یه روزی در مورد تاثیر سن روی نگرش انسانها خواهم نوشت...
فقط میدونم این روزها بعضی از دوستانم که هیجان زیادی به خرج میدن بابت بعضی از حرف های درست یا حتی حرفهای غلط...
آخرش یه لبخند میزنم و میگم جوونی بد دردیه رفیق :)))
نه که خودم رو پیر فرض کنما :))) منم جوونم :)) ولی خب سن خیلی انسان رو تغییر میده اگر اهل تغییر باشیم...
دوستانی که گاهی در مورد غزه مینویسن و میگن دوست داریم کاری بکنیم...
من پیشنهاد دارم...
بیایید روی تحولات و اتفاقات 50 سال اخیر نگاه مقاومت بررسی میدانی داشته باشیم...
اهداف جبهه مقاومت چی بوده؟
پایگاههاش کجا بوده؟
سرمایه اش چی بوده؟
دستاوردهاش رو بررسی کنید
و یک ترسیمی داشته باشید که این مسیر برای سالها و دهه های آینده بناست به کجا برسه...
اما مسئولانه به این موضوع فکر کنیم...
فکر کنید مقاومت و اهداف و آرمانش، فرزند خودتونه... پدر و مادر خودتونه... برادر و خواهر خودتونه...
شما اگر 200 میلیون پول پس انداز کرده باشید برای تهیه ی چیزی... حاضر نیستید هر تصمیمی در مورد این 200 میلیون پول بگیرید... خیلی در موردش محتاط عمل میکنید...
در مورد جبهه ی مقاومت و مسائل مرتبطش هم همین طور محتاط و البته دقیق و مسئولانه فکر کنید...
اگر اینطور فکر کردید مطمئن باشید... شک نکنید که نقش پر شکوه خودتون رو پیدا میکنید...
ما وقتی عَلَم مقاومت و تقابل با استکبار و زورگویی رو بلند کردیم دشمن پیدا کردیم...
قسم خورده ترین دشمنان و متحد شده ترین دشمنان رو در بین تمام تفکرات و نحله های موجود در کره ی زمین، ما داریم...
دست دشمنان ما هم بسته نیست... علم در اختیارشونه... ثروت و پول در اختیارشونه... رسانه در اختیارشونه... لابی های سیاسی دنیا دستشونه...
و نفرت هم دارن از اهداف من و شما...
نفرت و خشمی که از من و شما دارن اگر بخوان یه جلوه ی کوچیکش رو نشونمون بدن میشه رفتارهای داعشی ها وقتی بر یک شیعه مسلط میشدن...
امروز هر کدوم از من و شما یک عنصر خیییلی مهم از این جبهه هستیم...
یک فرزند این جبهه هستیم...
فکر نکنید غزه در آتش هست و ما باید آبی به اون آتش بریزیم...
شما غزه ی خودت در ایران رو پیدا کن...
ما چندین ساله داریم به سمت بحرانهایی میریم که در آینده میتونه برای کشور ما که پایگاه مقاومت هست... که ام القراء مقاومت هست... تهدید دهشتناکی باشه...
این رهبر دلسوز هر سال هی افق ها رو ترسیم میکنن... هی چالش ها رو مطرح میکنن...
اما نمیدونم... توی بعضی از موارد خیلی داریم بد عمل میکنیم...
دو بحران عجیب پیش روی ما، یکی موضوع اقتصاد هست و یکی مسئله ی جمعیت...
ما قطعا در آینده مشکل بحران آب هم خواهیم داشت و بحران های دیگه...
اما موضوع اقتصاد و جمعیت خیلی برجسته هست و دارای اولویت...
موضوع اقتصاد تقریبا در تمام دنیا به سمت بحران حرکت میکنه و در کشور ما هم همینطور و در برخی جهات ما شدتمون بیشتر هم شده...
توی حوزه ی اقتصاد سه تا مشکل ما رو به این روز نشونده:
1_ نداشتن علم بومی کافی در حوزه اقتصاد و البته میدان ندادن به ایده های بومی و اسلامی توسط مسئولین...
2_ بر راس امور بودن دانش آموختگان علم اقتصاد غربی در کشور
3_ نفوذ دشمن در تصمیم گیری های اقتصادی کشور...
موضوع جمعیت، موضوعی هست که به صورت طبیعی با اقتصاد گره میخوره... و اگر بخوایم طبیعی باهاش برخورد کنیم راه نجاتی وجود نداره...
جمعیت به همون اندازه که با اقتصاد گره میخوره با فرهنگ هم گره میخوره... لذا در مورد موضوع جمعیت که قطعا از مسئله اقتصاد مهم تر هم هست میشه بیشتر در محیط وبلاگ نوشت...
چون محیط وبلاگ بیشتر فرهنگی هست تا اقتصادی...
با یک تاجر چینی صحبت میکردم و مپرسیدم زاد و ولد در چین چطوره؟
میگفت قبلا زیاد بود و دولت جلوش رو میگرفت با محدودیت های قانونی... اما الان دولت امتیاز میده ولی مردم تمایل ندارن بیارن...
و وقتی علتش رو میپرسیدم میدیدم هم فرهنگی و هم اقتصاد...
این دو عامل دو سر قیچی شده در رسوندن جهان به بحران جمعیت...
من دوست دارم یک مطلب مجزا بنویسم در مورد چالش هایی که در آینده در موضوع جمعیت باهاش مواجه میشیم، اون موقع متوجه میشیم همین رهبر اهل بشارت وقتی در موضوع جمعیت ورود میکنن تنذیری صحبت میکنن و خبر از آینده ای دهشتناک میدن دقیقا کدوم بحرانها رو دارن میبینن...
توی انتخابات اخیر، فقط یه نامزد انتخاباتی بود که تاکید داشت روی استفاده از هوش مصنوعی و میگفت اگر چنانچه در چهار سال اخیر در استفاده و بهر بری از هوش مصنوعی جهش نداشته باشیم کشور رو چهل سال عقب خواهیم انداخت... و رهبری هم که اخیرا تاکیداتی دارن روی هوش مصنوعی...
حالا وارد مسائل هوش مصنوعی که بشیم متوجه میشیم جهان دچار چه تحولاتی داره میشه و اگر ما ورود نکنیم چه گذرگاهها و چه خلیج فارس هایی رو از دست خواهیم داد...
مسئله جمعیت هم همینه...
مطلب قبلی من مطلبی بود در مورد زن...
این مطلبم در مورد جمعیت هست...
و اینها به هم مرتبطه...
اینکه گفتم زن موفق (اونم با تعریف رسانه ها) رو برجسته نکنید یکی از آسیب هاش همینه... از بین 100 درصد کسانی که تحت تاثیر این موج رسانه ای قرار میگیرن نهایتا 10 درصدشون به فرزند آوری شون لطمه ای نمی زنن... 90 درصد دیگه فرزند رو فدای موفقیت میکنن و تازه شادابی شون رو هم از دست میدن.. و بعد که اون موفقیت رو بدست آوردن میبینن خبری نبوده و حالا چون شادابی و رضایتمندی رو هم ندارن با یه من عسل هم نمیشه خوردشون بس که طلبکار میشن...
چند سال پیش یه دوستی که خیلی قبولش داشتم شروع کرد به تعریف از افسانه بایگان...
افسانه بایگان؟!!!!
بله...
موضوع چی بود؟!!
یه برنامه ی گفتگو محوری دیده بود که این خانم حرف میزد و نکات عرفانی ای رو مطرح میکرد و نمایشی با سخنانش اجرا میکرد که من با این نگاه عرفانی از شادی و رضایت در زندگیم برخوردارم...
من کاری به درست و غلط بودن حرف دوستم و افسانه بایگان ندارم هااا...
همونجا اولین انتقاد عمرم رو به اون دوستم کردم... و گفتم داری اشتباه میکنی...
حرف من چیه؟!!!
افسانه بایگان بعد از یک عمر سلبریتی بودن و شهرت و موفقیت، آخرش برای ارضای خودش باید شوآف رضایتمندی و شادابی رو اجرا کنه تا بگه من چقدر خوشبختم...
یعنی زن ایرانی بعد از رسیدن به اون موفقیت ها آخرش باید ببینه خب حالا چجوری شاداب و رضایتمند زندگی کنم...
اینکه میگم با کلید واژی ی شادابی و رضایتمندی باید کار کنیم روی موضوع زن و زندگی، به خاطر این بازخورد رسانه ایش هست...
توی موضوع جمعیت پایه اصلی که باید پای کار بیاد زنها هستن...
بخوایم موانع فرزند آوری رو بنویسیم که موانع بدی هم هستن مثنوی هفتاد من کاغذ میشه...
از گرانی...
از مسکن...
از اجاره های سنگین...
از درآمد هایی که کفاف خورد و خوراک رو هم نمیده...
موانع زیاده...
اما من نظرم اینه که اگر روی بخش فرهنگی این موضوع کار کنیم مسائل اقتصادیش هم تسهیل میشه...
بلاخره همون خدایی که میگه من خشنودی خودم رو در بین طاعات پنهان کردم...
چرا پنهان کردید؟
چون خیلی قیمت داره... برای چیزی قیمتی باید شب و روز بگردی تا بتونی بدستش بیاری...
امروز اون پنهان شده (خشنودی خدا) آشکار هست فقط موانعی دورش رو گرفته...
نمیدونم تا حالا با خدا معامله کردین یا نه...
با خدا وارد یه ریسک شدین یا نه...
یه ریسک جدی...
وااای زندگیت رو زیر و رو میکنه...
اصلا زندگیتون به دو قسمت تبدیل میشه...
قبل از اون اصلا زندگی نمیکردین...
دیروز یکی از دوستان وبلاگی گفتن مطالبت خیلی تغییر کرده...
یه جوابی دادم اما بعدش بهش فکر کردم...
دیدم اون جوابم دقیق نبود...
جواب دقیق تر اینه:
سنم رفته بالا... داره تموم میشه... دنبال معامله کردن و ریسک کردن با خدا و اهل بیت هستم...
کاری دیگه به تایید کسی ندارم...
من جذابیت های اینجا رو نمیخوام...
چهل سالم شده... همیشه هوای عاشقی به سرم بوده...
اینجا کسی نمی تونه عاشقم کنه...
اما توی این عالم وادی عاشقی خیییلی داغه...
عرصه هایی هست...
مفتون کننده...
برای همین میگم با خدا وارد وادی ریسک کردن بشم...
حداقل بگیم ارزش به این دنیا اومدن رو داشته...