در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

۱۳ مطلب در بهمن ۱۴۰۲ ثبت شده است

چهارشنبه, ۴ بهمن ۱۴۰۲، ۰۹:۴۴ ق.ظ

من برای تو، تو برای من، ما برای هو

میگفت خدا زن را و مرد را به صرف اینکه زن یا مرد هستن خلق نمیکنه...

زن یا مرد از زمانی که در صلب پدر هستن برای زوج شان خلق میشوند...

خیلی عجیبه... و چقدر درسته...

قطعا سوال پیش میاد اونایی که تا آخر مجرد میمونن چی یا اونایی که چند بار ازدواج میکنن چی؟!!!

این سوالات سر حای خودش درسته و پاسخ هم داره اما منافاتی با اون اصل نداره...

سوال اساسی اینه:

آ خدا

چرا منو برای همسرم، و همسرم رو برای من خلق کردی؟!!!

 

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۴ بهمن ۰۲ ، ۰۹:۴۴
ن. .ا
سه شنبه, ۳ بهمن ۱۴۰۲، ۰۱:۴۲ ق.ظ

تصادف با راننده ی با مرام

چند روز پیش که توی یکی از مطالب از رانندگی خانمم تعریف کردم... فرداش تصادف کردن... و البته برخورد خیلی جزئی بود... و سپر عقب ماشین جلویی ترک برداشت و خانمم مقصر بود...

زد به یه دنا پلاس...

خب ماشین بیمه بود و هزینه تعویض اون سپر تماما با بیمه بود... اما راننده دنا می بایست الزاما بیمه بدنه میبود تا هزینه کامل سپرش پرداخت میشد که خب بیمه بدنه نکرد...

راننده دنا زنگ زد به من که تو باید بقیه هزینه رو بدی... و شروع کرد به شلوغ بازی...

بهش گفتم قانونا من هزینه ای نباید بدم... ولی کوتاه نمی اومد... هی زنگ میزد و اصرار میکرد و کم مونده بود تهدید هن بکنه...همه راهی رفت...آخرش فهمید کم کاری از خودش بوده...

وقتی ناامید شد، حالا متواضعانه زنگ زد و محترمانه صحبت کرد، گفتم میدم اما فقط به یک دلیل

گفت چی؟

گفتم روز تصادف، خانمم گفته محترمانه صحبت کردی و تو خیابون صدات رو بالا نبردی...

چون این مرام رو داشتی منم ضررت رو جبران میکنم...

و دادم...

۰ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۰۲ ، ۰۱:۴۲
ن. .ا
يكشنبه, ۱ بهمن ۱۴۰۲، ۱۰:۰۰ ق.ظ

غفلت چندین ساله ام...

میخوام یه اعترافی بکنم

توی تمام این سالها که مستاجر بودم، اشتباه بزرگم این بود که از همون سالهای اول مستاجری به فکر خرید یا تهیه خونه توی این شهر نیفتادم...

این اشتباه بزرگی بود...

امروز تمام حسرت هایی که به دل خانمم هست بابت اینکه توی خونه مستاجری حتی نمیتونم تابلو هام رو روی دیوار بزنم... همش پای غفلت من هم در میان هست...

برم پیش خدا چی بگم؟!!

خدا به من نمی گن که آیا تو از من خواسته بودی و من ندادم؟!!

حداقل توی شش سال اول مستاجری اصلا به تهیه خونه فکر هم نمیکردیم...

حالا که در حال ساختش هستم و سختی هاش... میبینم که من مقصر بودم... تدبیر درست نداشتم...

یاد فرمایش استاد می افتم که گفت: اگر در توانت بود از الان به فکر تامین مالی بچه هات هم باش برای آینده شون...

ایشون که به ما میگن وارد شهر نسیان نشید، به من میگن برای تامین مالی بچه هات هم تدبیر کن... یعنی این تدابیر عین انس با ملکوت هست...

 

چقدر باید بابت غفلت اون سالهام استغفار کنم؟!!!

بعد توی تمام اون سالها داشتم توی همین وبلاگ مطالب معرفتی تولید میکردم...

 

از خودم خجالت میکشم

:(

 

 

۱۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۰۲ ، ۱۰:۰۰
ن. .ا