اشک
این حس رو تا حالا تجربه نکرده بودم:
هم به همسرم دروغ گفتم که مبلغ اجاره مون چقدر افزایش پیدا کرده...
هم به مادرم...
به همسرم مبلغ واقعی رو نگفتم چون اگر میفهمید خیلی ناراحت میشد... و شاید تا یک ماه میگفت ما چرا باید اینقدر از پولهامون رو بدیم بابت اجاره خونه...
حتی این مبلغی هم که بهش گفتم، گفت خییلی زیاده... و دوباره پیگیر خونه های جدید شد... و همون جواب های تکراری از صاحب خونه ها...
به مادرم مبلغ واقعی رو نگفتم چون ایشون تحمل این مقدار ظلم رو از صاحب خونه ها ندارن و نفرین میکنن...
میزنه دودمان این بنده خدا رو بر باد میده... گناه داره با دو تا بچه...
ولی جدای از این حس که میگم جدیده و در کل حس خوبی ارزیابیش میکنم... و حس میکنم بزرگم کرده...
یک حس گنگ جدید دیگه دارم...
اما اینو حتی اینجا هم نمیتونم بگم... این ربطی به اجاره و مستاجری نداره...
اصل موضوعش خیلی مهمه که توی خودم نگهش داشته باشم... اما جزئیاتی داره که اون جزئیات رو سوای اون اصلش باید مطرح کنم... نکات خوبی توش هست...
شاید به درد دو نفر دیگه هم بخوره...
.
ممنونم خداجون...
چیزهایی رو مهمون دل آدم میکنی که احدی نباید بدونه...
این سکوت ها خیییلی دنیای عجیبی دارن...
شاید مهم ترین دستاورد این سکوت ها، اشک باشه...
اشک!!
ا
اشک نوش جان