بسم الله الرحمن الرحیم

به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

بسم الله الرحمن الرحیم

به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

سلام خوش آمدید

به یاد شما...

جمعه, ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۰:۴۳ ق.ظ

بعد از گذشتن حدود بیست و اندی سال از اون روزها...

یکی از اوهامی که گاهی دوست دارم بهش بها بدم اینه:

پدرم غالبا آرزویی در مورد بچه هاش توی دل نمی پروروند.. و اگر هم آرزویی داشت ابراز نمیکرد...

شخصیت خیلی جلالی ای هم داشت...

اما در مورد من یک آرزوی خیلی جدی داشت که هم ابراز میکرد و هم پیگیر بود...

بابا دوست داشت من یک کشتی گیر باشم در حد قهرمانی...

و همین بابا که حتی یک بار هم توی مدرسه هایی که من بودم نمی اومد تا ببینه وضعیت درس من چطوره... هر روزی که من باشگاه داشتم (سنین 12 تا 13 سالگی شروع کرده بودم) بعد از کارش می اومد توی باشگاه می نشست تا تمرین های منو ببینه... بعد از اتمام تمرین ها منو سوار موتورش میکرد و میبرد کبابی... یا جگرکی... یا آبمیوه فروشی یا...

پدر طفل معصوم من خیلی این آرزو رو در دلش می پروروند...

و من کشتی رو اصلا در حد قهرمانی دوست نداشتم...

اما خب باشگاهی هم که من میرفتم اصلا شوخی بردار نبود... با کسی تعارف نداشتن... یا باید در حد قهرمانی تلاش میکردی... یا خودت احساس پوچی میکردی و میرفتی...

من استعدادش رو داشتم که در حد قهرمانی وارد این میدون بشم... اما دلم نمی خواست...

به زور خودم رو میکشوندم تو باشگاه...

توی وزن خودم هم جزو سه نفر اول باشگاه بودم... اما همیشه دلم میخواست توی انتخابی ها رقیب هام انتخاب بشن...

من تمایلی به اون همه هیجان ورزش کشتی اونم توی مازندران که واقعا بی خود نیست که شده مهد کشتی توی ایران و جهان...

واقعا مردم با این ورزش عشق میکنن...

بعد از سه چهار سال رفتن به باشگاه به خاطر دلِ بابا...

یه روز تصمیم گرفتم باشگاه نرم...

اون روز بعد از شیفت بعد از ظهر مدرسه به جای رفتن به باشگاه... اومدم خونه...

بابام که از سر کار اومد خونه دید من نرفتم...

پرسید چرا نرفتی؟!!

گفتم: بابا من دوست ندارم کشتی رو... نمی خوام دیگه برم باشگاه...

بابام هیچی نگفت... و دیگه هیچ وقت هیچ حرفی در مورد کشتی نزد...

تماااام...

:(((

  • ن. .ا

نظرات (۳)

سکوت باباتون...

پاسخ:
بله...
پسر خوبی نبودم براش...

یه کشتی گیر داریم که هم اسم خودته

رضا یزدانی

با اینکه مدال هاش در حد آسیاست ولی خیلی بازیش رو دوست داشتم 

واقعا لقب پلنگ جویبار برازندشه

پاسخ:
اوهوم
:)))
جویباری ها واقعا مرکز ثقل کشتی دنیان
بی تعارف

الان دلم میخواد فقط اشک بریزم...

 

کلی نوشتم ولی فقط دلم میخواد اشک بریزم!

(خیلی دلم برای بابام تنگ شد, خیلی برای اون همه دلشکوندنشون عذاب میکشم)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

شاید همین چند خط در این صفحات مجازی...
بالا ببردمان
یا پائین بکشاندمان...
یادم نرود عالم محضر خداست...
.
.
.
اینجا کسی می نوشت که دوست داشت به چشم تو بیایید...

طبقه بندی موضوعی