در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

۱۴ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۳ ثبت شده است

دوشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۸:۰۶ ق.ظ

باجه ی هشت (پایان)

شنیدید میگن شهید با اولین قطره خونی که ازش ریخته میشه تمام گناهانش بخشیده میشه جز حق الناس؟

یا شنیدید که یکی از یاران امام حسین علیه سلام بدهی داشت و امام فرمودن تو برو و قرضت را بده؟..

 

نمیخوام در مورد حق الناس بحث اخلاقی کنم... حال این ادا اطوارها رو هم ندارم.... آدم اخلاقی ای هم نیستم متاسفانه...

از کل اخلاق در وجود من فقط یک شمع روشن هست و اون اینه که نصیحت شنیدن رو دوست دارم... اما کسی نیست که نصیحتم کنه :)))

 

چرا همیشه در مورد حق الناس برای ما تنذیری و هشداری صحبت کردن؟

چرا فقط ترسوندنمون؟

چرا اون روی سکه ی حق الناس رو کسی برای ما نگفت؟

مگه نباید هر "لا اله" یک "الا الله" هم داشته باشه؟

نمیدونم چرا نگفتن...



من سوالم چیه؟

چند وقتی برای من سوال بود که چیزی که نسبت بهش مالکیت داریم چیه؟

خیلی چیزا توی این دنیا به من داده شده، اما نسبت به خیلی از این چیزها مالکیت ندارم... فقط امانته...

بهم دادن اما بابتش از من تعهد گرفتن... مشروط و محدود بهم داده شده...

 

تا حالا فکر کردید چه چیزی خدا بهمون داده اما بابتش هیچ تعهدی نگرفته و گفته هر جوری دلت خواست ازش استفاده کن؟

من خیلی فکر کردم... 

یا پیدا نمیکنید... یا اگرم نعمتی پیدا کنید خیلی کمه (به لحاظ کمیتی)

اگر بخوام از تک تک نعماتی حرف بزنم که بهمون داده شده اما بابتش ازمون تعهد گرفته شده و یه جورایی امانت داده شده خیلی مطلب به درازا میکشه...

مستقیم بیام سر چیزی که بیشترین فراوانی رو در زندگی هر کسی داره و مدتیه منو درگیر خودش کرده:

 

وقت

زمان

فرصت

 

عمری که در اختیار ما قرار گرفته در واقع یک فرصتی هست که بتونیم در این دنیا برای خودمون ابد سازی بکنیم...

و عمر یعنی چی؟

یعنی همین 24 ساعت تکراری روزانه و شبانه...

همین یک قلم (24 ساعت ناقابل) تمامش تعهده... تمامش امانته...

این تعهد یک روز و دو روز هم نیست... بینش زمان خالی هم وجود نداره...

حتی استراحتش هم بر اساس تعهد هست... چون توی استراحتش هم نمیتونی افراط و تفریط کنی...

 

کارمند بانک رو یادتونه؟

تعهد داشت... یک ثانیه هم فرصت نداشت که ول بچرخه...

 

شما در واکنش با کارمند بانک چی گفتین؟

رنج و دشواری... و خوشایندی حاصل از مفید بودن...

رنج و دشواری...

بعضی از بزرگواران که اصلا انگار از این حجم از برای خود نبودن عصبانی هم شده بودن...

و عصبانیت هم داره گاهی اوقات...

 

بزرگواری گفتن اگر مشغله ای باشه که هدفم باشه یا دوست داشته باشم یا... 

بزرگوار: این آغاز ذهن زدگی هست... 

مگه برای بنی اسرائیل از بهشت غذا نمی آوردن؟

آخرش نگفتن ما همون عدس و پیاز خودمون رو میخوایم و غذای بهشتی نمیخوایم؟

 

هدف بهشتی هم برات فرسایشی میشه و لگد میزنی زیرش...

چرا؟

چون هدف بهشتی نیاز به جان بهشتی داره... و جان بهشتی نمیشه مگر اینکه تطهییر بشه...

و تطهییر اتفاق نمی افته مگر با عبور از رنج...

یا بهتر بگم تطهییر اتفاق نمی افته مگر با مواجهه ی هوشمندانه با رنج...

 

زندگی تمام ما در اون 16 ساعت بیداری مثل کارمند بانکه... هر لحظه کار و تکلیف خودش رو داره...

خب پس من چی؟

کی به خودم برسم؟

جواب من اینه:

خبر داری کجا هستی که بتونی به خودت برسی؟

خبر داری کی هستی؟ که بخوای به خودت برسی؟

راه به خود رسیدن همین تعهدت به وقتی هست که بهت امانت داده شده...

این وقت همون کوه صفا و مروه ی تو هست که باید در این بازه سعی کنی...

یک سعی مستمر...

یک سعی هوشمندانه (این هوشمندانه رو روش فکر کنید)

این سعی مستمر و هوشمندانه ی تو در بستر وقتی که بهت داده میشه، تو رو به خودت میرسونه...

میخوای به خودت برسی دیگه؟

مگه نمیگیم پس کی به خودم برسم؟

راه به خود رسیدن افتادن در این اقیانوس وقت هست که هر لحظه اش تعهده...

 

انصافا رنجش رو کتمان نکنیم...

نگیم مثلا اگر امام زمان ماموریت مستقیم بدن به من، من دیگه شب و روز نمی شناسم

ببین!!!

بعد من میام میگم تو چقدر درگیر ذهن هستی که اینجوری فکر میکنی...

بعد میگم تو شبیه اون نوجوانی هستی که خیلی فانتزی در مورد ازدواج و عشق و پیوند فکر میکنه...



حق الناس همون ندیده گرفتن تعهداتمون هست... همون خیانت در امانت هست...

که با شهادت هم پاک نمیشه...

چرا اینقدر جرمش سنگینه؟

چون نور بزرگی توش بوده و من روی نور به اون بزرگی رو پوشوندم...

هیچ کس به ما از نور بودن این تعهدات چیزی نگفته... همه فقط گفتن خیلی جیزه...

 

راستی؟ چقدر کوری لازم دارم تا نور به اون بزرگی رو تبدیل به ظلمت کنم؟!!

چقدر باید مشاعیرم تعطیل شده باشه؟

بهش فکر کردید؟

چی شده که اینقدر تاریک شدم؟!!!

 

حال این روزهای من اینه

بند به بندش ناله های منه...

و اگر امروز این ناله رو دارم فقط و فقط به خاطر اینه که نسبت به وقتی که روزانه در اختیارم هست بخل رو گذاشتم کنار و صرفا در حد توانم دارم به تعهداتم عمل میکنم...

 

حالا میرسم به مطلب باجه ی هشت 2...

اگر به تعهدم عمل کنم، خدا منو متوجه یه چیزایی میکنه که درصد مالکیتم توی اون مسائل خیلی بیشتره...

و به دلم میندازه که اون رو هم برای خودش خرج کنم... و این تمام جشن و پایکوبی نظام هستی هست...

تمام عشق اینجا بروز میکنه...

 

 

 

 

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۸:۰۶
ن. .ا
شنبه, ۸ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۷:۴۶ ق.ظ

ن. .ا موند و حوضش

فقط همین یه نفربود که گاهی با جوی هیجانی از اصل نظام دفاع میکرد و در دفاعش هم غالبا افراط و تفریط داشت که خب...

خوب یا بد اینم دیگه چپ کرد و شده مقابل هر کسی که از نظام دفاع کنه...

 

حالا ن. .ا موند و حوضش... و این اتفاق حدود 3 ماهی هست که رقم خورده...

منم تنها شدم...

 

دیگه خیلی تمایلی به هم صحبتی با اینا ندارم... فقط کار...

شنیدید میگن: من فلان چیز رو با تف اینجا چسبونده بودم...

بعضی از آدما واقعا با تف به نظام وصلن...

 

فعلا در تعامل با اینها دچار ادبار هستم... تا ببینیم این دل صاب مرده فاز بعدیش چیه...



خوش به حال اونهایی که روزانه نویسی میکنن... من توی شرایط اینچنینی که حس میکنم این همه اتفاقات در آستانه چهل سالگی من رقم میخورن یه پازلی هست که بعدها تصویرش خودش رو نشون میده... نیاز دارم به روزانه نویسی... تا بعدها بتونم خوب این پازل رو تحلیل کنم...

اما روزانه نویس نیستم... 

بلد هم نیستم...



آفرین به رئیسی...

دیروز توی غرب تهران سخنرانی کرد درسته؟

حرفهای خوبی زد... امیدوارم کرد...

ازش انتظار حرفهای دو پهلویی که غالبا مدل احمدی نژاد بود رو نداشتم... و دیدم که دیروز بلاخره اون ادبیات رو رها کرد و هم شجاعتش رو بروز داد و هم صداقتش رو...

آفرین به تو...

از تو میشه دفاع کرد...

تا حالا در مورد وعده هایی که داده بود و مشخص بود در دولتش عملی نمیشه (مثلا مسکن)... وقتی ازش میپرسیدن مثلا اینطوری جواب میداد:

سالی یک میلیون  مسکن هم نیاز کشور هست و هم قانونه هم وعده دولت... اگر انجام نشه فلان میشه و بهمان میشه...

اما دیروز اینطوری حرف نزد...

آفرین به تو...

بگو ما تلاشمون رو کردیم نشد... میخواستیم بشه اما پول نبود،ساختار جواب نداد، آدمش نبود، کوفتش نبود... ما میفهمیم... بخدا ما تو مریخ زندگی نمیکنیم... همه این مسائل رو میفهمیم...

ازت هم دفاع میکنیم...

به همین سادگی...

 

۳ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۷:۴۶
ن. .ا
چهارشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۹:۰۰ ق.ظ

باجه هشت_۲

خیلی دلم میخواد خانمهای متاهلی که این مطلب رو میخونن جواب این سوالم رو بدن:

 

اگر همسرتون خودش بهتون پیشنهاد بده که با هم برید بیرون از خونه غذا بخورید (مثلا رستوران یا فست فودی) با اینکه خودتون بهش پیشنهاد بدید که با هم برید بیرون برای غذا خوردن چه تفاوتی داره براتون؟ (با فرض اینکه غذا خوردن بیرون از خونه رو برای تنوع دوست دارید)

 

اگر همسرتون قبل از تعطیلات برنامه مسافرتی (یک سفر تفریحی_ بازم با فرض بر اینکه سفر تفریحی اعم از دور یا نزدیک، فضای سبز یا زیارتی رو دوست دارید) را بهتون پیشنهاد بده، با اینکه خودتون بهش پیشنهاد بدید چه تفاوتی داره براتون؟

 

اگر همسرتون خودش در روز وقت بذاره برای صحبت کردن با شما، با اینکه شما بهش بگید بیاد بشینه تا کمی گپ بزنید ( هر موضوع مهم یا غیر مهمی) چه تفاوتی داره برای شما؟

۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۹:۰۰
ن. .ا
يكشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۷:۴۵ ب.ظ

باشگاه بانوان و فرصت ناب

چون شرایط سابق رو نداشت باید باشگاهش رو عوض میکرد...

این باشگاه جدید رو به خاطر مسیرش و نزدیکی به بعضی از کلاس های بچه ها پسندیده بود...

رفت فرم پر کرد... دیروز هم روز اول تمرینش بود...

پول یک ماه رو پرداخت کرد... سالن طبقه ی منفی 2 بود...

با آسانسور که رفت پائین و تا در ورودی سالن ورزشی که رسید نتونست پاش رو داخل بذاره...

میگفت موسیقی مفتضحِ در حال پخشِ اونجا، انرژی منفی خیلی زیادی رو بهم وارد کرد...

بلافاصله برگشت...

رفت بالا... میگفت توی آسانسور به ذهنم می اومد که اگر دلیلم رو برای انصراف به منشی بگم حتما مسخره ام میکنه...

اما بازم به خودم مسلط شدم و گفتم من نمیتونم توی همچین محیطی برم ورزش کنم.

 

رفت پیش منشی و به منشی گفت که منصرف شده...

اونم علتش رو پرسید و همسرم هم گفت از موزیک هایی که پخش میکنید خوشم نمیاد...

در نهایت منشی بهش گفت چون شما فرم ثبت نام پر کردید پولتون برنمگرده اما بازم من با مدیر صحبت میکنم...

 

شب خودِ مدیر زنگ زد به خانمم و سعی کرد راضیش کنه که بیاد در همین محیط ورزش کنه...

اما در نهایت گفته بود که اگر هم نخوای بیای پولت برنمیگرده و خودت هم امضا کردی این شرایط رو در فرم ثبت نام...

 

همسرم که قطع کرد دچار سردرگمی بود...

گفت چکار کنم؟

گفتم نرو این باشگاه رو...

و کار خوبی کردی که بهشون گفتی به خاطر موزیکش انصراف دادی...

گفت: پولم رو نمیدن... من راضی نیستم... من که استفاده نکردم... چرا پولم رو برنمیگردونن...

گفتم: شماره اش رو بگیر... گوشی رو بده به من من باهاش صحبت کنم...

گفت: چی میخوای بگی؟... بگو خودم باهاش حرف بزنم...

گفتم: تو زیادی مهربون هستی و ماخوذ به حیا... از لحن مودبانه ات سوء استفاده میکنن...

از طرفی من میدونم چی بگم که حساب کار بیاد دستش...

دوست نداشت این کار رو بکنه...

اما بعد از چند دقیقه خودش گفت: باشه تو صحبت کن...

شماره رو گرفت:

گوشی رو داد به من

اون طرف خط یه خانم بود...

وقتی خودم رو معرفی کردم و گفتم همسرم دوست نداره توی باشگاه شما تمرین کنه...

اونم بلافاصله گفت:اختیارش با خودشه... پولش برنمیگرده...

گفتم: چرا؟

گفت: چون اول یه قراردادی رو امضا کرده... توی اون قرارداد این موضوع قید شده... ایشونم امضا کرد... وقت منو هم نگیرید...

گفتم: یه سوالی داشتم:

گفت: سریعتر لطفا

گفتم: آیا شما میتونید چیزی که خلاف قانون هست رو توی قرارداد بنویسید و بابتش امضا بگیرید؟... شما هم مجبورید پول رو برگردونید هم بابت این کار خلاف قانونتون پیگیری میکنم...

گفت: هر کاری دستته برو انجام بده و قطع کرد...

امروز صبح رفتم اداره ورزش و جوانان... بخش نظارت بر باشگاهها...

حق رو به من دادن و قرار شده فردا یه نامه تنظیم کنن و پول رو هم از اون باشگاه بگیرن...

وقتی به همسرم گفتم خییییلی خوشحال شد...

 

خوشحالم...

چون به نظرم این خوشحال کردن خانمم خیلی قیمت داشت...

من خیلی سرم شلوغه... و مبلغی که خانمم داد به باشگاه خیلی ناچیزتر از اون بود که بخوام براش وقت بذارم...

خیلی راحت میتونستم قیدش رو بزنم...

حتی نشوندن اون آدمای وقیح سر جاشون هم، اونقدری ضرورت نداشت... چون اونها باز هم کارشون رو تکرار میکنن... چون برخورد اصناف با اینها اصلا برخورد بازدارنده ای نیست...

اما رفع ناراحتی همسرم بابت اون استرسی که کشید خیلی میتونست لبخند خدا رو در پی داشته باشه...

 

اینها همون فرصت های نابی هستن که انسان باید در کمینشون باشه..



 

مطلب قبلی ادامه داره و ان شا الله نوشته میشه

۸ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۹:۴۵
ن. .ا