بسم الله الرحمن الرحیم

به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

بسم الله الرحمن الرحیم

به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

سلام خوش آمدید

سه نکته...

سه شنبه, ۲۶ شهریور ۱۴۰۴، ۰۶:۵۳ ق.ظ

وقتی میبینم چطور وجود یک مرد در خانه، موجب امنیت خاطر اهل خونه هست، و چقدر حس قدرت میده به همسر و بچه ها...

و وقتی خودم در ۳۴ سالگی بعد از از دست دادن پدر، فهمیدم چه چیزی از وجودم کنده شده...

به یاد خانواده ی شهدا می افتم و دینی که به همسر و فرزندان اون شهید داریم...

و حقی که اون شهید به گردن ما داره...

قابل احصا نیست...



به بندگی و عبودیت بدون اضطرار فکر کردید تا حالا؟!!

خیلی ذهنم گشت تا یک کلمه پیدا کنم برای وصفش...

در بین کلمات فقط «عقیم» رو پسندیدم...

 

راستی اگر انسان مضطر خدا نباشه معناش چیه؟!!

همه ما اضطرارهایی در زندگی مون پیش میاد... اونقدر عبث میدونیمش که به هر دری می‌زنیم که از اون شرایط بیرون بیایم...

نمی‌گم توی شرایط اضطرار بمونیم...

اما خدا چه لطفی کرده به انسان اگر بهش بچشونه:

دنیا، وجب به وجبش میدان مین هست و تو در این میدان مین، منو داری...



دیشب همسرم از من شاکی بود و گله کرد که چرا چند ساله بهت میگم زودتر بیا خونه، 

هی میگی درستش میکنم، فلانی رو آوردم، فلان کارم رو تقسیم کردم... اما هیچ وقت خروجی اش نمیشه سر وقت اومدن تو به خونه...

 

بعد گفت: تو رو خدا فقط حرفهای تکراری قبل رو تحویلم نده... خسته شدم بس که میگی درست میشه و ...

گفتم: اگر جواب واقعی بدم، اگر علاج واقعی رو بگم قول میدی بهم نگی دارم آسمون ریسمون به هم میبافم؟

عاقل اندر سفیه نگاهم کرد و گفت بعد از پنج شش سال جواب واقعی رو بگو ببینم راهکار متفاوتت چیه؟ و منتظر موند جواب بدم...

 

گفتم: من حواسم نبود که باید با خدا به زندگیم نظم بدم...

تا اینجا هم برکاتی که تو زندگیم بود، به خاطر وجود شماها و «دعای استاد۰۰۰ می‌دونم در هر توجه و نمازی برای من طلب خیر میکنن و من فقط بابت همین یک نعمت تا ابد سجده شکر بجا بیارم هیچه...» و دعای مادرم بوده...

من مدتیه واقعا خودم رو وسط میدان مین دنیا میبینم... وجب به وجب مین گذاری هست...

و من اگر تخصص خنثی کردن مین و تجربه ی بالا در این کار هم داشته باشم... برای طی کردن یک مسافت ۵ متری، نیاز به دو ساعت زمان دارم...

 

در حالی که من نیاز دارم یه بسم الله الرحمن الرحیم بگم و فقط ۲۰ سانتی متر از سطح زمین بیام بالاتر و راحت راه برم...

با خدا این موضوع به همین سادگی قابل حله و من پنج شش ساله دارم تمرکزم رو روی این می‌ذارم که تخصصم رو در خنثی کردن مین ها افزایش بدم...

و مثلا  بجای طی کردن ۵ متر در دو ساعت، برسونم به ۶ متر در دو ساعت...



از وقتی هم سعی کردم با خدا بیشتر ارتباط بگیرم حتی سعی کردم در نوشتن مطالبم هم خودم تلاشی در جلب توجه شما نکنم...

مثلا سعی کردم حواسم حتی به عنوان مطالبم هم باشه...

بعضی عناوین مطالب خیلی جذابه، اما خود مطلب، خبری توش نیست... 

شما اسمش رو بذارید تکنیک رسانه ای

من اسمش رو می‌ذارم لوند گری رسانه ای...

 

دوستان، می‌دونم که ممکنه بخوابد از روی دلسوزی بهم تذکر وسواسی نشدن بدید... ممنونتون... اونقدر به خودم اعتماد ندارم که بگم نترس، وسواسی نمیشم... اتفاقا شیطان همین خودباوری کاذب رو از من میخواد... اما مراقبت از وسواس رو به خودم بسپرید، محتوای مطلبم چیزی دیگه هست...

 

یا علی

  • ن. .ا

نظرات (۵)

یه کلیپ دیدم خیلی روایتش روزم رو ساخت، گفتم به اشتراک بذارم:

ان لو یفتح عمل الشیطان

 

همانا کاش ( ای کاش داشتن) باب و مفتاح و ورودی شیطان است...

 

واقعا دوست دارم سجده شکر بذارم به درگاه خدا...

چون هیچ وقت مصداق اون روایت نبودم...

پاسخ:
خودشیفته هم خودتونید

یه آرامشی توی این مطلب بود نورانی 

سوالی داشتم...

یه خانومی در همسایگی ما هست که یع سری کارها برای ما انجام میده و سنش از سن معمول برای بیمه عمر گذشته پنجاه و شش سالشه 

گاهی بابت آینده اش تگرانه میگم نکنه وظیفه دارم بیمه کنم بنده خدا رو 

گاهیم یاد بی بنیاد بودن بیمه ها می افتم و میگم خدا روزی رسونه 

توکل به خدا 

راه درست چیه

پاسخ:
سلام
روزتون بخیر...
راستش نمیدونم میتونم جواب درستی بدم یا نه...
مگه اون خانم ،فرزند یا همسر ندارن؟


اگه به اتکای آدمها باشه خب چرا یه فرزند داره و یه ایل و تبار آشنا و دوست و رفیق

اما غرور خودشم داره

 

چه میدونم

چند ساله داره برای ما کار می کنه و نگرانم که شاید باید بیمه اش می کردم..احتمالا به زودی هم دیگه بهش میگیم نیاد

پاسخ:
اگر بخواهید بیمه اش کنید خیلی براتون سنگین در میاد؟
شما چه بیمه ای میتونید بکنید؟
هر بیمه ای بکنید به بازنشستگی نمی‌رسه برای ایشون...
نهایتا از خدمات درمانی بیمه میتونن استفاده کنن
درسته؟

نمی دونم که آیا برای بیمه  بازنشستگی  هیچ امکانی وجود نداره؟ و اگر باشه چقدر میشه اعتماد کرد  خدا منو ببخشه دقیقا اینجور وقتاس که مومن و متوکل میشم و میگم خداش بزرگه

پاسخ:
بیمه های دولتی، تا جایی که من اطلاع دارم نمیشه...
اما بیمه های خصوصی رو بی اطلاعم...
در مورد اعتبارشان هم همینطور... اونم اطلاع ندارم و منم نمی تونم بهشون اعتماد کنم

بچه که بودم، پدرم کارش شیفتی بود، وقتایی که نبود با اینکه پیش مادرم می‌خوابیدم اما اکثرا کابوس می‌دیدم، خواب دزد و حمله و ... 

شب‌هایی که بابام بود با اینکه کسی پیشم نبود موقع خواب ولی آروم بودم. 

پدر رو خدا مظهر اقتدار و جلال خودش قرار داده و واقعا چه تدبیر قشنگی... 

الانم که دختر دارم، با اینکه چندان بابایی و وابسته نیست و تجربه دوری از باباش رو خیلی زیاد داشته، ولی من این آرامش قبل و بعد حضور پدرش رو کاملا حس می‌کنم. وقتی پدرش نیست خیلی زودرنج تر و بهانه گیره. ممکنه دائم از من بخواد باهاش بازی کنم و ... 

اما همین که پدرش میاد، یه بچه‌ی دیگه میشه! 

انگار خیال بچه راحت میشه که هستن. احساس امنیت می‌کنه و میره پی کار و بازی خودش. 

 

واقعا اوقاتی که همسرم سفر هستن یا جلسه دارن و بچه چند روز پشت هم پدرشو نمی‌بینه یا خیلی کم می‌بینه، با اینکه درکل بچه صبوریه ولی بازم گاهی انقدر بهم فشار میاد که حس می‌کنم فقط بچه نیست که ارامشش وصل حضور همسرمه. خودمم کم میارم اگه شده روزی یک ساعت، نبینمش. گاهی تا دیروقت بیدار می‌مونم یا میرم جایی که جلسه داره شده به قدر نیم ساعت ببینمش یا صداشو بشنوم تا بتونم دووم بیارم. 

و واقعا من هم اینجور وقت‌ها به خانواده شهدا فکر می‌کنم. که چقدر سخته، همسرت نباشه و امیدی هم به برگشتش نداشته باشی. وقتی مادر باشی این سختی هزار برابره... 

و بنظرم از اونها سخت تر، کسانی که همسرشون فوت شده. چون باز شهید یه حس تقدسی داره که ته دل آدم آرومه. 

 

و چقدر بی انصافیه اینکه توقع داشته باشیم همسران شهدا، مخصوصا اگه فرزند دارن، ازدواج نکنند! 

من وقتی همسر دوستم فوت کرد با یه بچه ۱۰ ماهه، این رو درک کردم از نزدیک، که کاملا باید بهشون حق داد حتی زیر یکسال، ازدواج کنن و حتی باید به فکرشون بود بابت معرفی 

پاسخ:
سلام
دقیقا همینطوره...
و با ازدواج خانمها هم موافقم...
گاهی خودشون قید و بند های غیرواقعی به خودشون میزنن، گاهی هم جامعه...
در هر صورتمسائلی شبیه به این زیاده که انسان رو آزار میده و راه حلش هم وجود داره 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

شاید همین چند خط در این صفحات مجازی...
بالا ببردمان
یا پائین بکشاندمان...
یادم نرود عالم محضر خداست...
.
.
.
اینجا کسی می نوشت که دوست داشت به چشم تو بیایید...

طبقه بندی موضوعی