در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

يكشنبه, ۴ شهریور ۱۴۰۳، ۰۹:۲۱ ق.ظ

اربعین من

من مرگ و دنیای بعد از مرگ رو دوست دارم و مشتاقم وارد زندگی اون دنیا بشم... اما وقتی به مسائلی فکر میکنم، با وجود اینکه زندگی اون دنیا رو دوست دارم اما از خدا طلبش نمیکنم...

و اون مسئله، فکر کردن به آینده همسر و بچه هام، حال و روزشون بعد از من، مسائلشون... مشکلاتشون... و....

قبلا هم توی همین وبلاگ این رو ابراز کردم...

این نقطه ی ضعف بزرگ من بود و البته هست...

فقط در مورد همسر و بچه هام هم اینطور نیستما... مثلا توی شغلم هم همینطورم... بیش از وظیفه ام دل میسوزونم... بیش از تکلیفم، پای کار هستم...

یا حتی در مورد وبلاگ نویسی هم همینم... اگر اهمیت و مراعات خیلی از خواننده هام و تعاملی که اینجا دارم رو میذاشتم کنار، شاید الان دو یا سه سالی بود که از این فضا رفته بودم...



نرفتن امسالم به اربعین، دلم رو شکست...

مخصوصا که کسانی که هر سال بدون اینکه به مسئولیت های رها شده شون فکر کنن و میرن اربعین، امسال ملامت هم کردن منو...

و گفتن بی همتی خودت رو پای کار و وظیفه و مسئولیت نذار...

توی این شهر یه عده از کسانی که اربعین میرن، هر ساله باید برن... به هر قیمتی... و من این به هر قیمتی رفتن رو اصلا نمی پسندم و اونها چند سال نرفتن منو هیچ وقت نمیپذیرن...

 

خلاصه که حالم خوب نبود... یک قبضی داشتم...

یعنی من به تشخیص خودم عمل کرده بودم... به نظر خودم برای من کارهای مهم تر از اربعین وجود داشت و نباید رهاش میکردم و پی دلم رو میگرفتم برای رفتن به اربعین...

لذا موندم... اما از طرفی فشار کارها و بی حاصلی دویدن ها هم دیگه خسته ام کرده بود...

و هی با خودم میگفتم چرا اینقدر یک تنه پشت این سنگر موندی و داری میجنگی؟... آیا کار درستی انجام میدی؟

وقتی به هدفم فکر میکردم میدیدم درسته... اما یه چیزی اذیتم میکرد...

دلشکستی اربعین نرفتن هم به افسردگی هام اضافه کرد...

 

دیگه حوصله همسر و بچه هام رو هم نداشتم (البته اینو بگم که من از اربعین رفتن تک تک بزرگواران مجازی و حقیقی واقعا کیف میکردم و میکنم...اگر شماها هم نمیرفتید که دیگه واویلا بودم من)

توی همین دلشکستگی ها بودم که انگار خدا جرقه ای به ذهن و روحم زد...

زشتی یک اخلاق چند ساله ام جلوی من سان پیدا کرد... همون چیزی که در ابتدای مطلب نوشتم...

تمام اخلاقهای این مدلی زندگیم، اومد جلوی چشمم...

 

من واقعا عمری رو هدر دادم... توی هر موضوعی که دلسوزتر از خدا شدم، توی هر موضوعی که بیش از حد رشد خودم ، برای خودم تکلیف ایجاد کردم، توبه کردم...

و حتی فهمیدم خدا بدش میاد خلقی در موضوعی، جوری دلسوزی کنه که خدا اونجوری دلسوزی نمی کنن...

و یافتم که باید مشتاقانه شهادت رو طلب کنم، بدون دل نگرانی به آینده بچه هام و همسرم... و در عین حال برای آینده همسر و بچه هام همه تدبیری بکنم...

یافتم برای این حدود 1000 تا کارگر ، لازم نیست از زن و بچه هام بزنم... فقط باید در حد تکلیف خودم، صد خودم رو بذارم وسط... همین...

یافتم، برای حال و آینده ی جامعه ام، بیش از اونکه نگرانی داشته باشم، باید صبر داشته باشم... و تکلیف محور باشم...

یافتم، به هر علتی لذت زندگی در اکنون رو از دست بدی حاصلش چیزی نیست جز : لایزید الا خسارا

 

و من با این نتیجه گیری که عقل و دل و انگیزه و ظاهر و باطنم لمسش کرده هم اربعین امام حسین رو درک کردم و هم خودم چند روز بعد، چهلمین ، چهل و هشتم عمرم رو ادراک میکنم...

خدایا کمکم کن...

دوست دارم واقع گراتر از قبل بشم...

خدایا از شیطان ذهن زدگی به وادی امن واقع گرایی راهم بده...

 

موافقین ۸ مخالفین ۱ ۰۳/۰۶/۰۴
ن. .ا

نظرات  (۶)

خیلی نکتهٔ جالب و مهمیه. کاش بیش‌تر در موردش بنویسید.

پاسخ:
سلام
راستش الان اصلا توی شرایط تعادل و ثبات نیستم...
روزهای سختی رو میگذرونم

ان شا الله اگر توفیقی بشه خواهم نوشت

و گفتن بی همتی خودت رو پای کار و وظیفه و مسئولیت نذار

امان از سرزنش کنندگان 

پاسخ:
خدا رو شکر که این سرزنش کنندگان هستن

من که خیلی بدم میاد ازشون 

پاسخ:
حق داری برادر

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی

گر سوی مستان میروی مستانه شو، مستانه شو



نمود تمام برزخی که در کامنت پست قبل عرض کردم، همین جدالهای روزمره ست...همه مون هم داریم...ان شالله یکدله بشیم...

پاسخ:
این درگیری های روزمره برای قیامت نفس ناطقه مون باید باشه...
چاره ای نیست...

من زیاد خواب نمیبینم اما دوره خدمت سربازیم چون خلوت بیشتری داشتم گهگاهی خوابهای عجیب و غریبی میدیدم...

یه بار خواب دیده بودم که پشت سر عالِمی نماز میخونم... اما فقط کلمات رو تکرار میکنم... مثل همین نماز جماعت های معمولی...
بعد اون عالِم نمازش رو رها کرد و اومد کنار یا پشت سر من و با شلاقی شروع کرد به زدن من...
بی وقفه میزد و من هم داشتم نمازم رو ادامه میدادم...

زدن ایشون اونقدر ادامه پیدا کرد که یک بسم الله الرحمن الرحیم واقعی رو از زبانم جاری کردم...
انگار بحر عظیمی بود اون بسم الله...

بعدا این حس و حال بسم الله الرحمن الرحیم رو توی اولین سفر اربعینم بین جاده ی نجف و کربلا توی یه نماز ظهری تجربه کردم...
سراسر اشک و ...
اون نماز رو حرف به حرف کش میدادم تا تمام نشه... تا ازش جدا نشم...

این درگیری ها و حوادث روزمره... همین شلاقهاست...
برای همون یکدله کردنی که شما میگید....
برای باز شدن جدول وجودی ما...
۰۴ شهریور ۰۳ ، ۲۲:۵۵ صـــالــحـــه ⠀

من اصلا نمی‌تونم باور کنم شما کربلا نرفتید. 

به نظرم به رفتن و نرفتن ظاهری نیست. به جدا شدن از همین خودخواهی‌ها و ترس‌هاست. 

 

{ أَلَاۤ إِنَّ أَوۡلِیَاۤءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ }
[سوره یونس: ۶۲]

پاسخ:
باور کنید

کاش این جدا شدن ها اتفاق بیفته، چیزی که سالیانی باهاش زندگی کردم رو که نمیشه یک شبه ازش جدا شد...

اینچنین درکی که مدت‌ها آدم با اجزاء و حالات و شرایطی درگیر بوده، ولی نتیجه‌ای  یکباره حاصل میشه و مثل سیلی واقعیت آدم رو شوکه می‌کنه خیلی کوبنده‌ست و در عین حال خیلی رشددهنده

فکر می‌کنم اینجاها آدمی خیلی از درون می‌شکنه و به موقعیت توحیدی نزدیک میشه

مخصوصا اگه با نیت خوب و تصور نیک درحال انجام یک کاری بوده باشیم و یکهو متوجه بشیم اشتباه می‌کردیم، انگار اون تدبیر و حتی تلاش برای بندگی دچار شکست شده باشه و آدمی خواه ناخواه دچار خضوع درونی میشه، شاید این حالت خیلی به خدا نزدیک‌تر باشه تا اون تلاش‌ها... 

 

خدا ما رو رشد بده و کمک کنه از ابتلائات سربلند بگذریم، با برداشت درست. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی