ندارم... اما دلم میگه درسته یا غلطه...
این نسخه رو به هیچ کس هم پیشنهاد نمیدم...
اما این حالم رو دوست دارم...
توی روزهایی که حتی خودِ صاحب کارخونه هم تماشاچی شده بود من بدون تردید میجنگیدم...
و میدونم روزی میرسه که همه با امید و خاطر جمعی حرکتشون رو شروع میکنن اما دل من میگه اینجا پایان خط منه...
و میرم...
همه ی هیجان و لذت دنیا به همینه...
اینکه احساس کنی یک صدایی رو میشنوی...
صدایی که بهت آرامش میده... بهت قوت قلب میده...
چون سنت خدا اینجوریه...
توی سنت خدا دو دو تا چهار تاست
توی مرام ماها هم دو دو تا چهار تاست...
اما این دو یه تفاوت بزرگی با هم دارن...
چهاری که در مرام ما هست همیشه یک ماهیت داره
اما چهاری که در سنت خداست حتی یک بار هم ماهیتش تکرار نمیشه...
حتی یک بار...
سلام
من همیشه به این مسأله فکر کردم و دلم میخواد اینطوری باشم، اما آخرش به این نتیجه میرسم که لازمه این نوع انتخاب اینه که اون فرد دل روشنی داشته باشه که من ندارم