در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

جمعه, ۱۹ مرداد ۱۴۰۳، ۰۹:۲۱ ق.ظ

فرصت ناب مقایسه

شاید همه این حرف حاج قاسم رو یادتون باشه:

بزرگترین فرصت ها در دل تهدیدها وجود دارد (نقل به مضمون)

قبلا چندبار گفتم:

سرعت از صفات حق متعال هست... اما ما وقتی سمتش میبریم ممکنه دچار عجله بشیم که الهی نیست

دقت از صفات الهی هست اما ما وقتی سمتش میبریم ممکنه دچار وسواس بشیم که شیطانی هست...

عدل از صفات الهی هست که ما وقتی سمتش میریم ممکنه دچار سختگیری و ظلم بشیم که شیطانی هست...

فرصت و تهدید در دل هم...

امروز یه نظری داشتم تو خصوصی... که در پاسخ حرفی از مقایسه زدم

مقایسه ی داشته های خود با دیگران...

مقایسه هم به نظرم یکی از فرصت های ناب هست که شیطان اونجا بدجوری بست نشسته...

من چند روز پیش توی راه قم، به خانمم گفتم من هر بار زندگی خودم رو با زندگی دیگران مقایسه کردم، از تقدیری که خدا برام رقم زد فقط عرق شرم به پیشانی ام نشست...

گاهی برام سوال میشه که آخه مگه من چکار کردم که تقدیر به این قشنگی برام رقم زده شده...

به خانمم میگفتم کاش میشد به تمام ادما گفت:

برید زندگی خودتون رو مقایسه کنید با دیگران... کاش همه این توان رو داشتن که مغلوب شیطان نشن در این مقایسه...

کاش میشد در اون مقایسه، زاویه نگاه رو هم نشون داد.‌.

گاهی با بیانی که ناراحت نشن (چون حتی نمیتونم این زاویه نگاه رو به خانمم هم انتقال بدم) بهشون گفتم وقتی خانمهای اطرافم در دنیای پیرامونم رو میبینم، به این یقینم افزوده میشه که تو بهترینی بودی که خدا میتونست برای من در نظر بگیره...

 

بعد گاهی حتی وسوسه میشم از اختلافات خودم با خانمم اینجا بنویسم تا دیگران بدونن من با این بهترین برای خودم اختلافات هم دارم...

اما به صلاح نمیدونم...

 

جدای از مصلحت:

کسی باور هم نمیکنه

:))))

 

توی یه همچین عرصه ای هستیم

 

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۱۹ مرداد ۰۳ ، ۰۹:۲۱
ن. .ا
چهارشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۱۶ ق.ظ

جذابیت همسر

تا الان از این زاویه به همسرتون نگاه کردید که:

همسرتون برای خدا، چقدر میتونه جذاب باشه و خدا بهش اشتیاق داشته باشه؟

راستی خدا مشتاق چه کسانی میشه؟ و چه کسانی براش جذاب هستن؟

 

و اگر روزی یکی پرده از جلوی چشمامون بزنه کنار و بفهمیم اونقدری که همسرمون برای خدا جذاب بوده، برای خودِ  ما جذاب نبوده چه حالی بهمون دست میده؟



 

این برای من یقین هست که همسرم برای خدا خیلی جذاب تر هستن تا خودِ من...

من خیلی نمود بیرونی دارم و تجلیاتی دارم که خیلی نگاه خلق رو به خودم جلب میکنم...

اما همسرم تجلیاتی دارن که خیلی نگاه حق رو به خودشون جلب میکنن...

 

و این چیزی نیست که بشه خیلی آشکارا در موردش حرف زد...

بحث اینکه کی خوبه کی بده نیست...

بحث از استیصال من هست در بیان برخی چیزهای مهم...

 

مثلا همسرم بارها اعتراف کرد:

من نه صبر تو رو دارم

نه حوصله ی تو رو دارم

نه تحملم مثل تو هست...

نه فلان ویژگی خوب...

 

واقعیت اینه که این صبر و تحمل و حوصله ی من بیشتر به خاطر سبک زندگی شهری ای هست که نداشتیم... من توی روستا بزرگ شدم...

و اگر همسرم کمتر صبر و حوصله و تحمل دارن، به خاطر سبک زندگی شهری ای هست که داشتن...

 

اینها خیلی آگاهانه نبود... محیط اینجور بارمون آورد...

 

از قضا من زبان گویاتری دارم... که خانمم بارها میگفت: کاش منم زبان تو رو داشتم تا توی بعضی از جمع ها حرف میزدم و از حق دفاع میکردم...

حتی یه بار گفت: برم کلاس فن بیان؟ (الهی!!!)

(تنها جایی که از قدرت بیان داشتنم بدم میاد و از داشتنش حس ضعف بهم دست میده همین مواقع هست، که خانمم میگه تو توی این زمینه قویتری... اینم قابل بیان نیست که بگم آفات بیان خوب داشتن چیه...)

از قضا من ذهن ریاضی قویتری دارم و مباحث فلسفی و معقولات رو هم خیلی بهتر حلاجی میکنم و تسلط نظری بیشتری دارم...

 

تمام ویژگی های ظاهر (به جز قیافه ام) میگه من از همسرم بهترم...

اما من و خدا میدونیم که اینطور نیست...

و البته استادم هم میدونه :))))

 

خدایا چرا شما اینجوری رفتار میکنید؟

خوبی ها رو جوری پنهان میکنید که حتی نشه ازش حرف زد...

من میتونم بگم چرا خانمم برای خدا جذاب تره... اما اگر بگم این مطلب شهید میشه...

ولی میگم که بعضی ها دچار گنگی این مطلب نشن:

 

ایشون نسبت به من منیت کمتری دارن...

همین...

و اونقدر استادمون این کم منیتی ایشون رو دوست دارن... که به وضوح حس میکنم...

ولی همین منیت نداشتن بحر عجیب و غریبی هست...

ساده از کنارش رد نشید:



 

راستی به این سوال فکر کنید:

اگر روزی یکی پرده از جلوی چشمامون بزنه کنار و بفهمیم اونقدری که همسرمون برای خدا جذاب بوده، برای خودِ  ما جذاب نبوده چه حالی بهمون دست میده؟

 

۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۰۳ ، ۰۸:۱۶
ن. .ا
سه شنبه, ۱۶ مرداد ۱۴۰۳، ۱۱:۱۳ ب.ظ

شاید امید کسی باشیم...

بعد از یک روز کاری بسیار سخت و پر تنش ۱۲ ساعته...

ساعت پنج و شش غروب به علی که اونم سابقه اش از من بیشتره و حسابی پای کار هست گفتم:

علی واقعا خسته شدم... گاهی به خودم میگم بساطم رو جمع کنم برم از اینجا...

چرا هر چی تلاش میکنیم سختی ها کمتر نمیشه؟!!

 

علی لوتی وار میگه: داداش چشم امید همه ما به تو هست، وقتی تو اینجوری حرف بزنی، ما چی بگیم؟!!!

از حرفی که زدم خجالت میکشم و ...

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۰۳ ، ۲۳:۱۳
ن. .ا
دوشنبه, ۱۵ مرداد ۱۴۰۳، ۰۹:۱۲ ق.ظ

فاطمه

اسم فاطمه تنها اسمی هست که هر جا این اسم رو میخونم، هیچ تصویری تو ذهنم نمیاد اما همش حس میکنم با این اسم بوی بسیار خوشی به مشامم میرسه...

در واقع یک اسم معطر هست

بدون تصویر

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۰۳ ، ۰۹:۱۲
ن. .ا
شنبه, ۱۳ مرداد ۱۴۰۳، ۰۷:۴۵ ق.ظ

دلم براشون سوخت

دیشب رفتیم قم خونه یکی از اقوامم که همسرش طلبه بود... بیش از ده ساله که قم طلبه هست... وقتی وارد خونه ی اجاره ای شون شدم، خیلی گرم بود... تازه ما ساعت ۶.۳۰ عصر رسیده بودیم... هی عرق میکردم و نمیتونستم بپرسم اینجا چرا اینقد گرمه... زیرزمین هم بود... موقع شام پسرم نتونست جلوی زبونش رو بگیره... گفت بابا خیلی گرمه اینجا... گفتن واحد زیر زمین و واحد همکف که مستاجری دیگه میشینه، از یه کولر آبی استفاده میکنن با دو خروجی از یک کانال کشی...

گفتم کلید کولر پیش شماست یا اونا؟!!... گفت پیش ماست... و اونا سرمایی هستن و برای همین اغلب روی دور کند هست...

بحث رو با این موضوع که ما خودمون سینه سوخته ی اجاره نشینی هستیم... و غراز و نشیب زیادی دیدیم... و ان شاالله اگر هر کسی باید رنجی بکشه، رنج ما همین مستاجری باشه و الحمدلله و... جمع کردم و موضوع رو عوض کردم...

اما هم من و هم خانمم خیلی بابت شرایطش ناراحت شدیم...

وقتی برمیگشتیم به خانمم گفتم اینها اشتباه میکنن هنوز موندن قم... باید برگردن شهر خودشون... دلیل هر دو تاشون برای ماندن توی شهر قم این بود که دو تا دختراشون توی محیط قم تربیت بشن... وضع شمال به لحاظ فرهنگی و اینا خوب نیست...

گفتم: اشتباه میکنن...اینا اگر برگردن میتونن توی شرایط بهتری زندگی کنن و این دلیلشون پاک کردن صورت مسئله هست... این موجب میشه اون « بهترین تقدیری » که ازش صحبت میکردم برات، براشون رقم نخوره...

خانم گفت: از من در مورد کانال کولرمون پرسید، بحث رو پیچوندم و نگفتم ما از کولر آبی استفاده نمیکنیم... خیلی دلم براشون سوخت...

گفتم: خوشحالم که دلت برای این مسائل به درد میاد...

۷ نظر موافقین ۸ مخالفین ۲ ۱۳ مرداد ۰۳ ، ۰۷:۴۵
ن. .ا
چهارشنبه, ۱۰ مرداد ۱۴۰۳، ۰۶:۱۶ ب.ظ

دلبری هنیئه از پزشکیان

کوچکتر از اونم که بخوام در مورد اسماعیل هنیه حرفی بزنم...

واقعا حرف من و نظر من چه اهمیتی داره؟!!

بیشتر برای دل خودم می نویسم این مطلب رو...

 

اما عقیده ام بر اینه که در دورانی قرار گرفتیم که نفاق هر روز کمرنگ تر میشه و حق و باطل آشکارتر...

ایران که قطعا انتقال خون هنیه را خواهد گرفت... اما ما هم باید بدونیم وارد چه زمانه ای شدیم...

منم مثل خیلی ها دوست دارم دل بدم به عرصه ی خیال، و بگم ان شا الله پزشکیان خوب هست... همونطور که تا حالا خوب اومده جلو...

پزشکیان رفتارهای خوبی داشته این چند وقت... احسنت... حتی اگر هم رفتار بدی داشت برای ما در شرایط فعلی فرقی نمیکنه بازم تکلیف ما برای این دوره، مثل ادوار قبل بود و هست...

 من خیال باف بار نیومدم...

من همونی بودم که در سن 18 تا 20 سالگی رمان های 500 صفحه ای می نوشتم... اما الان حتی دو صفحه هم قدرت داستان پردازی ندارم... که البته اصلا خوب نیست... باید تعدیل بشم...

 

اما مرام ما و نگرش ما اینه: دولت هر کی می خواد باشه... ما به عنوان شهروند باید نقش خودمون رو پیدا کنیم... مسئولانه...

و گام برداریم... هیچ فرقی هم نداره پزشکیان رئیس باشه یا جلیلی یا قالیباف...

وظیفه ی شهروندی ما کمک به قدرتمند شدن مردم و جامعه هست... هر کسی در حد وسعش...



دیروز ظاهرا اسماعیل هنیه دلبری خوبی از پزشکیان کرد: مردم غزه استوار و پر انگیزه ایستاده اند (نقل به مضمون)

به جای اینکه بگه روزی چند کشته میدیم... گفتن: ما امیدوار و هدفمند ایستاده ایم و حالمون هم خوب هست...

 

دل برد از پزشکیان...

ان شا الله پزشکیان از این دل محافظت کنند...



خدا و بچه های بالا باید هر انسانی رو در جایگاهی قرار بدن که بتونه اثر بذاره...

پس باید دم این خدا رو ببینیم...

تمام قصه همینه

۱ نظر موافقین ۹ مخالفین ۱ ۱۰ مرداد ۰۳ ، ۱۸:۱۶
ن. .ا
يكشنبه, ۷ مرداد ۱۴۰۳، ۰۴:۱۱ ب.ظ

قصه ی قابل تامل ریاست

خانمم میگفت:

اینا خیلی با هم دعواشون میشه (سه تا بچه ها)... اونقدر توی طول روز سر و صدا زیاده که مغزم یه جاهایی واقعا کشش نداره... تو یه کاری بکن که اینا کمتر اذیتم بکنن...

شاید شش ماه میشه که راهی به ذهنم نمی رسید... اما هی از این منظر بچه ها رو تحت نظر داشتم که چطور میشه هم بچه ها رو نترسوند، هم درگیری هاشون رو کمتر کرد...

چند روزه یه ترفندی رو اجرا کردم... مثلا خونه جدید که اومدیم یه قلاب روی سقف داشت که برای پنکه سقفی نصب شده بود و خب پنکه سقفی هم نداره خونه مون و نیازی هم نیست... خود صاحب خونه گفت از اون قلاب استفاده کنید و تاب وصل کنید برای بچه ها... 

تاب بستم و بچه ها خیلی تاب رو دوست دارن، و خیلی اوقات سر نوبت تاب با هم دعواشون میشه...

به پسر بزرگم گفتم: دوست داری رئیس خواهر و برادرت باشی؟

گفت: آره، ولی اینا به حرفم گوش نمیدن... 

گفتم: پس چطور به حرف من گوش میدن؟

گفت: چون تو بزرگتری..‌ خیلی بزرگتر..‌

گفتم: خب تو هم بزرگتری از اینا...

گفت: ولی این امیرعباس اصلا از من نمیترسه... و همیشه لج میکنه... بدم میاد ازش...

گفتم: میخوای یادت بدم چکار کنی حرفت رو گوش بدن؟!!

گفت: آره...

گفتم :دوست داری؟

گفت: آره

گفتم: توی تاب بازی، نوبتت رو بده به اینا... خودت تابشون بده... خودت نوبتشون که تموم شد، به نفر بعدی بگو بیاد سوار شه... حتی اگه برای دفعه سوم هم نوبت تو بود ولی اینا لج کردن، بازم نوبتت رو بده به اینا...

عوضش وقتی نوبت تو شد، من یا مامان میایم تابت میدیم، تاب خییییلی بزرگ...

جوری که به سقف برسی...

اگر میخوای اینا حرفت رو گوش بدن توی تاب بازی و بازی های دیگه، نباید برای سهم خودت باهاش بحث کنی... اگر سعی کنی سهم خودشون رو عادلانه بهشون بدی، حرفت رو گوش میدن...

و تو میشی یک رئیس خیلی قدرتمند...

حالا فهمیدی چرا حرف منو همیشه گوش میدن؟ چون من هیچ وقت تاب رو ازشون نمیگیرم تا خودم تاب بخورم...

ولی تو لازم نیست مثل من باشی، تو تاب بخور ولی نفر آخر باش.‌. اول بذار اینا تاب بخورن، و تو خودت هم تابشون بده...

قبول کرد...

و جالبه که اثر گذار هم بود...

و غم انگیزش اینجاست که کل قصه ی دنیا همینه...

بزرگهای واقعی و رئیس های واقعی، بیشترین وظیفه شون ایجاد فضای بازی برای کوچکترهاست... 

راستی رئیس ها از چی لذت میبرن؟!!!

وقتی در مقام ریاست، هی دارن از خود گذشتگی میکنن؟!!!

۳ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۰۳ ، ۱۶:۱۱
ن. .ا
جمعه, ۵ مرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۳۹ ق.ظ

روایت تدریج_4

در مورد اثرات اجتماعی تدریج فقط باید اشک ریخت... باید روضه خوند...

مثال بارزش رفتار حضرت زهرا سلام الله بعد از شهادت پیامبر اکرم بود...

عرض کردم، شب و روز گریه... فغان...

قبل از گریه و فغان، با تک تک مردم حضوری صحبت کردن...

چی شده؟!!

آخه چرا؟!!

شما!!! حجت خدا بر 12 امام ما!!!

در خونه تک تک اهل مدینه؟!!!

به قول کوچه بازاری و پائین شهری ما: گورشون سیاه!!! ولشون کنید...



این دعوا رو من و خانمم هم همیشه با هم داریم... من برای یک منکری که میدونم اثرات اجتماعیش مثلا چند سال بعد واقع میشه اونقدر توی خونه حرص میخورم و گوشت تلخی میکنم که خانمم میگه ولش کن حالا...

این ولش کن حالا ، مشخصه که مثل من نمی سوزه...

بعد از مثلا 5 سال یا 7 سال وقتی بروزش رو توی اجتماع میبینه، حالا هی خانمم حرص میخوره... هی من سکوت میکنم...

و از سکوت من خانمم حرص میخوره و بهم میگه تو بی تفاوتی نسبت به این منکرهای اجتماعی...

گاهی مواقع اینجور وقتها به خانمم میگم:

یادته زمان خواستگاری و جلسات آشنایی اولین سوال دینی و عقیدتی ام از شما چی بود؟

بهش یادآوری میکنم که سوال اولم این بود: آدم سیاسی ای هستید یا نه؟!!

گفتی: آره هستم...

نمیگم سیاسی نیستی... من خیلی سیاسی ترم... به همین خاطر 5 سال زودتر توی خونه جوری یقه ام رو جر میدم که از رفتارام تعجب میکنی... و این روزها که فریادهای تو بلند میشه من مثل مادر مرده ها فقط نگاه میکنم...

اینها رو ایام انتخابات به خانمم گفتم...

و خودش از من خواست که بیا تلفنت رو دست بگیر و با بیست کال به مردم زنگ بزن... تو بهتر از من صحبت میکنی... تو صحبت کن من بچه ها رو مدیریت میکنم که مزاحمت نشن...



چرا حضرت زهرا اونقدر ناراحت بودن؟

دوستان من نمیدونم تا حالا هیزم و چوب آتیش زدید یا نه...

یه چوبی رو اگر یه بار توی آتیش انداختید بذارید کامل بسوزه... اگر تا قبل از سوختن بیرون کشیدید از آتش... و گذاشتید سرد بشه... بعد دوباره انداختید تو آتش... دوباره تا کمی سوخت بیرون آوردیدش و گذاشتید سر بشه... اون چون دیگه در مقابل آتش مقاوم میشه...

دیگه نمیسوزه... با حرارت های عادی دیگه نمیسوزه... حکم سنگ رو پیدا میکنه...

حضرت زهرا میدیدن این مردم با پدر بزرگوارشون قدری حرارت دین رو گرفتن... اگر بیرون بیارنشون و سرد بشن، دیگه آتش نمیگیرن... دیگه حرارت حقیقی دین رو نمیگیرن... و این هشدار رو رسول اکرم در بستر ارتحال بعد از مانع شدن دومی برای آوردن کاغذ و قلم و جسارتی که به پیامبر کردن به امیرالمومنین دادن و فرمودن: اختلاف در امت من قطعی شد...

 

و اثرات اون انحراف رو در طول تاریخ ببینید تا به امروز...

فقط یک نمونه اش خوارجی بودن که تا همین امروز با تفکر داعش امتداد پیدا کرد...

چقدر سر بریدن... چقدر زن و بچه کشتن... چقدر کینه و نفرت پخش شد...



وقتی سیاستمداری تحت عنوان حکومت دینی بخواد با مردم فریبی اهداف خودش رو پیش ببره، این رفتار تبعات اجتماعی بدی داره، به شدت ضد دین و سکولار درست خواهد کرد...

دو عامل ضد دین و سکولار درست میکنه:

یکی انقلابی و مومنی که خود رای و متکبر باشه

یکی منافقی که زیر پرچم دین برای پیش برد مقاصد خودش مردم فریبی کنه

 

نمونه اولی: محمود احمدی نژاد

نمونه دومی : ظریف و اعوان و انصارش مثل روحانی و...

 

حال همه رو از نظام جمهوری اسلامی بهم خواهند زد و مردم رو نسبت به دین به شدت سکولار خواهند کرد...

دوران استقبال شدید مردم از سکولاریزه کردن دین در پیش هست...

و دور خواهد افتاد دست حجتیه ای ها...

کاش مردم ضد دین بشن اما سکولار نشن...

 

ان شا الله که من بر خطا باشم...

خطر محبوبیت تفکر حجتیه در مردم به سادگی قابل رفع نیست و به شدت ضد تمدنی هست و ...

 

ان شا الله من اشتباه میکنم...

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۰۳ ، ۰۸:۳۹
ن. .ا
پنجشنبه, ۴ مرداد ۱۴۰۳، ۰۷:۲۸ ق.ظ

روایت تدریج_3

من چندین بار مطلب تدریج 3 رو پیش نویس کردم اما هر بار به نظرم درهای جدیدتری برام باز شد که می بایست از اون زاویه ی جدیدتر می نوشتم...

پس ان شا الله این مطلب به انتشار برسه:

 

تدریج ابزار قدرتمند خداست برای قیام دادن نفوس انسانها در عالم طبیعت و دنیا...

تدریج و اتفاقاتی که در بستر اون زمان مدرج می افته...

خود ما هم که بخوایم توی آشپزی چیزی درست کنیم دقیقا از این دو فاکتور استفاده میکنیم (زمان و اتفاق)

مثلا برای درست کردن ترشی کلم از زمان و سرکه (اتفاق) استفاده میکنیم تا اون کلم خام تبدیل به ترشی بشه...

یا برای درست کردن عدسی از زمان _ و آب و حرارت (اتفاق) استفاده میکنیم...

 

حالا انسان که در بستر اتفاقات و گذر زمان قرار میگیره، باید مراقبت کنه...

چون انسان مثل شیر میمونه... شیر خوردنی منظورمه...

شیر وقتی در حال جوشیدن هست، اگر بهش سرکه اضافه کنی، میشه پنیر...

و اگر بهش پودر کاکائو اضافه کنی میشه شیرکاکائو...

 

این سرکه و پودر کاکائو، همون استفاده از ظرف ملامین یا ظرف آرکوپال هست...

تا اینجا مثال بود...

اما بذارید حالا کمی به لحاظ علمی بازش کنم...



تدریج و اتفاقاتی که در اون می افته قرار هست ظرفیت های درون هر انسانی رو آزاد کنه... همون کاری که ظهور قراره رقم بزنه...

و انسان چیزی نیست جز جهان بینی و رفتار و اعمال و تلاش هاش...

یعنی اون نگاه و اعمالش داره هر دم اون رو میسازه...

ولی اکثر آدمها حواسشون به این نگاه (نیات) و اعمالشون نیست...

آدمها خیلی درگیر تمایلاتشون هستن... و تمایلاتشون خیلی در نگاه و اعمالشون موقره...

و اینکه قرآن می فرمایند هر کسی بر اساس شاکله اش رفتار میکنه... شاکله محصول نگاه، تمایلات و اعمال انسانهاست...

لذا کل علم روانشانسی بررسی اش روی تمایلات انسانهاست...

در بین تمایلات انسانها مهمترین موضوعی که انسانها روش با احدی شوخی ندارن و خیلی براشون مهمه، مقوله ی رنج و لذت هست...

 

رنج و لذت...

یه سوال:

اگر به ماها بگن که رنج و لذت در رشد ماها خیلی موثره...

و بگن در سیر رشد هم باید منتظر رنج باشی و هم به سوی لذت ها بری...

اما اختیاری هم بدن و بگن که میتونی رنج هات رو تغییر بدی...

و میتونی لذت هات رو هم انتخاب کنی...

چه جوری انتخاب میکنی؟

کدوم رنج رو حذف یا جابجا میکنی و کدوم لذت رو انتخاب میکنی؟

این اختیار میدونید چیه؟

مثل اینه که به شیر در حال جوشیدن اختیار بدن که میتونی سرکه رو به خودت اضافه کنی... یا میتونی کاکائو رو به خودت اضافه کنی...

حالا توی مثال شیر، چه سرکه اضافه بشه و چه کاکائو، هر دو تا خوبه...

اما در مورد انتخاب انسانها برای رنج و لذت هاشون الزاما هر دو طرف انتخاب خوب نیست...



یه مثال ملموس بزنم:

پنجاه سال پیش هم وقتی دختر و پسر با هم ازدواج میکردن، شاهد اختلافاتی بودن که توی زندگی زناشوئی براشون پیش می اومده...

این اختلافات موجب رنج اونها میشد... اما غالبا انتخابشون مدیریت رنج و ادامه دادن زندگی بود...

 

در زمانه ما هم مثل همون 50 سال پیش، وقتی دختر و پسر به هم میرسن شاهد تفاوتها و اختلافاتی هستن... تازه در زمانه ما، مدتها قبل از عقد، با هم آشنا میشن... و سعی میکنن ریسک انتخابشون رو هم بیارن پائین... در هر حال وقتی میرن زیر سقف... متوجه میشن اختلافاتشون موجب رنج هایی هست براشون...

چکار میکنن؟

غالبا مدیریت رنج رو انتخاب نمیکنن... حذف رنج رو انتخاب میکنن...

از هم 5 ازدواج، 2 تاش به طلاق میکشه...

بالای چهل درصد...

در حالی که خدا میفرمایند: طلاق در نزد من منفوره...

این یعنی چی؟

یعنی خدا میدونن در ایجاد وفق بین زن و شوهر رنج وجود داره... اما میگن این رنج رو انتخاب کن...

45 درصد جامعه انتخابش نمیکنن...

چی میشه؟!!

الان اصلا کاری با بعد اجتماعیش ندارم... بعد اجتماعیش که مثل روضه ی باز میمونه... تحمل ندارم بگم...

دارم در مورد بعد فردی حرف میزنم...

افرادی که طلاق رو انتخاب میکنن، در حدود بالای 95 درصدشون به شدت آدمای ضعیفی هستن...

آدم ضعیف، آسیب میزنه...

آدم ضعیف ، دشمن خدا میشه...

باید به خودش بیاد و ضعفش رو برطرف کنه... والا دشمن خدا میشه...

در زمانه ی ما وقتی درصد طلاق رفته بالا، یک انسان هوشمند میفهمه عصر ما داره به سمت چه  روان شناسی اجتماعی ای حرکت میکنه...

من دوست ندارم در موردش حرف بزنم...



تک تک انتخابامون داره به شیر در حال جوشیدن وجودمون افزودنی اضافه میکنه...

خانمت یا شوهرت فلان اخلاق رو داره... دوست نداری...

در مواجهه با این رنج چکار میکنی؟!!

انتخاب تو داره تو رو میسازه...

همسایه وبلاگیت، در تعامل با تو فلان رفتار رو کرد... رفتار خوب یا بدش داره تو رو میسازه... چطور با اون رفتارش و با درون خودت در قبال اون رفتار تعامل میکنی؟...

اون به مرور داره از تو چیزی میسازه...

آروم آروم...

 

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۰۳ ، ۰۷:۲۸
ن. .ا
شنبه, ۳۰ تیر ۱۴۰۳، ۰۹:۱۳ ق.ظ

روایت تدریج_2

چهار تا بچه داره و هر چهار بچه ازدواج کردن... اولیش حدود 12 سال پیش و آخریش هم بیش از سه ساله...

فوق العاده ثروتمندن... بچه ها هر کدوم حداقل یه ماشین در حد مازراتی دارن... و یه خونه بالای تهران...

بچه هاش هم واقعا و انصافا بچه های اهلی هستن... مودب... با فرهنگ... مدیر... با وجدان...

 

کمتر پیش میاد یه ثروتمند اینطوری تمام بچه هاش هنجارمند و اهل خانواده و با وجدان بشن... حتی اهل خمس... کمکهای میلیاردی به کمیته امداد...

اما این آقا توی یه موضوع هر از گاهی منو به تمسخر میگیره... و کاملا حس میکنم تمسخرش از روی حسادتش هست و برای اینکه منم حسادتش رو بیشتر تحریک نکنم گاهی منم به شوخی میگیرم و گاهی زود بحث رو عوض میمیکنم و فرار میکنم...

 

عجیبه که من توی اکثر چیزهایی که برای اینها مهمه هیچ برتری ای نسبت به بچه هاش ندارم... بلکه حتی قابل مقایسه هم نیستم... مثلا تیبا 2 سال 95 من قابل مقایسه هست با مازراتی؟

یا خونه ی اجاره ای تو کوچه بن بست و باریک من قابل مقایسه هست با پنت هاوس تو کامرانیه؟

حتی نوع ارتباط برقرار کردن اونها هم کلی آداب داره... ولی من بیشتر به پائین شهری ها میخورم...

اما به وضوح اون حسادت رو حس میکنم... چرا؟!!



میدونید بابت چی منو به تمسخر میگیره و تمسخرش هم از روی حسادتش هست؟

من سه تا بچه دارم و این آقا هیچ نوه ای ندارن... با وجود اینکه 4 تا بچه هاش سالهاست ازدواج کردن...

چی شده که این بچه های به هنجار و مودب و عاقل و مدیر و با وجدان، بچه نمیارن؟

به مرور این اتفاق افتاد...

یواش یواش...

مطمئن باشید اگر به دنیا بیارن اونقدر خدمتکار دارن که دیگه هیچ زحمتی بابت بچه نکشن و فقط وقتایی که بچه آرومه باهاش بازی کنن و لذتش رو ببرن... نه شیردهی با خودشونه نه تر و خشک کردن و نه غذا دادن و نه هیچ چیز دیگه...

 

مشکل همون نه ماه هست...

اون سخته... و اساسا چرا باید این سختی رو تحمل کنن؟...

مطمئن باشید اگر اینجا هم با خودشون کنار بیان که با رحم اجاره ای فرزند دار بشن اونا هم صاحب نوه میشن... اما خب اصالتشون اجازه ی همچین کاری رو نمیده...

 

دوستان خودشون هم فکر نمیکردن یه روز اینجوری کیش و مات بشن...

نمی تونن...

دلشون میخواد اما نمیتونن...

لذا مثل منی مورد حسد واقع میشم...

منِ مستاجرِ تیبا سوارِ برند نپوشِ وسطِ کارگرا...

 

چون دلشون میخواد اما نمی تونن...

کی باهاشون این کار رو کرد؟!!

تدریج...

تدریج این بلا رو سر بچه ها و این خانواده آورد...

خدمتکار داشتن مگه اشکال داره؟

ولله نه...

اما پیوست تدریج داره...

برند پوشیدن مگه اشکال داره؟

اگر از مال حلال باشه ولله نه...

اما پیوست تدریجش رو ببینید...

سفرهای لاکچری به ایتالیا و اسپانیا رفتن مگه اشکال داره

اگر با مال حلال باشه ولله نه...

اما پیوست تدریجش رو هم ببینید...



تدریج با انسان چکار میکنه؟

آیا اینها نباید از ثروتشون استفاده میکردن؟

اونم ثروت حلال...

اونم آدمایی که انصافا کمک هم میکردن به دیگران...

حتی اهل خمس و زکات هم هستن...

 

این رفاه به تدریج باهاشون چکار کرد که امروز به مثل منی حسادت میکنن؟

به سوالات این مطلب فکر کنید...

من فعلا تدریج در عرصه ی زندگی شخصی رو مطرح کردم... در عرصه ی اجتماعی که خیلی مهلک تر هست و مثال هم خواهم زد...

در عرصه زندگی شخصی اینها رو داره میبره به سمت انقراض نسل....

و با همه ی دارائی شون و تمام خوبی هاشون، رذیله ی بدی که بدترین رذائل هست رو انداخته به جانشون (حسادت)

به سولات این مطلب فکر کنید



این پست به زودی رمز دار میشه... همون رمز قبلی

۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۰۳ ، ۰۹:۱۳
ن. .ا