در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

پنجشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۸:۴۱ ق.ظ

اشک

این حس رو تا حالا تجربه نکرده بودم:

هم به همسرم دروغ گفتم که مبلغ اجاره مون چقدر افزایش پیدا کرده...

هم به مادرم...

به همسرم مبلغ واقعی رو نگفتم چون اگر میفهمید خیلی ناراحت میشد... و شاید تا یک ماه میگفت ما چرا باید اینقدر از پولهامون رو بدیم بابت اجاره خونه...

حتی این مبلغی هم که بهش گفتم، گفت خییلی زیاده... و دوباره پیگیر خونه های جدید شد... و همون جواب های تکراری از صاحب خونه ها...

 

به مادرم مبلغ واقعی رو نگفتم چون ایشون تحمل این مقدار ظلم رو از صاحب خونه ها ندارن و نفرین میکنن...

میزنه دودمان این بنده خدا رو بر باد میده... گناه داره با دو تا بچه...

 

ولی جدای از این حس که میگم جدیده و در کل حس خوبی ارزیابیش میکنم... و حس میکنم بزرگم کرده...

یک حس گنگ جدید دیگه دارم... 

اما اینو حتی اینجا هم نمیتونم بگم... این ربطی به اجاره و مستاجری نداره...

اصل موضوعش خیلی مهمه که توی خودم نگهش داشته باشم... اما جزئیاتی داره که اون جزئیات رو سوای اون اصلش باید مطرح کنم... نکات خوبی توش هست...

شاید به درد دو نفر دیگه هم بخوره...

.

ممنونم خداجون...

چیزهایی رو مهمون دل آدم میکنی که احدی نباید بدونه...

این سکوت ها خیییلی دنیای عجیبی دارن...

شاید مهم ترین دستاورد این سکوت ها، اشک باشه...

اشک!!

 

ا

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۸:۴۱
ن. .ا
شنبه, ۲۶ فروردين ۱۴۰۲، ۰۵:۴۷ ب.ظ

درک شرایط

اگر کسی نتونه شرایط طرف مقابلش رو درک کنه چجوری میخواد ارتباط بگیره؟!!

من وقتی بعضی از شرایط ها رو درک میکنم واقعا مثل طرف دردمند میشم...

 

اولیای خدا چجوری دوام میارن واقعا؟!!

:))))

 

بی خود نیست اینقدر وابسته به خدان :)))

فقط آدمای قاقی مثل ما میتونن این قدر بدون خدا سر کنن...

برای بی خدا بودن و دوام آوردن واقعا زمختی ویژه ای لازمه...

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۲ ، ۱۷:۴۷
ن. .ا
شنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۲، ۱۲:۵۵ ق.ظ

نماز جماعتی بعد از ۱۱ سال

امروز بعد از ۱۱ سال زندگی مشترک، نماز جماعت ۲ نفره خوندیم...

هم ظهر و عصر

هم مغرب و عشا...

راستش من خیلی ساله پیشنهادش رو میدم... اما امروز خدا به دل همسر انداخت...

خیلی راضی بود...

برای همین نماز مغرب هم جماعت خوندیم...

چقدر برای امیرعلی جذاب بود

:)))

 

 

 

چیه... ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه هست

:)))

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۲ ، ۰۰:۵۵
ن. .ا
يكشنبه, ۱۳ فروردين ۱۴۰۲، ۰۷:۴۲ ب.ظ

گرگ هاری شده ام

پوپکم، آهوکم

چه نشستی غافل؟!!

کز گزندم نرهی...

گرچه پرستار منی

من از این غفلت معصوم تو

ای شعله ی پاک

بیشتر می سوزم و دندان به جگر میفشرم...

منشین بامن

با من منشین...

که شراری شده ام...

گرگ هاری شده ام...



میدونی

من به چی فکر میکنم؟!!

راهی که آغاز کردم هیچ معلوم نیست تا کجاش میرم...

اکر وسط راه از دره ها یا صخره ها پرت بشم...

میدونی اینکه با خودم آوردمت حس عجیبی دارم...

این حس بیچاره ام میکنه...

تو به کم قانع بودی... جات توی بهشت بود...

من اما سر پر شوری دارم... خسته ات میکنم...

من اگر جای خدا بودم خیییلی هوات رو میداشتم...

آخه میدونم تحمل مثل منی برای مثل تویی چقددددر سخته...

همین...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۰۲ ، ۱۹:۴۲
ن. .ا
سه شنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۲، ۱۱:۲۲ ب.ظ

ابر مرد تنها...

امروز توفیق داشتم بعد از ۱۲ سال باز از دور نظاره گر روی ماه باشم...

چقدر عاجزم از وصف حالم بعد شنیدن فرمایشات آقا...

کاش میشد سر به بیابان بذارم از فرط بی عرضگی هامون... اول از همه خودم...

تحول...

بزرگترین ضعف کشور ، اقتصاد...

کار هرز، تصدی گری دولت ها در امور اقتصادی...

مشارکت مردم در اقتصاد...

و نظر من:

دولت رئیسی تا الان در مشارکت دادن مردم در اقتصاد ناتوان بوده... هر چند کاذهای خوبی هم کرده و شخص رئیسی خیلی دغدغه مند هم هست... اما خب...

 

اگر مردم مشارکت نکنن گره اقتصاد باز نمیشه...

و امان از مردم...

امان...

 

دلم میخواد برم چوپانی کنم توی صحرا و بیابون...

کار سختیه مشارکت دادن مردم...

چون هم باید مردم رو متقاعد کنی و هم بازوان صاحبان منافع در تصدی گری دولتی رو قطع کنی...

هر دوی اینا سخته

یکی از یکی سخت تر... 

و بازم میگم...

باید قدرت احزاب به حداقل تربن حالت ممکن برسه...

احزاب مخصوصا به شکلی که در کشور ما هستن نه تنها اسلامی نیستن بلکه...

 

 

خدایا..

از تنها بودن این ابرمرد، میخوام سر به بیابون بذارم...

بعد از سخنرانی آقا وقتی دیدم بعضی از دوستام راحت میگن و میخندن خیلی ازشون ناراحت شدم...

 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۰۲ ، ۲۳:۲۲
ن. .ا
پنجشنبه, ۱۸ اسفند ۱۴۰۱، ۰۸:۱۲ ب.ظ

تفریحات آینه ای

شماها هم وقتی خودتون رو توی آینه میبینید همینقدر از تماشای خودتون لذت میبرید؟!!!

یا فقط من اینجوریم؟!

بیماریه یا خودشیفتگی یا چی؟!!

فکر نمیکنم چیز منفی ای باشه...

 

 

:))


 

امروز به دوستم گفتم: حمید ما هم میمیریم هاااا

گفت : نگو مهندس، از مرگ میترسم ، یه دنیای ناشناخته ای هست...

گفتم: جدی میگی؟!! خانم منم میترسه اما من همیشه میگم چقدر خوبه که مرگ هست...

دوست دارم تجربه اش کنم فقط یه چیز نگرانم میکنه... همیشه هم به خانمم میگم...

میگه چی

میگم نمیدونم با چه رویی توی صورت اهل بیت نگاه کنم...

حمید که رغت به این فکر کردم از چی میترسم...

خیلی فکر کردم و فقط یه چیز بود که ازش میترسیدم:

و اون...

از بین رفتن امنیت زن وبچه ام بود...

خیلی از این ترسم ، ترسیدم...

باید بیشتر بهش فکر کنم...

 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۰۱ ، ۲۰:۱۲
ن. .ا
سه شنبه, ۱۶ اسفند ۱۴۰۱، ۰۴:۵۹ ب.ظ

کم کاری های همسرانه

از جمله کم کاری ها برای همسر:

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۰۱ ، ۱۶:۵۹
ن. .ا
يكشنبه, ۱۴ اسفند ۱۴۰۱، ۰۸:۰۸ ق.ظ

بدون شرح... برشی از زندگی اول صبح

 

پسر تازه بیدار شده و هنوز ویندوزش بالا نیومد...

دختر هم مشخصه یه نیم ساعتی بیداره و داره به من کمک میکنه توی کار کردن پشت سیستم

 

اینه حال و روز من وقتی سر صبح با این جقله ها میام پشت سیستمم...

بعد از خودم انتظار دارم با وجود اینها به افکارم نظم بدم و مطالبم رو بنویسم...

همیشه توقع زیاد از خودم موجب شده تا حد جنازه شدن از خودم کار بکشم...

 

چند ساله که تنها خلوت من زمان صبح و سحر هست... که مدتهای زیادی هست از این نعمت هم محرومم...

برای این بنده بی نوا دعا کنید...



بد نیست حالا که عکس دختر و پسرم رو گذاشتم تفاوت عمیق دختر و پسر رو بگم:

وقتی میام خونه پسر ها هر کدوم مشغول کاری هستن و گاهی ممکنه بیان به استقبالم... اما این دختر بدون استثناء میاد جلوم تا بغلش کنم... اگر حواسم نباشه و مثلا وسایلی دستم باشه و برم توی آشپزخونه... دنبالم میاد یا بین راه پاهام رو بغل میکنه و نمیذاره راه برم... یعنی منو بغل کن...

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...

در شگفتم اگر خدا بهم دختر نمیداد هیچ وقت مقام پدر رو کامل درک نمیکردم...

دنیا بدون داشتن دختر قطعا جای وحشتناکی هست... اینو رو پدرهای اهل تفکر بعد از دختردار شدن میفهمن...

خب یه صلوات هم بفرستید تا همه چیز به خیر بگذره :)))

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۰۱ ، ۰۸:۰۸
ن. .ا
جمعه, ۱۲ اسفند ۱۴۰۱، ۰۹:۰۸ ق.ظ

حتی بهشت...

صحبت از پیدا گردن گنج میکردن و ثروت هنگفت و حلالی که با خودش میاره و نارضایتی از تلاش برای پول اندک و...

وسط بحثشون از خانمه پرسیدم پول خیلی زیاد به چه کارت میاد؟

یه خونه بزرگ و دلباز و یه ماشین مورد علاقه و همسری همراه و خورد و خوراک و پوشاکی دلخواه... بیش از این میخواید؟!!!

اون ثروت هنکفتی که ازش حرف میزنید یه شهر رو میشه باهاش خرید، به چه کارت میاد؟!!

گفت نمیدونم با اون ثروت چی میشه خرید فقط دوست دارم هر چی خواستم بخرم به موجودی کارتم فکر نکنم... فقط بخرم...



دیگع به بحث ادامه ندادم و از جمع خارج شدم...

خانمه خواسته اش بد نبود... یکی از آقایون همکارم هم چند روز پیش همین حرف رو گفت... گفت دوست دارم هر چی خواستم رو بتونم بخرم... حس خیلی خوبیه...



به ایشون هم چیزی نگفتم... فقط دیشب به خانمم گفتم تو هم دوست داری هر چی خواستی بدون دغدغه بخری؟!!!

با لبخند گفت: آره...

گفتم: دنیا جای جذابیه... میدونی چرا؟!!

چون خدا ما رو با فطرتمون فرستاد اینجا... فطرت همه مون بهشت رو میخواد...

مگه غیر از اینه که توی بهشت هر چی بخوای به اراده نفست انشا میشه؟!!!

توی بهشت هر چیزی که طلبش رو داشته باشی در اختیارت هست...

حالا چرا فرستادتمون توی این طبیعت پر از محدودیت و اضداد؟!!!

 

بازم ادامه ندادم...

و توی خلوتم فقط به خودم میگفتم بناست عاشق بشی...

همه این محدودیت ها و رنج ها برای عشقه...

هیچ چیز دیگه توی دنیا ارزش مبارزه نداره...

هیچ چیز...

حتی بهشت...

خدایا عاشقمون کن...

 

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۰۱ ، ۰۹:۰۸
ن. .ا
سه شنبه, ۹ اسفند ۱۴۰۱، ۰۶:۵۳ ب.ظ

نوروز ۱۴۰۲ هم...

تحویل سال ۱۴۰۱ حرم امام رضا جان بودیم...

امسال هم روزی شد که چند روز قبل از تحویل و چند روز بعد از تحویل سال مشهد باشیم

امسال لطفش سه چندانه...

چون هم امام رضا علیه سلام هستن

هم استاد جان که با ما هستن...

و هم به احتمال زیاد عزیز دل ما، اوتاد عصر ما، ولی برحق، مقام معظم رهبری سخنرانی میکنن

یا کاش این الطاف کامل بشه با یک اقامتگاهی نزدیک بست شبخ طبرسی...

از الان دارم فکر میکنم یک سال گذشت و من چکار کردم... و بعد از یک سال چی دارم ببرم برای استادمون...

بگم چکار کردم؟!!

خدایا... میدونم همینطوری یک عمری میگذره و ما دست از پا درازتر به دیدار ملک الموت میریم

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۹ اسفند ۰۱ ، ۱۸:۵۳
ن. .ا