بسم الله الرحمن الرحیم

به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

بسم الله الرحمن الرحیم

به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

سلام خوش آمدید

نسبت ما و خزائنی که نزد خداست

جمعه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۴، ۰۸:۱۴ ق.ظ

یه بررسی ای روی خودم داشتم در فعالیت این صفحات مجازی ام...

یه ظلمتی که بهش رسیدم، یه مدل نوشته‌هایی بود که خودم رو توی چشم مخاطب می آورد...

شاید توی یه مطلب پنجاه خطی، یه جمله اش این مدلی بود... و همون کل مطلب رو تباه می‌کرده... تصمیم گرفتم دیگه این مدلی ننویسم...

این رو جزو حقوق شما به گردن خودم می‌دونم...



وقتی توی قرآن میخونیم که خدا میفرمایند تمام خزانه های نظام هستی دست منه... و آسمان و زمین جنود من هستن یک پیام خیلی عجیبی برای من داره...

ببینید یکی از مسئولیت های من در شغلم، در اختیار داشتن خزانه هست...

منابع مالی دست منه...

و ما هم یک واحد بزرگ تولیدی صنعتی هستیم...

منابع مالی نباشه، هیچ قدمی برداشته نمیشه...

لذا تمام برو و بیایی که اونجا هست به خاطر اون منابع مالی هست...

اگر نظافتچی کار می‌کنه...

اگر نگهبان شب می ایسته...

اگر آبدارچی چای می‌ریزه...

اگر راننده بار میاره برامون...

اگر کارگر ساعت شش صبح میاد سر شیفت کاریش....

همه به امید اون منابع مالی هستن...

حالا چشم تمام این فعالین به قول و وعده ی کی هست؟!!

اگر از مدیر و مسئول خزانه، خاطر جمع نباشن، هیچ قولی به کسی نمیدن...

اگر اون سرپرست به راننده زنگ میزنه که فلان مواد اولیه رو برامون بیار، پشتش به کی گرمه؟!

 

به چراغ سبزی که از من خزانه دار دریافت کرده...

بهش گفتم زنگ بزن بگو بیاره...

میگه آشنای چند ساله ی منه... توی حساب کتاب پیشش خراب نشم!!... بگم بیاره؟!!

اگر من بگم فعلا صبر کن، صبر می‌کنه...

اگر من بگم بگو با فلان شرایط بیاره... همون شرایط رو میگه...

کلا هیچ کس بابت قول و وعده های تامین و پشتیبانی هیچ چیزی از خودشون ندارن...

مطلقا به خزانه وابسته هستند...

 

حکایت ما در نظام هستی دقیقا همینطوری هست...

از خودمون هیچ قولی بابت تامین هیچ چیزی نمی‌تونیم بدیم...

حتی معصومین قوت جوارحشون رو از اون خزانه میخواستن...

یا رب قو علی خدمتک جوارحی...

 

و وقتی واقعیت اینه که ما هیچی نداریم و تمام خزانه ها نزد خداست... فکر میکنید علت این همه غفلت های ما چیه؟!!

چه غفلتی موجب میشه من جرات پیدا کنم خودم رو توی چشم شما فرو‌ کنم...

مگه غیر از اینه که اگر من دو تا حرف خوب هم زدم، از اون خزانه برام شارژ کردن؟!!

پس چرا من به جای توجه دادن به اون خزانه، خودم رو توی چشم و چال شما میکنم؟!!!...

در مورد ریشه ی این غفلت میشه حرف زد و فکر کرد...

 

 

  • ن. .ا

نظرات (۴)

اون ان شاالله یه که میگیم بابت انجام هر کاری...

اشاره به همین داره که تمام خزائن نزد خداست...

خزانه ی آبرو

خزانه ی وجاهت

خزانه ی موفقیت

خزانه ی قدرت

خزانه ی رفاه

خزانه ی آرامش

توی سوره ی فتح میفرمایند ما به قلب هاتون سکینه میدیم...

 

پاسخ:
ان شا الله...
اگر خدا بخواهد...

آقای ن. .ا سخت می گیرید

 

باور کنید ما اصلا حواسمون نیست 

بعد هم هرچقدر مطالب یه وبلاگ سیاسی و عرفانی و .... باشه یک مقدار چاشنی روزمرگی و یا نقش وبلاگ نویس در قضیه اتفاقا باعث میشه مخاطب بیشتر احساس قرابت با متن کنه و اون پیام متعالی نویسنده رو بیشتر بگیره

 

در غیر این صورت می رفتیم سایت خبرگزاری می خوندیم مثلا

پاسخ:
سخت گیری نیست!!!
نگفتم شخصی نویسی نمیکنم...

دو تا نکته داره
اول اینکه قرار نیست شما این رو عملیاتی کنید... روی صحبت با خودمه...
دوم اینکه این یه دقته،  برای من گشایش میاره، نه زحمت و سختی...
پس چرا باید ازش فاصله بگیرم؟

من همیشه توی همین وبلاگ هم گفتم، مراقبتی،،، عبادتی،،، مجاهدتی،،، که خودت مشتاقش نشی و ازش لذت نبری فقط عقده ای بارت میاره...

لذا نگران نباشید... من به خودم سخت نمیگیرم...
مثالش رو از خودم مایه گذاشتم و روی خودم مثال زدم، اما محتوای مطلب می‌تونه برای همه جای تامل داشته باشه...

  • ن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌
  • هروقت یکی اینجوری با مثال برام توضیح میده که همهههه چیز دست خداست خیلی خوشحال میشم. انگار یهو خیالم راحت میشه. 

     

    پاسخ:
    موجب افزایش انگیزه هم میشه

    مع الوصف مواظب باشین به وسواس نیافتین

    پاسخ:
    مع الوصف چشم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی

    شاید همین چند خط در این صفحات مجازی...
    بالا ببردمان
    یا پائین بکشاندمان...
    یادم نرود عالم محضر خداست...
    .
    .
    .
    اینجا کسی می نوشت که دوست داشت به چشم تو بیایید...

    طبقه بندی موضوعی
    آخرین مطالب