در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

سه شنبه, ۱ آبان ۱۴۰۳، ۰۱:۳۳ ق.ظ

هم درام و هم حماسه

یادمه توی سن 23 یا 24 سالگیم که مطالعات ادبی ام خیلی توی اوج بود (از ادبیات کلاسیک تا معاصر) وقتی کتاب "چشمهایش" بزرگ علوی رو خوندم دوست داشتم به هر جوون هم سن و سال خودم هدیه بدمش...

یا توی همون سنین وقتی فیلم "شب های روشن" رو دیدم خیلی پسندیدم...

اون فیلم و مشابهش و اون کتاب و محتواهای مشابهش در زمان اوج مطالعات فلسفی من ، یک تعادلی رو در من ایجاد میکرد...

جستجوی فلسفی عشق، با تجسم خیالی عشق در مصادیقی که اون کتاب و اون فیلم معرفی میکردن، میتونست یه حال خوب تزریق کنه به من برای ادامه ی مسیر...

ادامه ی کدوم مسیر؟!!

جستجوی فلسفی عشق و فلسفه ی وجودی بودن ما...

یا همون فریاد حسین پناهی درون من:

آوردی حیرونم کنی؟!! که چی بشه ؟!!

نه والا!!

مات و پریشونم کنی که چی بشه؟!!

نه بِلّا!!



من امروز 38 سالمه...

متاهل شدم...

سه تا بچه دارم...

خیلی مفاهیم رو به تجربه و ملموس توی زندگی ادراک کردم...

اما...

اما...

بعضی از روایت های تاریخ و معاصر ما، عجیب به من نهیب میزنن و میگن:

قصه ی اصلی تو اینجاست...

این رو زیر و رو کن

 

کجا؟!!

 

حضرت زهرا با امام حسن میرن در خونه ی سعد ابن عباده...

سعد میره دم در

حضرت موضوع بیعت با امیرالمومنین رو مطرح میکنن و سعد هم همونطور که میدونید جواب رد میدن به حضرت زهرا...

گویا سعد یه زخم زبانی هم میزنن... که دل حضرت رو میشکنن...

قصه ی اصلی بعد از این قسمته:

سعد میره توی خونه...

پسرش قیس ازش میپرسه دم در چه خبر بود؟

سعد داستان رو میگه و پسرش قیس آشوب میشه...

ببینید این بزنگاه رو!!!

ببینید آغاز راه پر فراز و نشیب قیس رو!!!

برای همیشه پدر رو ترک میکنه... در واقع عاقش میکنه... سعد ابن عباده عاق فرزند میشه...

 

دوستان کمی برید توی واقعیت ... یک رابطه خونی پدر و فرزندی برای همیشه قطع شد!!!

چرا؟!!!

 

قیس میره...

میره در دامن امیرالمومنین...

بعد از اون در دامن امام حسن... و دنبال کنید در جریان امام حسن وفاداری قیس رو... توی زمانی که خیانت به امام حسن مد شده بود... ایشون تنها سردار سپاه امام بودن که تا آخر موندن...

و بعد از امام حسن... در دامن امام حسین...

تا کربلا و شهادت...

 

حالا اصل قصه تازه اینجاست:

جمله ی پر تکرار روز عاشورا توسط یاران و اصحاب:

"آقا از ما راضی شدید؟!!!"

و خودِ امام حسین به حق متعال:

"الهی رضا برضائک

بازم رضایت...

 

وادی رضایتِ حق متعال و امام و ولایت کجا!!! و "چشمهایش" و "شب های روشن" کجا

وادیِ "ما به اون محتاج بودیم او به ما مشتاق شدِ" امام نسبت به ماموم کجا!! و "چشمهایش" و "شب های روشن" کجا



چه لذتی در کسب رضایت حق و اولیای الهی نهفته هست؟!!!

چه لذتی در مشتاق شدن اونها به ما نهفته هست؟!!!

چه خبره اونجا؟!!

که شیداهایی مثل حاج قاسم و سید حسن نصرالله و یحیی سنوار درست میکنه؟!!

اینجا چه خبره که هم درام خلق میشه و هم حماسه؟!!!

 

چه خبرهاست خدایا که ندارم خبری؟!!!

کو مرا خضر رهی تا که نمایم سفری

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۳/۰۸/۰۱
ن. .ا

نظرات  (۴)

سلام:)

اولین چیزی که به ذهنم رسید «زهیر بن قین» بود و اشک توی چشمام جمع شد:/

https://farsi.khamenei.ir/others-page?id=18116

ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق شد...

۰۱ آبان ۰۳ ، ۱۰:۳۲ اقای ‌ میم

فقط یه علاقه مند به فلسفه میتونه از فیلم شب های روشن خوشش بیاد

پاسخ:
تو دوست نداشتی؟
۰۱ آبان ۰۳ ، ۱۱:۰۰ اقای ‌ میم

نه

حتی به عنوان تماشاگر میشه مبهوت و مجذوب این سیر و رابطه شد و شمه‌ای از شیرینیش رو چشید و مشتاق شد

خوش به سعادت اون‌هایی که صرفا تماشاچی نیستند و خودشون در میدان عشق می‌کنند

کاش به حسرت و غبطه خوردن بیرون از گود ما رحم کنند، ما رو هم بازی بدن...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی