خرم آن روز کزین منزل ویران برم
آخ آخ آخ
امروز دارم میرم شمال :))))
یعنی فقط اون زمانی که میرسم به مناظر سرسبز...
به قول نقی معمولی " آدم دلش میخواد زوزه بکشه"
الان حس حاج قاسم رو دارم در لحظه ی ملاقات شهادت...
حس اون فرمایش امیرالمومنین: فزت برب الکعبه...
واااقعا روزهام همه اش دویدن بود...
خانمم همیشه گله میکرد که منو با بچه ها تنها گذاشتی...
دیروز که مجبور شدم بخشی از کارم رو بیارم خونه... و پشت هم تلفنم زنگ میخورد... استرس ها رو میدید...
بعد که رفتم سرکار چند بار پیام داده که سرت خلوت شد؟
وقتی اومدم خونه گفت امروز خیلی تحت فشار بودی...
گفتم هر روزم همینه عزیزم...
گفت: چطور کم نمیاری؟!! چرا همچنان داری ادامه میدی و چیزی نمیگی؟
فقط گفتم: چون فکر میکنم دارم کار درستی انجام میدم....
فکر کنم سال جدید بار اولمه که میرم شهرم...
آخ برم بشینم سر مزار بابا...
ولی خب باید فردا ظهر دوباره برگردم که پس فردا باشم کارخونه...
اما تنها برمیگردم :(((