در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

۱۰ مطلب در شهریور ۱۴۰۳ ثبت شده است

شنبه, ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، ۰۹:۲۴ ق.ظ

تشکر از مخاطبان با حوصله

من واقعا باید یه تشکر ویژه بکنم از اونایی که توی محیط وبلاگ وقتی میخوان اسمم رو خطاب کنن دو تا نقطه اش رو هم میذارن مینویسن "ن. .ا"

نمینویسن "ن.ا" یا "ن ا" یا حتی نمی نویسن نون الف...

من به این افراد بدهکارم :))))

 

توی زمانه ای که طرف اینطوری پیام میده:

"س پ چ کردی"

کسی میتونه جمله بالا رو بخونه؟

به جان خودم اگر بتونید بخونید...

 

من میدونید در جواب طرف چی نوشتم؟

نوشتم تا جمله ات رو درست ننویسی نمیگم چکارش کردم...

 

و اون نوشت:

سلام 

پول رو چه کردی؟



سلام رو مینویسن س

پول رو مینویسن پ

چه رو مینویسن چ

اگر "کردی" رو هم میتونست خلاصه کنه حتما خلاصه میکرد...

در جوابش میگم "تکلیفش فردا مشخص میشه"

برام مینویسه" باش"

باش یعنی باشه...



آی از اینا حرصم میگیره...

بعد توی این زمونه، مخاطبم وقتی میخواد اسمم رو بنویسه مینویسه: ن. .ا

من واقعا ازتون ممنونم...

اصلا اینکه میبینم اینقدر حوصله دارید براتون خوشحال میشم...

واقعا نشانه ی خوبیه...

یکی از نشانه های مزاج سالم با حوصله بودنه...



راستی این روز فرخنده بر همگی مبارک...

ما در همچین روزی مراسم عروسی مون رو گرفتیم :)))

۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۳۱ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۲۴
ن. .ا
جمعه, ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۴۶ ق.ظ

غزه ای در دل ایران

یه روزی در مورد تاثیر سن روی نگرش انسانها خواهم نوشت...

فقط میدونم این روزها بعضی از دوستانم که هیجان زیادی به خرج میدن بابت بعضی از حرف های درست یا حتی حرفهای غلط...

آخرش یه لبخند میزنم و میگم جوونی بد دردیه رفیق :)))

نه که خودم رو پیر فرض کنما :))) منم جوونم :)) ولی خب سن خیلی انسان رو تغییر میده اگر اهل تغییر باشیم...



دوستانی که گاهی در مورد غزه مینویسن و میگن دوست داریم کاری بکنیم...

من پیشنهاد دارم...

بیایید روی تحولات و اتفاقات 50 سال اخیر نگاه مقاومت بررسی میدانی داشته باشیم...

اهداف جبهه مقاومت چی بوده؟

پایگاههاش کجا بوده؟

سرمایه اش چی بوده؟

دستاوردهاش رو بررسی کنید

و یک ترسیمی داشته باشید که این مسیر برای سالها و دهه های آینده بناست به کجا برسه...

 

اما مسئولانه به این موضوع فکر کنیم...

فکر کنید مقاومت و اهداف و آرمانش، فرزند خودتونه... پدر و مادر خودتونه... برادر و خواهر خودتونه...

شما اگر 200 میلیون پول پس انداز کرده باشید برای تهیه ی چیزی... حاضر نیستید هر تصمیمی در مورد این 200 میلیون پول بگیرید... خیلی در موردش محتاط عمل میکنید...

در مورد جبهه ی مقاومت و مسائل مرتبطش هم همین طور محتاط و البته دقیق و مسئولانه فکر کنید...

 

اگر اینطور فکر کردید مطمئن باشید... شک نکنید که نقش پر شکوه خودتون رو پیدا میکنید...



ما وقتی عَلَم مقاومت و تقابل با استکبار و زورگویی رو بلند کردیم دشمن پیدا کردیم...

قسم خورده ترین دشمنان و متحد شده ترین دشمنان رو در بین تمام تفکرات و نحله های موجود در کره ی زمین، ما داریم...

دست دشمنان ما هم بسته نیست... علم در اختیارشونه... ثروت و پول در اختیارشونه... رسانه در اختیارشونه... لابی های سیاسی دنیا دستشونه...

 

و نفرت هم دارن از اهداف من و شما...

نفرت و خشمی که از من و شما دارن اگر بخوان یه جلوه ی کوچیکش رو نشونمون بدن میشه رفتارهای داعشی ها وقتی بر یک شیعه مسلط میشدن...

 

امروز هر کدوم از من و شما یک عنصر خیییلی مهم از این جبهه هستیم...

یک فرزند این جبهه هستیم...

فکر نکنید غزه در آتش هست و ما باید آبی به اون آتش بریزیم...

شما غزه ی خودت در ایران رو پیدا کن...

ما چندین ساله داریم به سمت بحرانهایی میریم که در آینده میتونه برای کشور ما که پایگاه مقاومت هست... که ام القراء مقاومت هست... تهدید دهشتناکی باشه...

این رهبر دلسوز هر سال هی افق ها رو ترسیم میکنن... هی چالش ها رو مطرح میکنن...

اما نمیدونم... توی بعضی از موارد خیلی داریم بد عمل میکنیم...

دو بحران عجیب پیش روی ما، یکی موضوع اقتصاد هست و یکی مسئله ی جمعیت...

ما قطعا در آینده مشکل بحران آب هم خواهیم داشت و بحران های دیگه...

اما موضوع اقتصاد و جمعیت خیلی برجسته هست و دارای اولویت...

 

موضوع اقتصاد تقریبا در تمام دنیا به سمت بحران حرکت میکنه و در کشور ما هم همینطور و در برخی جهات ما شدتمون بیشتر هم شده...

توی حوزه ی اقتصاد سه تا مشکل ما رو به این روز نشونده:

1_ نداشتن علم بومی کافی در حوزه اقتصاد و البته میدان ندادن به ایده های بومی و اسلامی توسط مسئولین...

2_ بر راس امور بودن دانش آموختگان علم اقتصاد غربی در کشور

3_ نفوذ دشمن در تصمیم گیری های اقتصادی کشور...

موضوع جمعیت، موضوعی هست که به صورت طبیعی با اقتصاد گره میخوره... و اگر بخوایم طبیعی باهاش برخورد کنیم راه نجاتی وجود نداره...

جمعیت به همون اندازه که با اقتصاد گره میخوره با فرهنگ هم گره میخوره... لذا در مورد موضوع جمعیت که قطعا از مسئله اقتصاد مهم تر هم هست میشه بیشتر در محیط وبلاگ نوشت...

چون محیط وبلاگ بیشتر فرهنگی هست تا اقتصادی...



با یک تاجر چینی صحبت میکردم و مپرسیدم زاد و ولد در چین چطوره؟

میگفت قبلا زیاد بود و دولت جلوش رو میگرفت با محدودیت های قانونی... اما الان دولت امتیاز میده ولی مردم تمایل ندارن بیارن...

و وقتی علتش رو میپرسیدم میدیدم هم فرهنگی و هم اقتصاد...

این دو عامل دو سر قیچی شده در رسوندن جهان به بحران جمعیت...



من دوست دارم یک مطلب مجزا بنویسم در مورد چالش هایی که در آینده در موضوع جمعیت باهاش مواجه میشیم، اون موقع متوجه میشیم همین رهبر اهل بشارت وقتی در موضوع جمعیت ورود میکنن تنذیری صحبت میکنن و خبر از آینده ای دهشتناک میدن دقیقا کدوم بحرانها رو دارن میبینن...

توی انتخابات اخیر، فقط یه نامزد انتخاباتی بود که تاکید داشت روی استفاده از هوش مصنوعی و میگفت اگر چنانچه در چهار سال اخیر در استفاده و بهر بری از هوش مصنوعی جهش نداشته باشیم کشور رو چهل سال عقب خواهیم انداخت... و رهبری هم که اخیرا تاکیداتی دارن روی هوش مصنوعی...

حالا وارد مسائل هوش مصنوعی که بشیم متوجه میشیم جهان دچار چه تحولاتی داره میشه و اگر ما ورود نکنیم چه گذرگاهها و چه خلیج فارس هایی رو از دست خواهیم داد...

مسئله جمعیت هم همینه...

مطلب قبلی من مطلبی بود در مورد زن...

این مطلبم در مورد جمعیت هست...

و اینها به هم مرتبطه...

اینکه گفتم زن موفق (اونم با تعریف رسانه ها) رو برجسته نکنید یکی از آسیب هاش همینه... از بین 100 درصد کسانی که تحت تاثیر این موج رسانه ای قرار میگیرن نهایتا 10 درصدشون به فرزند آوری شون لطمه ای نمی زنن... 90 درصد دیگه فرزند رو فدای موفقیت میکنن و تازه شادابی شون رو هم از دست میدن.. و بعد که اون موفقیت رو بدست آوردن میبینن خبری نبوده و حالا چون شادابی و رضایتمندی رو هم ندارن با یه من عسل هم نمیشه خوردشون بس که طلبکار میشن...

 

چند سال پیش یه دوستی که خیلی قبولش داشتم شروع کرد به تعریف از افسانه بایگان...

افسانه بایگان؟!!!!

بله...

موضوع چی بود؟!!

یه برنامه ی گفتگو محوری دیده بود که این خانم حرف میزد و نکات عرفانی ای رو مطرح میکرد و نمایشی با سخنانش اجرا میکرد که من با این نگاه عرفانی از شادی و رضایت در زندگیم برخوردارم...

من کاری به درست و غلط بودن حرف دوستم و افسانه بایگان ندارم هااا...

همونجا اولین انتقاد عمرم رو به اون دوستم کردم... و گفتم داری اشتباه میکنی...

حرف من چیه؟!!!

افسانه بایگان بعد از یک عمر سلبریتی بودن و شهرت و موفقیت، آخرش برای ارضای خودش باید شوآف رضایتمندی و شادابی رو اجرا کنه تا بگه من چقدر خوشبختم...

یعنی زن ایرانی بعد از رسیدن به اون موفقیت ها آخرش باید ببینه خب حالا چجوری شاداب و رضایتمند زندگی کنم...

 

اینکه میگم با کلید واژی ی شادابی و رضایتمندی باید کار کنیم روی موضوع زن و زندگی، به خاطر این بازخورد رسانه ایش هست...

توی موضوع جمعیت پایه اصلی که باید پای کار بیاد زنها هستن...

بخوایم موانع فرزند آوری رو بنویسیم که موانع بدی هم هستن مثنوی هفتاد من کاغذ میشه...

از گرانی...

از مسکن...

از اجاره های سنگین...

از درآمد هایی که کفاف خورد و خوراک رو هم نمیده...

موانع زیاده...

اما من نظرم اینه که اگر روی بخش فرهنگی این موضوع کار کنیم مسائل اقتصادیش هم تسهیل میشه...

بلاخره همون خدایی که میگه من خشنودی خودم رو در بین طاعات پنهان کردم...

چرا پنهان کردید؟

چون خیلی قیمت داره... برای چیزی قیمتی باید شب و روز بگردی تا بتونی بدستش بیاری...

امروز اون پنهان شده (خشنودی خدا) آشکار هست فقط موانعی دورش رو گرفته...

 

نمیدونم تا حالا با خدا معامله کردین یا نه...

با خدا وارد یه ریسک شدین یا نه...

یه ریسک جدی...

 

وااای زندگیت رو زیر و رو میکنه...

اصلا زندگیتون به دو قسمت تبدیل میشه...

قبل از اون اصلا زندگی نمیکردین...

دیروز یکی از دوستان وبلاگی گفتن مطالبت خیلی تغییر کرده...

یه جوابی دادم اما بعدش بهش فکر کردم...

دیدم اون جوابم دقیق نبود...

جواب دقیق تر اینه:

 

سنم رفته بالا... داره تموم میشه... دنبال معامله کردن و ریسک کردن با خدا و اهل بیت هستم...

کاری دیگه به تایید کسی ندارم...

من جذابیت های اینجا رو نمیخوام...

چهل سالم شده... همیشه هوای عاشقی به سرم بوده...

اینجا کسی نمی تونه عاشقم کنه...

اما توی این عالم وادی عاشقی خیییلی داغه...

عرصه هایی هست...

مفتون کننده...

برای همین میگم با خدا وارد وادی ریسک کردن بشم...

حداقل بگیم ارزش به این دنیا اومدن رو داشته...

 

 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۰۳ ، ۰۷:۴۶
ن. .ا
چهارشنبه, ۲۸ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۰۵ ق.ظ

زن و ظلم رسانه ها

دیشب به خانمم میگفتم حتی منم که فکر میکردم بازیچه ی دست رسانه نمیشم، دیدم که منم گاهی بعضی از دیدگاه هام تحت تاثیر رسانه هست...

چقدر توی این عصر باید هشیار بود؟!!

 

گفت مثلا چی؟

گفتم: حالا بماند که توی عصر ما موضوع زن خیلی بیش از حد نرمالش بزرگ شده و جوری دارن بهش میپردازن که حتی مذهبی ها هم دچار انحرافاتی هستن...

اما رسانه های دینی و با دغدغه های دینی وقتی میخوان زنی رو کارآمد و خوشبخت نشون بدن، زنی رو ترسیم میکنن که هم اهل خونه و زندگی و همسر و فرزنده، هم موفقیت های اجتماعی بدست آورده...

خانمم گفت: خب مگه این بده؟ بچه و خونه و همسر که نباید موجب بشه زنها پیشرفتهای اجتماعی بدست نیارن...

گفتم: بد نیست... ولی اصل هم نیست...

گفت: متوجه نمیشم

گفتم: وقتی چیزی که اصل نیست و فرعه، رسانه جوری بهش بپردازه که انگار اصل هست، موجب انحراف فرهنگ و باورهای عموم مردم میشه...

گفت: چی اصل هست؟ 

گفتم: رسانه باید زن و زنانی رو نشون بده که هم اهل خونه و همسر و فرزند هستن ، هم شاداب هستن...

ظلم رسانه اینه که شادابی زن رو در موفقیت های اجتماعی داره انعکاس میده...

و همون دروغ رو رسانه های مذهبی هم تکرار میکنن فقط همسر و فرزند داری رو هم بهش اضافه میکنن...

گفت: خب زن هم نیاز داره به دغدغه های دیگه اش غیر از همسر و فرزند هم برسه، وقتی نرسه چطور میتونه شاداب باشه؟

گفتم: آفرین... رسانه ها اصل رو به شادابی "پایدار" خانم خونه بذارن... اونوقت میبینیم که معنای جایگاه اجتماعی بدست آوردن هم چقدر تغییر پیدا میکنه...

خیلی از زن ها دارن برای یک مصادیقی که رسانه اون مصداق رو مساوی با موفقیت اجتماعی میدونه مزاجشون رو بهم میزنن...

وقتی کسی داره مزاجش رو بهم میزنه، مطمئن باش اون شخص یه روزی خودش بر علیه خودش طغیان میکنه...

 

گفت: اگر مثال نزنی از چند مورد که موجب شادابی زن میشه و رسانه محلی بهش نمیذاره، حرفات همه اش میشه تئوری بافی...

 

گفتم: مثلا رفیق بازی (رفیق الهی) چقدر میتونه یک زن رو شاداب نگه داشته باشه؟!!

 

یا مثلا مطالعه و تحصیل علم بدون زور و اجبار سازمانی... آزاد... چقدر میتونه انسان رو شاداب کنه؟ اخیرا که با دوست جدیدت بین همدیگه کتاب رد و بدل میکنید خیلی خوشحالم... چون میدونم این برات شادابی "پایدار" میاره

 

یا مثلا خودِ ایمان... چقدر میتونه شادابی بیاره؟!!

 

اصلا چشمه ی شادابی برای زن اینجاست... اما خب هیچ مانور رسانه ای روش نمیدیم...

اگر رسانه های ما دنبال شادابی زن باشن خیلی درست تر رسالتشون رو انجام دادن...

 

و متاسفانه رسانه ها دنبال معرفی زن موفق هستن... نه زن شاداب...

 

نمیدونم چقدر حرفم رو پذیرفت، اما میدونم داره روی حرفهام فکر میکنه چون بعد از صحبت هامون یکی دوبار ازم در همون موضوع سوال پرسید...



من غالبا دوست ندارم وبلاگی رو معرفی کنم و اون شخص یا وبلاگ رو معیار خوب و بد قرار بدم چون همچین باوری ندارم و معتقدم تمام ماها ضعف ها و قوت هایی داریم...

اما به نظرم اگر حسن و خوبی ای در شخصی دیدیم خوبه به عنوان مصداق معرفی کنیم... 

 

به نظرم این خانم بیش از اونکه به موفقیت فکر کنن به شادابی "پایدار" فکر میکنن... و ایشون اثر این نگرششون رو قطعا هم در زندگی خودشون و هم در نسل خودشون خواهند دید

شادابی "پایدار" الزاما با اعتبارات اجتماعی بدست نمیاد...

برای بدست آوردن شادابی "پایدار" باید به سمت حقیقت ها حرکت کنیم، نه به سمت اعتباریات

حالا اعتباریات گاهی اگر به نیت الهی باشه به شادابی کمک میکنه اما وای بر روزی که نیت هم الهی نباشه، دیگه میشه مصداق دنیا و جز خستگی و فرسودگی، ارمغانی نخواهد داشت

 

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۰۳ ، ۰۷:۰۵
ن. .ا
سه شنبه, ۲۷ شهریور ۱۴۰۳، ۰۳:۵۱ ب.ظ

اندر احوالات بدهکاری

یکی از چیزهایی که توی زندگیم بهش رسیدم: اینه که تا جایی که امکان داره به کسی بدهکار نباشم...

حتی بانک...

حتی بابت خرید لوازم، چک هم ندم...

 

میدونم عملی کردنش همت میخواد...

اما به ترتیب اینطوری شروع کردم:

قرض نکنم از اشخاص... اما اگر در توانم بود قرض بدم

وام نگیرم از بانک...

بابت خرید هم چک ندم...

 

فعلا در مرحله اول دارم پاکسازی میکنم بدهی هام رو...

خدا کمکم کنه وارد مرحله دوم و سوم هم میشم...

 

نمیتونم درست بیان کنم که چرا بدهکار بودن اینقدر برام نامانوس و کج جلوه کرده...

اما در حدی ازش گریزان شدم که میترسم از بدهکاری... در حد ترس...

نه اینکه نتونم سر وقت پول رو بدم... نه...

حس میکنم سنگین میکنه روح رو... خیلی هم روح سنگین میشه...

چه کاریه آخه...

یه جور مدیریت مینیم که به کسی بدهکار نشیم



 

پ ن:

اینطور که در مطلب خانم الف خوندم پدر بزرگوارشون به رحمت اله رفتن

خدا رحمتشون کنه و ان شا الله مهمان خان اهل بیت باشن...

جهت شادی روح پدرشون فاتحه ای بخوانیم.

 

حدود 5 سال پیش تجربه ی ایشون رو داشتم و میدونم این غم بعدها بیشتر برای ایشون جلوه خواهد کرد...

تسلیت ما را پذیرا باشید خانم الف

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۰۳ ، ۱۵:۵۱
ن. .ا
پنجشنبه, ۲۲ شهریور ۱۴۰۳، ۰۹:۵۶ ق.ظ

هشدار برای خانواده های اهل رعایت دولتی و حکومتی

حالا این حرف من یک حرف متقن و قطعی نیست و جای تحقیق داره اما اگر درست باشه به خطر عظیمی که داره می ارزه دولتی های اهل رعایت بیشتر حواسشون رو جمع کنن:



یکی از چیزهایی که همیشه آزارم میده اینه که وقتی میرم شمال و گاهی فرصتی پیش میاد و میریم به ویلای شخصی یکی از دوستانمون کنار دریا، شاهد یک مسیر بسیار طولانی (شاید در حدود 6 یا هفت کیلومتر) هستیم که در تصرف انواع وزارتخانه ها و سازمان های دولتی هست...

از وزارت راه بگیرید تا امور خارجه تا ورزش تا راه آهن تا نفت تا منابع طبیعی تا....اکثرشون اونجا از سرمایه دولت استفاده کردن و ویلاهای سازمانی درست کردن و برای خدمات رفاهی و تفریحی در اختیار کارمندانشون قرارش میدن...

 

این شاید در ظاهر یک کار موجهی باشه اما در کشوری اسلامی و شعارهای عدالت و مهدوی سازگار نیست... خب اون بدبختی که هم سواد داره و هم استعداد داره اما نرفت سمت مشاغل دولتی و اومده زیر مجموعه بیمه شدگان تامین اجتماعی، و چه بسار خدماتش به این مرز و بوم دهها برابر یک کارمند دولتی_ نظامی_ حکومتی هم باشه، چرا ایشون باید محروم باشه... یا اصلا یک کشاورز بی سواد اما حلال خور که توی گرما و سرما توی زمین و زراعتش هست بابت یک لقمه نون حلال برای زن و بچه اش، چرا باید محروم باشه؟

 

جواب این چرا ها رو نتونستم به خودم بدم... اما بذارید اون خطر عظیم رو بگم خدمتتون:

 

بنی عباس، بیش از بنی امیه امام کشی کردن و بیش از اونها ظلم و پرده دری کردن در حق اهل بیت...

ظاهرا امیرالمومنین یک جا به یکی از فرماندارهای خودشون نامه مینویسن که به من گزارش شده شما از بیت المال برای مقاصد شخصی استفاده کردید و...

این نامه توسط اون فرماندار جواب داده میشه و بعدش هم دوباره امیرالمومنین جوابی میدن... من اسم اون شخص رو نمیبرم چون شخص وجیهی هستن در عالم اسلام و خواهش میکنم اگر هم کسی میدونه اسمی از ایشون نبرن...

 

فقط همین رو میدونم که نسل بنی عباس از امتداد نسل این والی در زمان حکومت امیرالمومنین هست...

 

اگر یک درصد هم احتمال بدید که اون خباثتی که در نسل بنی عباس بوده که این همه ظلم کردن، از اثر همین خوردن بیت المال توسط این شخص بوده... کافی هست تا بترسیم و مراقبت کنیم...

 

این مسائل جدای از اینکه در زندگی شخصی انسان آرامش ها رو بهم میزنه،

 به شدت نسل اون شخص رو تباه میکنه...

 

من در مورد اثرات لقمه و کسب بعدها هم خواهم نوشت...

چون خودم هم سیلی خوردم... و خدا رو شاکر که اینقدر زود بهم سیلی زدن...

ولی دیگه غلط بکنم از هر کسی پول قرض کنم... خیلی مراقبت کنید...



زنه با پوششی شبیه پوشش های عهد پارینه سنگی که با برگ خودشون رو می پوشوندن توی محیط پلاژ های دولتی قدم میزد واقعا تهوع آور بود برام... بیت المالی که بستر فراهم کنه تا این انسانهای غیر تمدنی بساط عیششون فراهم بشه حتما دچار انحراف شده

خدایا یه بیانی به ما بده که بتونیم پلشتی این صحنه ها رو بیان کنیم...

متاسفانه وقتی انسانها در حد قوه خیال باشن این صحنه ها اتفاقا براشون زیباست و هر چی تناسب اندام طرف مقابل بیشتر باشه براشون زیباتر جلوه میکنه...

اما در عالم عقل دقیقا برعکسه... این حریم شکنی ها اونقدر مزاج انسانهای حتی نیمچه متعادل رو بهم میزنه که حد و حساب نداره...

خیلی این صحنه ها پلشت هست... خیلی...

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۵۶
ن. .ا
دوشنبه, ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ۰۴:۴۲ ب.ظ

بهترین وقت برای عبادت

یه زمانی فکر میکردم بهترین موقع عبادت توی خلوت و دل شب هست

اما الان نظرم اینه که یکی از طلایی ترین اوقات عبادت، نماز ظهر هست... وسط شلوغ پلوغی کار...

امروز توی خونه دنبال یه سجاده خوشگل میکشتم که طرحش از خودم بود و روی یه فرش خیلی نازک مخملی چاپش کرده بودن...

خانمم گفت دنبال چی میگردی توی انباری؟

گفتم اون سجاده سرمه ای که طرح خودم بود کجاست؟ میخوام ببرمش شرکت...

پیداش نکردم...

تسبیحی مادرم از کربلا برام آورد که خیلی دوستش دارم...

اون سجاده رو هم پیداش میکنم...

 

نماز وسط شلوغی کارها یه لطف دیگه ای داره...

چرا ازش غافل بودم؟!!

۷ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۱ ۱۹ شهریور ۰۳ ، ۱۶:۴۲
ن. .ا
جمعه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ۰۳:۱۵ ب.ظ

به وقت تصمیم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۶ شهریور ۰۳ ، ۱۵:۱۵
ن. .ا
پنجشنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۳، ۰۹:۴۹ ب.ظ

رکورد بی برقی در تاریخ جمهوری اسلامی شکست

مینویسم که ثبت بشه اینجا:

۱۵ روز از شهریور گذشته، تمام شهرک صنعتی های کاشان فقط سه روز برق داشتن، تازه اعلام کردن شنبه و یک شنبه و دوشنبه پیش رو هم کما فی السابق خبری از برق نیست...

 

یاد حرف نیروهای کاری می افتم که میگفتن اگر پزشکیان نمی اومد ما اصلا رای نمیدادیم... بعد دیروز بهشون گفتم اداره کار اعلام کرده تمام روزهایی که برق نبوده، بذارید به حساب مرخصی نیروها... 

به روشون نیاوردم که این نتیجه انتخابتون بوده

گفتم هم گوش شما رو بریدن ، هم خاک کارفرما رو به سرش کردن...

و این تازه طلیعه اش هست...



اومدم شهرم، با استاد هم صحبت کردم و اصلا حالم خوب نیست...

همون حرفهای مطلب اربعین رو گفتم، تایید کردن و گفتن:

بیشتر دقت کن...

راهنمایی خاصی نکردن که جای امیدواریه...

یعنی خودم فکر کنم به نتیجه میرسم...

اما خب حالم خوب نیست...

۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۲ ۱۵ شهریور ۰۳ ، ۲۱:۴۹
ن. .ا
شنبه, ۱۰ شهریور ۱۴۰۳، ۰۶:۰۰ ب.ظ

از خوبی های تو_8

یه خانمی از مخاطبانم بهم گفتن از سلسله مطالبی که در مورد همسرم نوشتم این حس رو داشتن که از خانمم رضایت ندارم و دارم خودم رو توجیه میکنم که انتخابم اشتباه نبوده

البته در جواب ایشون یه صحبت هایی داشتیم ولی نکته ای که به نظرم میتونم اینجا به اشتراک بذارم اینه:

 

من اون مطالب رو در سنی نوشتم که به نظرم سن من خیلی روی افقم تاثیر داشته...

و به نظرم آدمای اهل تفکر وقتی پا به سن بذارن خیلی از ارزش گذاری ها براشون متفاوت میشه...

مخصوصا همسر و زندگی مشترک...

 

من عامدانه دست روی ویژگی هایی از همسرم گذاشتم که برای مخاطبم تلنگری بشه...

ببینید یک ماساژر مهمه که انگشتش رو کجای بدن شما میذاره... و به کدوم سمت انگشتش رو حرکت میده... و با چه مقدار فشاری این کار رو میکنه...

ماساژ دادن صرفا مشت و مال دادن که نیست که...

وقتی من میگم با توجه به اینکه غالبا بدقولی میکنم در ساعت رفتن به خونه، بازم همسرم حاضر نمیشه با نوع مطالبه گریش منو مدیریت کنه (مثلا به جای اینکه بگه ساعت 6 کلاس دارم بگه ساعت 5 کلاس دارم) تا بتونه به برنامه خودش برسه... اون هم بعد از حدود 8 سال بساط داشتن با ساعت اومدن من...

دارم یک خوش ذاتی و خوش سرشتی و یک حسن خلقی رو بیان میکنم که تا ثریا میرود تا نفخ صور...



بذارید راحت تر بگم:

میدونید علت اینکه طوفان نوح اومد و بساط تمام انسانهای اون سرزمین (احتمالا کل زمین) رو جمع کرد چی بوده؟

نافرمانی از حق؟

اذیت کردن پیامبر خدا؟

غرق شدن در گناه؟!!

این مسائل در ادوار دیگه ای هم بود... اما چرا فقط در زمان حضرت نوح بساط انسانها جمع شد؟!!

گویا وقتی حضرت نوح از خدا میخوان عذاب رو بفرسته دلیل خود حضرت نوح این بود:

 

خدایا از اینها دیگه فرزندی زاده نخواهد شد جز انسانهای فاسق و تبهکار...

مسئله نسل بود...

ذریه بود...

نگاه کردن حضرت نوح...

به نسل و ذریه و آینده شون...

 

دید از اینها دیگه ذریه پاکی متولد نخواهد شد... حتی در قرون بعدی...

دیگه دلیلی نداره اینها فرصت حیات داشته باشن...

به لعنت خدا هم نمی ارزن دیگه... 

 

انسان پاک و استمرارش در روی زمین، دلیل خداست برای فرصت حیات دادن حتی به فاسقین...

خب!!!

 

نقش پدر و نقش مادر...

کدوم پررنگ تره در ذریه سازی؟!!

 

بله... بلدم... مرد باید فلان باشد... زن هم باید بهمان باشد...

قبول...

اصلاب شامخه

و ارحام مطهره...

هر دو موثر هستن...

 

اما... 

مادر...

!!!

 

دلیل هم دارم...

ولی حوصله بحث ندارم...



 

اینها رو هم نگفتم که بگم همسر من زنی هست که باید الگوی همه باشن...

خیر...

اما میتونم اون خوبی هایی رو از همسرم برجسته کنم که میدونم خدا هم داره به اون خوبی هاش نگاه میکنه...

میتونم دست روی چیزهایی بذارم که میدونم اینها میتونن ذریه ساز بشن...

 

وقتی مثلا اون خوبی رو در مورد همسرم مطرح میکنم (مدیریت نکردن من در زمان دادن برای رسیدن به کلاسش)، حتی ممکنه یکی بگه که خب این که خیلی ساده لوحی هست...

آفرین...

اسمش خیلی مهم نیست...

اگر این ساده لوحی رو نداری، یه مقداری روی خودت فکر کن...

نکنه زیادی زرنگ شده باشی، در حدی که خدا هم به خودت واگذارت کرده باشه...



الان هم اومدم یه خوبی دیگه رو مطرح کنم:

 

همسرم خیلی اهل ثبت لحظات زندگی مشترکمون هستن... خیلی اهل عکس گرفتن هستن...

هر یک یا دو سال هم همه باید با هم بریم آتلیه..

مخصوصا برای ما با این بچه های قد و نیم و شلوغ... توی آتلیه خیلی سخته...

 

اما ایشون اصرار دارن بریم...

اخیرا همین یه ماه پیش رفتیم... و آلبوم مجهزی دارن...

این یه نشونه هست...

خانم منم مثل خیلی از خانمها ، حوصله ی خیلی چیزا رو ندارن...

کلا آدم پر حوصله ای نیستن...

اما برای این کار حوصله دارن...

 

آفرین...

اینها رو اگر هر کدوم از شماها دارید، بهتون تبریک میگم...

این ویژگی ها رو حتما حفظ کنید و حتما مراقبت کنید ازش...

 

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۱۰ شهریور ۰۳ ، ۱۸:۰۰
ن. .ا
يكشنبه, ۴ شهریور ۱۴۰۳، ۰۹:۲۱ ق.ظ

اربعین من

من مرگ و دنیای بعد از مرگ رو دوست دارم و مشتاقم وارد زندگی اون دنیا بشم... اما وقتی به مسائلی فکر میکنم، با وجود اینکه زندگی اون دنیا رو دوست دارم اما از خدا طلبش نمیکنم...

و اون مسئله، فکر کردن به آینده همسر و بچه هام، حال و روزشون بعد از من، مسائلشون... مشکلاتشون... و....

قبلا هم توی همین وبلاگ این رو ابراز کردم...

این نقطه ی ضعف بزرگ من بود و البته هست...

فقط در مورد همسر و بچه هام هم اینطور نیستما... مثلا توی شغلم هم همینطورم... بیش از وظیفه ام دل میسوزونم... بیش از تکلیفم، پای کار هستم...

یا حتی در مورد وبلاگ نویسی هم همینم... اگر اهمیت و مراعات خیلی از خواننده هام و تعاملی که اینجا دارم رو میذاشتم کنار، شاید الان دو یا سه سالی بود که از این فضا رفته بودم...



نرفتن امسالم به اربعین، دلم رو شکست...

مخصوصا که کسانی که هر سال بدون اینکه به مسئولیت های رها شده شون فکر کنن و میرن اربعین، امسال ملامت هم کردن منو...

و گفتن بی همتی خودت رو پای کار و وظیفه و مسئولیت نذار...

توی این شهر یه عده از کسانی که اربعین میرن، هر ساله باید برن... به هر قیمتی... و من این به هر قیمتی رفتن رو اصلا نمی پسندم و اونها چند سال نرفتن منو هیچ وقت نمیپذیرن...

 

خلاصه که حالم خوب نبود... یک قبضی داشتم...

یعنی من به تشخیص خودم عمل کرده بودم... به نظر خودم برای من کارهای مهم تر از اربعین وجود داشت و نباید رهاش میکردم و پی دلم رو میگرفتم برای رفتن به اربعین...

لذا موندم... اما از طرفی فشار کارها و بی حاصلی دویدن ها هم دیگه خسته ام کرده بود...

و هی با خودم میگفتم چرا اینقدر یک تنه پشت این سنگر موندی و داری میجنگی؟... آیا کار درستی انجام میدی؟

وقتی به هدفم فکر میکردم میدیدم درسته... اما یه چیزی اذیتم میکرد...

دلشکستی اربعین نرفتن هم به افسردگی هام اضافه کرد...

 

دیگه حوصله همسر و بچه هام رو هم نداشتم (البته اینو بگم که من از اربعین رفتن تک تک بزرگواران مجازی و حقیقی واقعا کیف میکردم و میکنم...اگر شماها هم نمیرفتید که دیگه واویلا بودم من)

توی همین دلشکستگی ها بودم که انگار خدا جرقه ای به ذهن و روحم زد...

زشتی یک اخلاق چند ساله ام جلوی من سان پیدا کرد... همون چیزی که در ابتدای مطلب نوشتم...

تمام اخلاقهای این مدلی زندگیم، اومد جلوی چشمم...

 

من واقعا عمری رو هدر دادم... توی هر موضوعی که دلسوزتر از خدا شدم، توی هر موضوعی که بیش از حد رشد خودم ، برای خودم تکلیف ایجاد کردم، توبه کردم...

و حتی فهمیدم خدا بدش میاد خلقی در موضوعی، جوری دلسوزی کنه که خدا اونجوری دلسوزی نمی کنن...

و یافتم که باید مشتاقانه شهادت رو طلب کنم، بدون دل نگرانی به آینده بچه هام و همسرم... و در عین حال برای آینده همسر و بچه هام همه تدبیری بکنم...

یافتم برای این حدود 1000 تا کارگر ، لازم نیست از زن و بچه هام بزنم... فقط باید در حد تکلیف خودم، صد خودم رو بذارم وسط... همین...

یافتم، برای حال و آینده ی جامعه ام، بیش از اونکه نگرانی داشته باشم، باید صبر داشته باشم... و تکلیف محور باشم...

یافتم، به هر علتی لذت زندگی در اکنون رو از دست بدی حاصلش چیزی نیست جز : لایزید الا خسارا

 

و من با این نتیجه گیری که عقل و دل و انگیزه و ظاهر و باطنم لمسش کرده هم اربعین امام حسین رو درک کردم و هم خودم چند روز بعد، چهلمین ، چهل و هشتم عمرم رو ادراک میکنم...

خدایا کمکم کن...

دوست دارم واقع گراتر از قبل بشم...

خدایا از شیطان ذهن زدگی به وادی امن واقع گرایی راهم بده...

 

۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۱ ۰۴ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۲۱
ن. .ا