بسم الله الرحمن الرحیم

به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

بسم الله الرحمن الرحیم

به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

سلام خوش آمدید

از اثرات برای خدا بودن

دوشنبه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۴، ۰۹:۳۱ ق.ظ

یکی از تفاوت های من و همسرم اینه که من کلا آدم سهل گیری هستم و همسرم سخت گیرن...

همسرم حتی نسبت به خودشون هم سخت گیر هستن... و من هیچ وقت سعی نکردم به ایشون بگم مثل من باش... و خودم هم هیچ وقت نخواستم مثل ایشون باشم... گاهی که بحثش بین ما پیش میاد، میگم سهل گیری من باید با شرعیات و تکوینیات متر بشه که از اون حد خارج نشم... سخت گیری تو هم باید با شرعیات و تکوینیات متر بشه تا از اون خارج نشی... برای هر دو تای ما هم شیطان می‌تونه نقشه بکشه... منو در افراط در سهل گیری... همسرم رو در افراط در سخت گیری...

 

برای مثال ما بچه هامون رو از طفولیت پیش یه فوق تخصص اطفال می‌بردیم و دیدیم دست این آقای دکتر ، نسخه ی این آقای دکتر، در مقایسه با بقیه، بهتر جواب میده... گاهی که مجبور میشیم ببریم دکتر، میریم پیش ایشون...

این آقا دکتر دیگه تو این سالها هم شغل منو می‌شناسه هم رفیق شدیم... و وقتی من میرم داخل یه مقداری بحث سیاسی مون هم بالا میگیره چون اختلاف نظر داریم... اما من چون می‌دونم بیرون منتظر هستن و کودک بیمار منتظره، غالبا کوتاه میام که زودتر بریم بیرون تا دکتر به بیمارهای بعدی برسه...

یه وقتهایی توی شرایطی گیر میکردیم... همسرم باید بچه رو میبرد پیش دکتر، همسر از من می‌پرسید من ببرم؟!! ( یعنی فکر میکرد من یا اجازه نمیدم یا خیلی اذیت میشم که بخوام اجازه بدم)

من با طیب خاطر بدون هیچ درگیری میگفتم ببر...

همسرم به کرات در شرایط اجبار دیده که من راحت رضایت میدم ایشون در مواجهه با یک آقا، وارد عرصه بشه

در حالی که اگر من بخوام برم پیش خانم دکتری... همسرم حتی اگر مجبور بشه رضایت بده، بعدش خیلی خودش رو اذیت می‌کنه...

 

این رو مثال زدم که به اینجا برسم:

پسرم ده سالشه، با پسر نه ساله ی صاحب خونه رفیق هستن...

گاهی توی خونه هم رفت و آمد میکنن...

یکی دو باری که توی خونه بودم، به پسرم گفتم هر وقت پسر صاحب خونه خواست بیاد، بهش بگو صبر کنه، نزدیک درب نشه ، به مامان اطلاع بده، تا پوشش درستی داشته باشه، بعد بیاد داخل خونه... پسرم هم گوش داده و عمل کرده...

همسرم از من پرسید مگه پوشش من بده؟!

بهش میگفتم فلان موضوع در پوشش رو به نظرم بیشتر دقت کن

مثلا چون مو رنگ شده، روسری رو کاملتر ببند

اینم بگم همسر من چون پسر تو خونه داریم و پسر بزرگم هم دیگه داره مردی میشه، کلا از دو سه سال پیش به این طرف، همیشه حواسش بوده که در پوشش توی خونه اش هم حدودی رو رعایت کنه...

حالا نمیتونم باز کنم... آقا هم میخونه اینجا رو، امیدوارم اشارات کلی کافی باشه...

خب برای پسر نه ساله ی همسایه توقع ندارم چادر سر کنه... اما می‌دیدن من روی حدود حساسم... بابت جزئیاتی، تذکر میدم... و خدا می‌دونه حس واقعی و جدی خودم همین بود... جوری که یه بار پسرم با عجله در هال رو باز کرد که فقط خودش بیاد تو تا چیزی برداره بره تو حیاط، خیلی جدی دعواش کردم که وقتی در رو باز میکنی حواست هست مامانت کجا نشسته و از توی حیاط دید داره یا نه و ...

همسرم علتش رو ازم پرسید، گفتم درسته به سن تکلیف نرسیده، اما توی حافظه شون میمونه... پس رعایت کن...



شاید خیلی جاها همسر من شک کنه که اصلا آیا برای شوهر من حدود محرم و نامحرم مهم هست؟!!!

به چه علت؟!!

به علت همین تفاوت صرفا مزاجی... من سهل گیر و ایشون سخت گیر...

اگر همون مزاج سهل گیر رو با خدا تطبیق بدم ، اونقدر خدا برای همسرم شواهد میاره که این شوهر سهل گیر تو در چارچوب قوانین من سهل گیره که دل همسر سخت گیر منو آروم می‌کنه...

 

من معجزات دیدم در این موارد که جرات نمیکنم بگم...

فقط می‌دونم اگر ما برای خدا باشیم، دست خدا خیلی بازه...

خیلی زیاد...

  • ن. .ا

نظرات (۳)

  • نـــرگــــس ⠀
  • من و همسرم هم همینطوریم.

    شوهرم با این سیستمش، وسواس پاکی نجاست من رو حل کرد :))

    پاسخ:
    ان شاالله ثمره ی زندگیتون، شجره ی طیبه باشه
    و میوه های قیمتی داشته باشه برای دولت ظهور...

    کسی که به این موضوع اهتمام داشته باشه و بتونه وسواس رو در انواع خودش در شخصی حل کنه، بدون اغراق میگم مثل اینه که کسی رو از مرگ نجات داده...

    چون مسائل وسواس پیچیدگی های داره... انواع داره...
    یکی ممکنه اصلا وسواس طهارت نداشته باشه، اما وسواس های دیگه داشته باشه...

    من دوستی دارم که در مسائل عرفان نظری غولی هست برای خودش...
    اطلاعاتش فوق العاده هست...
    روزی دیدم داره با استاد خانمی که حدود ۶۰ الی ۷۰ سال سن داره اون استاد، صحبت می‌کنه... اون استاد هم واقعا پوشیده، چادری، و فقط گردی صورتش پیدا بود... اما خب با وجود سن بالاشون، چهره ی زیبایی دارن...
    می‌دیدم این دوست ما خیییلی اذیتن...
    غالبا نگاهشان پائین بود، اما همون گاهی یک لحظه که نگاه میکردن به اون خانم و دوباره نگاهشان رو مینداختن، در چهره دوستم آثار اذیت شدن رو می‌دیدم...
    چون غض در نگاه، یعنی وقتی هم نگاهت می افته اراده داشته باشی که جزئیات نبینی...
    توان میخواد...
    قدرت میخواد غص بصر...
    فقط پلک انداختن نیست...
    وقتی قدرتش نیست یعنی قوه ی خیال دچار اختلالاتی هست...
    اینها حتی اگر اسمش وسواس هم نباشه ( که به نظرم هست) به وسواس منجر میشه...
    دایره ی وسواس خیلی وسیعه
    انسان از هر مرحله ای که میخواد بره بالاتر، یکی از حملات شیطان همینه... در همون مرحله براش درگیری ای ایجاد می‌کنه
    و اساسا وسواس، یکی از معانی به لحاظ تحلیلیش اینه:
    مقابل هر خوبی، یک خوبی مشابه اما بدلی علم می‌کنه

    مثل دقت که خوبی هست و سخت گیری که بدلش هست
    مثل سرعت که خوبی هست، و عجله که بدلش هست...


    رضا تو که سهل گیری بیا با هم معاشرت داشته باشیم چون میگن من ادم سخت گیریم

    پاسخ:
    قطب های متضاد اگر نسبت به هم سو ظن نداشته باشن و درک کنن همدیگه رو، خیلی از معاشرت با هم لذت میبرن...
    من دوستی داشتم تو زمان خدمت
    اهل خرم آباد...
    ایشون خیلی استرسی بودن و زود بابت همه چیز نگران میشدن...
    من برعکس بودم... مخصوصا اون موقع...
    خیلی با هم رفیق شدیم...
    حتی سال اولی که رفتم اربعین، خرم آباد ، رفتم خونه ی اینا...
    با پدر و مادرش هم آشنا شدم...
    بنده خدا از شدت استرس هاش، چربی کبد گرفته بود...
    برای همین خیلی تو رفاقت با من حالش بهتر بود...
    ولی از یه جایی به بعد من شلوغ شدم و دوستی مون و ارتباطاتمون یه طرفه شد و الان شاید بیش از پنج ساله خبری ازش ندارم

    جالب بود ولی معمولا آدم‌ها دنبال قطب های همسو هستند

    حالا من گاهی به خودم استرس میدم چون خیلی بیخیالم

    پاسخ:
    علتش اینه که اون موضوع سوظن کمتر بینشون پیش میاد...
    موانع ارتباطی شون کمتره


    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی

    شاید همین چند خط در این صفحات مجازی...
    بالا ببردمان
    یا پائین بکشاندمان...
    یادم نرود عالم محضر خداست...
    .
    .
    .
    اینجا کسی می نوشت که دوست داشت به چشم تو بیایید...

    طبقه بندی موضوعی