ماندن یا رفتن
یه مردی که آبرو داشته باشه و غیرتمند باشه... وقتی جلوی خانواده اش دستش خالی باشه، خیلی خجالت میکشه...
وقتی نتونه تامینشون کنه خیلی سخته براش...
امروز نه یه خانواده... نه دو خانواده...
صدها خانواده به من پیام میدن که بچه مریض داریم... اجاره داریم... قسط داریم...
چرا به وقت حقوق نمیدید...
ما هم واقعا داریم تلاش میکنیم... اما گاهی نمی شود که نمی شود...
یه دفعه میبینیم مشتری ای که توی تمام این سالها سر وقت پولش رو پرداخت میکرده یه دفعه دو ماه نمی تونه پولی پرداخت کنه...
کلا قفل میشیم...
گاهی پیامهایی که نیروها و کارگرا به من میدن رو میخونم به خدا میگم منو توی این شرایط قرار دادی که چکار کنم؟!!
از من چی میخوای؟!!
بعد در بین تمام این مسائل یه دفعه همسر یکی از بهترین نیروهام که یه بچه هیئتی و مذهبی هست میاد و یه همچین متنی رو برای من میفرسته:
امیرالمومنین:
ای بازرگانان،
اول فقاهت بعد تجارت_اول فقاهت بعد تجارت_اول فقاهت بعد تجارت
این طعنه ها وسط این میدان جنگ مثل خنجر از پشت میمونه...
داشتم به این فکر میکردم من اگر کنار بکشم چیزی درست نمیشه...
با موندنم نهایتا چند تا تهمت میخوریم و بد نام میشیم...
اما اگر خدا عنایت کنن از مشکلات عبور میکنیم...