در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

دوشنبه, ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ۰۴:۴۲ ب.ظ

بهترین وقت برای عبادت

یه زمانی فکر میکردم بهترین موقع عبادت توی خلوت و دل شب هست

اما الان نظرم اینه که یکی از طلایی ترین اوقات عبادت، نماز ظهر هست... وسط شلوغ پلوغی کار...

امروز توی خونه دنبال یه سجاده خوشگل میکشتم که طرحش از خودم بود و روی یه فرش خیلی نازک مخملی چاپش کرده بودن...

خانمم گفت دنبال چی میگردی توی انباری؟

گفتم اون سجاده سرمه ای که طرح خودم بود کجاست؟ میخوام ببرمش شرکت...

پیداش نکردم...

تسبیحی مادرم از کربلا برام آورد که خیلی دوستش دارم...

اون سجاده رو هم پیداش میکنم...

 

نماز وسط شلوغی کارها یه لطف دیگه ای داره...

چرا ازش غافل بودم؟!!

۷ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۱ ۱۹ شهریور ۰۳ ، ۱۶:۴۲
ن. .ا
جمعه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ۰۳:۱۵ ب.ظ

به وقت تصمیم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۶ شهریور ۰۳ ، ۱۵:۱۵
ن. .ا
پنجشنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۳، ۰۹:۴۹ ب.ظ

رکورد بی برقی در تاریخ جمهوری اسلامی شکست

مینویسم که ثبت بشه اینجا:

۱۵ روز از شهریور گذشته، تمام شهرک صنعتی های کاشان فقط سه روز برق داشتن، تازه اعلام کردن شنبه و یک شنبه و دوشنبه پیش رو هم کما فی السابق خبری از برق نیست...

 

یاد حرف نیروهای کاری می افتم که میگفتن اگر پزشکیان نمی اومد ما اصلا رای نمیدادیم... بعد دیروز بهشون گفتم اداره کار اعلام کرده تمام روزهایی که برق نبوده، بذارید به حساب مرخصی نیروها... 

به روشون نیاوردم که این نتیجه انتخابتون بوده

گفتم هم گوش شما رو بریدن ، هم خاک کارفرما رو به سرش کردن...

و این تازه طلیعه اش هست...



اومدم شهرم، با استاد هم صحبت کردم و اصلا حالم خوب نیست...

همون حرفهای مطلب اربعین رو گفتم، تایید کردن و گفتن:

بیشتر دقت کن...

راهنمایی خاصی نکردن که جای امیدواریه...

یعنی خودم فکر کنم به نتیجه میرسم...

اما خب حالم خوب نیست...

۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۲ ۱۵ شهریور ۰۳ ، ۲۱:۴۹
ن. .ا
شنبه, ۱۰ شهریور ۱۴۰۳، ۰۶:۰۰ ب.ظ

از خوبی های تو_8

یه خانمی از مخاطبانم بهم گفتن از سلسله مطالبی که در مورد همسرم نوشتم این حس رو داشتن که از خانمم رضایت ندارم و دارم خودم رو توجیه میکنم که انتخابم اشتباه نبوده

البته در جواب ایشون یه صحبت هایی داشتیم ولی نکته ای که به نظرم میتونم اینجا به اشتراک بذارم اینه:

 

من اون مطالب رو در سنی نوشتم که به نظرم سن من خیلی روی افقم تاثیر داشته...

و به نظرم آدمای اهل تفکر وقتی پا به سن بذارن خیلی از ارزش گذاری ها براشون متفاوت میشه...

مخصوصا همسر و زندگی مشترک...

 

من عامدانه دست روی ویژگی هایی از همسرم گذاشتم که برای مخاطبم تلنگری بشه...

ببینید یک ماساژر مهمه که انگشتش رو کجای بدن شما میذاره... و به کدوم سمت انگشتش رو حرکت میده... و با چه مقدار فشاری این کار رو میکنه...

ماساژ دادن صرفا مشت و مال دادن که نیست که...

وقتی من میگم با توجه به اینکه غالبا بدقولی میکنم در ساعت رفتن به خونه، بازم همسرم حاضر نمیشه با نوع مطالبه گریش منو مدیریت کنه (مثلا به جای اینکه بگه ساعت 6 کلاس دارم بگه ساعت 5 کلاس دارم) تا بتونه به برنامه خودش برسه... اون هم بعد از حدود 8 سال بساط داشتن با ساعت اومدن من...

دارم یک خوش ذاتی و خوش سرشتی و یک حسن خلقی رو بیان میکنم که تا ثریا میرود تا نفخ صور...



بذارید راحت تر بگم:

میدونید علت اینکه طوفان نوح اومد و بساط تمام انسانهای اون سرزمین (احتمالا کل زمین) رو جمع کرد چی بوده؟

نافرمانی از حق؟

اذیت کردن پیامبر خدا؟

غرق شدن در گناه؟!!

این مسائل در ادوار دیگه ای هم بود... اما چرا فقط در زمان حضرت نوح بساط انسانها جمع شد؟!!

گویا وقتی حضرت نوح از خدا میخوان عذاب رو بفرسته دلیل خود حضرت نوح این بود:

 

خدایا از اینها دیگه فرزندی زاده نخواهد شد جز انسانهای فاسق و تبهکار...

مسئله نسل بود...

ذریه بود...

نگاه کردن حضرت نوح...

به نسل و ذریه و آینده شون...

 

دید از اینها دیگه ذریه پاکی متولد نخواهد شد... حتی در قرون بعدی...

دیگه دلیلی نداره اینها فرصت حیات داشته باشن...

به لعنت خدا هم نمی ارزن دیگه... 

 

انسان پاک و استمرارش در روی زمین، دلیل خداست برای فرصت حیات دادن حتی به فاسقین...

خب!!!

 

نقش پدر و نقش مادر...

کدوم پررنگ تره در ذریه سازی؟!!

 

بله... بلدم... مرد باید فلان باشد... زن هم باید بهمان باشد...

قبول...

اصلاب شامخه

و ارحام مطهره...

هر دو موثر هستن...

 

اما... 

مادر...

!!!

 

دلیل هم دارم...

ولی حوصله بحث ندارم...



 

اینها رو هم نگفتم که بگم همسر من زنی هست که باید الگوی همه باشن...

خیر...

اما میتونم اون خوبی هایی رو از همسرم برجسته کنم که میدونم خدا هم داره به اون خوبی هاش نگاه میکنه...

میتونم دست روی چیزهایی بذارم که میدونم اینها میتونن ذریه ساز بشن...

 

وقتی مثلا اون خوبی رو در مورد همسرم مطرح میکنم (مدیریت نکردن من در زمان دادن برای رسیدن به کلاسش)، حتی ممکنه یکی بگه که خب این که خیلی ساده لوحی هست...

آفرین...

اسمش خیلی مهم نیست...

اگر این ساده لوحی رو نداری، یه مقداری روی خودت فکر کن...

نکنه زیادی زرنگ شده باشی، در حدی که خدا هم به خودت واگذارت کرده باشه...



الان هم اومدم یه خوبی دیگه رو مطرح کنم:

 

همسرم خیلی اهل ثبت لحظات زندگی مشترکمون هستن... خیلی اهل عکس گرفتن هستن...

هر یک یا دو سال هم همه باید با هم بریم آتلیه..

مخصوصا برای ما با این بچه های قد و نیم و شلوغ... توی آتلیه خیلی سخته...

 

اما ایشون اصرار دارن بریم...

اخیرا همین یه ماه پیش رفتیم... و آلبوم مجهزی دارن...

این یه نشونه هست...

خانم منم مثل خیلی از خانمها ، حوصله ی خیلی چیزا رو ندارن...

کلا آدم پر حوصله ای نیستن...

اما برای این کار حوصله دارن...

 

آفرین...

اینها رو اگر هر کدوم از شماها دارید، بهتون تبریک میگم...

این ویژگی ها رو حتما حفظ کنید و حتما مراقبت کنید ازش...

 

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۱۰ شهریور ۰۳ ، ۱۸:۰۰
ن. .ا
يكشنبه, ۴ شهریور ۱۴۰۳، ۰۹:۲۱ ق.ظ

اربعین من

من مرگ و دنیای بعد از مرگ رو دوست دارم و مشتاقم وارد زندگی اون دنیا بشم... اما وقتی به مسائلی فکر میکنم، با وجود اینکه زندگی اون دنیا رو دوست دارم اما از خدا طلبش نمیکنم...

و اون مسئله، فکر کردن به آینده همسر و بچه هام، حال و روزشون بعد از من، مسائلشون... مشکلاتشون... و....

قبلا هم توی همین وبلاگ این رو ابراز کردم...

این نقطه ی ضعف بزرگ من بود و البته هست...

فقط در مورد همسر و بچه هام هم اینطور نیستما... مثلا توی شغلم هم همینطورم... بیش از وظیفه ام دل میسوزونم... بیش از تکلیفم، پای کار هستم...

یا حتی در مورد وبلاگ نویسی هم همینم... اگر اهمیت و مراعات خیلی از خواننده هام و تعاملی که اینجا دارم رو میذاشتم کنار، شاید الان دو یا سه سالی بود که از این فضا رفته بودم...



نرفتن امسالم به اربعین، دلم رو شکست...

مخصوصا که کسانی که هر سال بدون اینکه به مسئولیت های رها شده شون فکر کنن و میرن اربعین، امسال ملامت هم کردن منو...

و گفتن بی همتی خودت رو پای کار و وظیفه و مسئولیت نذار...

توی این شهر یه عده از کسانی که اربعین میرن، هر ساله باید برن... به هر قیمتی... و من این به هر قیمتی رفتن رو اصلا نمی پسندم و اونها چند سال نرفتن منو هیچ وقت نمیپذیرن...

 

خلاصه که حالم خوب نبود... یک قبضی داشتم...

یعنی من به تشخیص خودم عمل کرده بودم... به نظر خودم برای من کارهای مهم تر از اربعین وجود داشت و نباید رهاش میکردم و پی دلم رو میگرفتم برای رفتن به اربعین...

لذا موندم... اما از طرفی فشار کارها و بی حاصلی دویدن ها هم دیگه خسته ام کرده بود...

و هی با خودم میگفتم چرا اینقدر یک تنه پشت این سنگر موندی و داری میجنگی؟... آیا کار درستی انجام میدی؟

وقتی به هدفم فکر میکردم میدیدم درسته... اما یه چیزی اذیتم میکرد...

دلشکستی اربعین نرفتن هم به افسردگی هام اضافه کرد...

 

دیگه حوصله همسر و بچه هام رو هم نداشتم (البته اینو بگم که من از اربعین رفتن تک تک بزرگواران مجازی و حقیقی واقعا کیف میکردم و میکنم...اگر شماها هم نمیرفتید که دیگه واویلا بودم من)

توی همین دلشکستگی ها بودم که انگار خدا جرقه ای به ذهن و روحم زد...

زشتی یک اخلاق چند ساله ام جلوی من سان پیدا کرد... همون چیزی که در ابتدای مطلب نوشتم...

تمام اخلاقهای این مدلی زندگیم، اومد جلوی چشمم...

 

من واقعا عمری رو هدر دادم... توی هر موضوعی که دلسوزتر از خدا شدم، توی هر موضوعی که بیش از حد رشد خودم ، برای خودم تکلیف ایجاد کردم، توبه کردم...

و حتی فهمیدم خدا بدش میاد خلقی در موضوعی، جوری دلسوزی کنه که خدا اونجوری دلسوزی نمی کنن...

و یافتم که باید مشتاقانه شهادت رو طلب کنم، بدون دل نگرانی به آینده بچه هام و همسرم... و در عین حال برای آینده همسر و بچه هام همه تدبیری بکنم...

یافتم برای این حدود 1000 تا کارگر ، لازم نیست از زن و بچه هام بزنم... فقط باید در حد تکلیف خودم، صد خودم رو بذارم وسط... همین...

یافتم، برای حال و آینده ی جامعه ام، بیش از اونکه نگرانی داشته باشم، باید صبر داشته باشم... و تکلیف محور باشم...

یافتم، به هر علتی لذت زندگی در اکنون رو از دست بدی حاصلش چیزی نیست جز : لایزید الا خسارا

 

و من با این نتیجه گیری که عقل و دل و انگیزه و ظاهر و باطنم لمسش کرده هم اربعین امام حسین رو درک کردم و هم خودم چند روز بعد، چهلمین ، چهل و هشتم عمرم رو ادراک میکنم...

خدایا کمکم کن...

دوست دارم واقع گراتر از قبل بشم...

خدایا از شیطان ذهن زدگی به وادی امن واقع گرایی راهم بده...

 

۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۱ ۰۴ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۲۱
ن. .ا
جمعه, ۲۶ مرداد ۱۴۰۳، ۱۱:۱۴ ق.ظ

خاطره ی زندان (1)

کارمند زندان بود...

میگفت قصد دارم از خاطرات زندان کتابی بنویسم... کمی روحیه رمانتیک داشت و میگفت:

فکرش رو بکنید قبل طلوع آفتاب پای چوبه دار، شاهد اعدام باشی و یکی دو ساعت بعدش سر میز صبحانه ات باشی و زندگی عادی رو ادامه بدی...

میگفت روزهایی که اعدام داریم بعدش نمی مونم و اون روز رو مرخصی میگیرم...

همکارم گفت: یکی از خاطرات اعدام رو برامون تعریف کن:

گفت: طرف لحظه اجرای حکمش رسید...

باید میرفت پای چوبه ی دار... توی راهرو گفت: بهم صبحانه نمیدید؟

گفتم: چرا... بیا اول صبحانه ات رو بخور...

با آرامش صبحانه اش رو خورد...

بعدش گفت چای میخوام...

چای هم خورد...

گفت: من بعد از صبحانه دو تا قرص دارم... اون دو تا رو برام بیارید باید بخورم...

قرص رو براش آوردیم و خورد و رفت پای چوبه دار و تمام...



یه مورد دیگه داشتیم پای چوبه ی دار گفت: میتونم یه تماس بگیرم؟

گوشیم رو دادم بهش...

کارمند پرسید فکر میکنید به کی زنگ زد؟

ذهنمون رفت سمت وداع آخر با خانواده و اینا...

ولی به پسرخاله اش زنگ زده بود و گفت:

فلانی که مستاجر مغازه مون هست رو بیرونش کنید... دو سه ماهه که اجاره نداده...

بذارید خالی باشه...



نظرتون در مورد این دو خاطره از اعدام چیه؟

میتونید منطق اون دو نفر اعدامی رو درک کنید؟

میشه حستون رو بیان کنید؟

۱۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۲۶ مرداد ۰۳ ، ۱۱:۱۴
ن. .ا
دوشنبه, ۲۲ مرداد ۱۴۰۳، ۰۹:۱۵ ب.ظ

ادبار قلب

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۲ مرداد ۰۳ ، ۲۱:۱۵
ن. .ا
يكشنبه, ۲۱ مرداد ۱۴۰۳، ۰۴:۵۸ ب.ظ

بیل هم دستتون نمیدادن...

این بود مسعود؟!!

وزیر اقتصاد : عبدالناصر آخه؟!!

 

خدایا!!!

اصلا کاری با آرمان ها ندارم...

انقلاب و اسلام و همه به کنار...

 

توی ارتش خدمت کردم... یه روز فرمانده گردان همه رو به خط کرد چون شب قبلش یه سوتی داده بودن مسئولین کادر و پرسنل شیفت شب...

بهشون گفت: اگر ارتش نبود، سر چهار راه بیل هم دستتون نمیدادن...

واقعا اگر جمهوری اسلامی نبود سر چهار راه بیل هم دست خیلی از این بزروگواران نمیدادن...

 

(وی همینطور حرص میخورد و لحن و کلامش را کنترل میکند)

ای سبنتفق9خرتنشستشکبپ 5-605 جلحنکبم

ثقجفخ هقخهفحخثه

لثجقلنثجقلن

:(((((((((((((

۳ نظر موافقین ۹ مخالفین ۱ ۲۱ مرداد ۰۳ ، ۱۶:۵۸
ن. .ا
يكشنبه, ۲۱ مرداد ۱۴۰۳، ۰۹:۳۷ ق.ظ

از گلزار شهدا تا دوست پسر اجتماعی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۱ مرداد ۰۳ ، ۰۹:۳۷
ن. .ا
شنبه, ۲۰ مرداد ۱۴۰۳، ۰۴:۱۱ ب.ظ

عبور از شرایط فعلی...

دو روز قطعی برق از پیش اطلاع رسانی شده در هفته، شده چهار روز در هفته...

دو روزش مشخص، دو روزش هم هر وقت کم بیارن زااارت...

 

هفته هفت روزه...

4 روزش برق نیست... و تولید متوقفه...

اما مخارج ثابته... مثلا حقوق پرسنل... بیمه...

توی بعضی از تولید ها مثل تولید نخ عملا 4 روز قطعی برق یعنی 5 روز قطعی برق... چون تا دمای دیگ هاشون ثابت بشه یک پروسه ی زمان بر هست...

از اون طرف به طور میانگین هفته ای یک دو روز ها بانکها تعطیل میکنن... و ورود و خروخ نقدینگی مون با اختلال مواجه هست...

از طرفی دیگه بانکها با کمبود نقدینگی مواجه هستن و وقتی میرم بانک التماس میکنن پول جابجا نکنم...

و از التماس بدتر، غالبا در یک ساعت هایی سامانه هاشون هم دچار اختلال میشه که نتونی پول جابجا کنی...

سامانه ها که سراسری هست... که به نظر من این اختلال ها عامدانه هست...

اما قطعا این قطعی برق ها فقط بانک ها رو خوشحال میکنه...

 

شرایط در حوزه تولید و اقتصاد کاااملا جنگی و بحرانی هست...

واقعا جنگ خونینی هم هست دوستان...

جنگی که دیگه با کت و کروات و روال اداری نمیشه این جنگ رو به ساحل نجات رسوند...

این جنگ دوباره جهادگران بزرگ میخواد...

.

.

تازه واحد های تولیدی مرتبط با ما که در شهرهایی مثل یزد فعال هستن، زمانی که ما دو روز تعطیلی داشتیم به خاطر قطعی برق... اونها 4 روز تعطیلی داشتن...

الان نمیدونم اونا اصلا درب کارخونه شون رو باز میکنن یا نه...



خدایا

فقط خودت میدونی ما چجوری داریم میجنگیم...

فقط خودت شاهدی...

 

خدایا از دل همین مردم کسی رو برانگیز که الوالعزم باشه...

که ما رو از این شرایط عبور بده...

 

۲ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۱ ۲۰ مرداد ۰۳ ، ۱۶:۱۱
ن. .ا