در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

پنجشنبه, ۵ بهمن ۱۴۰۲، ۱۰:۲۹ ب.ظ

محبوب کی هستیم؟

آدمایی که دلسوز دیگران هستن، اما باید حریم ها رو رعایت کنن و از طرفی حریم هم نباشه، نباید با بروز بیش از حد دلسوزیشون طرف مقابل رو ضعیف کنن یا دچار سو تفاهم کنن :

خیلی طفلکی هستن این دلسوزین...

بعد امثال ما که هشتمون گرو نه مون هست و پر از تقصیریم، وقتی اینطور دلسوز و نگران انسانهای اطرافمون میشیم...، انسانهای رشد یافته چه حالی دارن!!...

اولیای خدا چطور؟!!!

امام زمان چطور؟!!!



یه دوست بزرگواری یه بار به ما که دور هستیم از شهرمون گفت:

شما که شرایطتون اینطوریه و نمیتونید بیایید جلسات رو... گاهی یه زنگی به استاد بزنید...

خانمم به من میگفت زنگ بزنیم چی بگیم آخه؟!!

مثلا سوالاتمون رو بپرسیم؟!! من سوالی ندارم :)))

گفتم نه... لازم نیست سوال داشته باشی... استاد دلتنگت میشه... صدات رو که میشنوه خیلی خوشحال میشه...

گفت: دلتنگ من؟!!! من که وضعم خرابه... ازش خجالت میکشم...

گفتم: دخترشی... نگو این حرف رو... حالت خوب نباشه، حالش بد میشه...

من این مسائل رو درک میکنم... 

برای همین اربعین دو سه سال پیش وقتی زیاد رفته بودم توی فکر اینکه امام حسین علیه سلام با چه شدتی عاشقمون هستن و چقدر به عشق ماها هزینه دادن، داشتم دیوانه میشدم و اصلا حالم دست خودم نبود و جلوی خانم بچه ها پای تلوزیون زار میزدم و بلند بلند گریه میکردم...

 

ما فقط ذره ای حس کنیم چقدر محبوبیم، چقدر معشوقیم، بیچاره میشیم...

گاهی نگران بعضیا میشم اما باید هیچی نگم... باید به روی خودم نیارم...

عذاب بدیه...

خدایا خودت به ما سعه بده...

 

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۲/۱۱/۰۵
ن. .ا