در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

يكشنبه, ۷ مرداد ۱۴۰۳، ۰۴:۱۱ ب.ظ

قصه ی قابل تامل ریاست

خانمم میگفت:

اینا خیلی با هم دعواشون میشه (سه تا بچه ها)... اونقدر توی طول روز سر و صدا زیاده که مغزم یه جاهایی واقعا کشش نداره... تو یه کاری بکن که اینا کمتر اذیتم بکنن...

شاید شش ماه میشه که راهی به ذهنم نمی رسید... اما هی از این منظر بچه ها رو تحت نظر داشتم که چطور میشه هم بچه ها رو نترسوند، هم درگیری هاشون رو کمتر کرد...

چند روزه یه ترفندی رو اجرا کردم... مثلا خونه جدید که اومدیم یه قلاب روی سقف داشت که برای پنکه سقفی نصب شده بود و خب پنکه سقفی هم نداره خونه مون و نیازی هم نیست... خود صاحب خونه گفت از اون قلاب استفاده کنید و تاب وصل کنید برای بچه ها... 

تاب بستم و بچه ها خیلی تاب رو دوست دارن، و خیلی اوقات سر نوبت تاب با هم دعواشون میشه...

به پسر بزرگم گفتم: دوست داری رئیس خواهر و برادرت باشی؟

گفت: آره، ولی اینا به حرفم گوش نمیدن... 

گفتم: پس چطور به حرف من گوش میدن؟

گفت: چون تو بزرگتری..‌ خیلی بزرگتر..‌

گفتم: خب تو هم بزرگتری از اینا...

گفت: ولی این امیرعباس اصلا از من نمیترسه... و همیشه لج میکنه... بدم میاد ازش...

گفتم: میخوای یادت بدم چکار کنی حرفت رو گوش بدن؟!!

گفت: آره...

گفتم :دوست داری؟

گفت: آره

گفتم: توی تاب بازی، نوبتت رو بده به اینا... خودت تابشون بده... خودت نوبتشون که تموم شد، به نفر بعدی بگو بیاد سوار شه... حتی اگه برای دفعه سوم هم نوبت تو بود ولی اینا لج کردن، بازم نوبتت رو بده به اینا...

عوضش وقتی نوبت تو شد، من یا مامان میایم تابت میدیم، تاب خییییلی بزرگ...

جوری که به سقف برسی...

اگر میخوای اینا حرفت رو گوش بدن توی تاب بازی و بازی های دیگه، نباید برای سهم خودت باهاش بحث کنی... اگر سعی کنی سهم خودشون رو عادلانه بهشون بدی، حرفت رو گوش میدن...

و تو میشی یک رئیس خیلی قدرتمند...

حالا فهمیدی چرا حرف منو همیشه گوش میدن؟ چون من هیچ وقت تاب رو ازشون نمیگیرم تا خودم تاب بخورم...

ولی تو لازم نیست مثل من باشی، تو تاب بخور ولی نفر آخر باش.‌. اول بذار اینا تاب بخورن، و تو خودت هم تابشون بده...

قبول کرد...

و جالبه که اثر گذار هم بود...

و غم انگیزش اینجاست که کل قصه ی دنیا همینه...

بزرگهای واقعی و رئیس های واقعی، بیشترین وظیفه شون ایجاد فضای بازی برای کوچکترهاست... 

راستی رئیس ها از چی لذت میبرن؟!!!

وقتی در مقام ریاست، هی دارن از خود گذشتگی میکنن؟!!!

۳ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۰۳ ، ۱۶:۱۱
ن. .ا
جمعه, ۵ مرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۳۹ ق.ظ

روایت تدریج_4

در مورد اثرات اجتماعی تدریج فقط باید اشک ریخت... باید روضه خوند...

مثال بارزش رفتار حضرت زهرا سلام الله بعد از شهادت پیامبر اکرم بود...

عرض کردم، شب و روز گریه... فغان...

قبل از گریه و فغان، با تک تک مردم حضوری صحبت کردن...

چی شده؟!!

آخه چرا؟!!

شما!!! حجت خدا بر 12 امام ما!!!

در خونه تک تک اهل مدینه؟!!!

به قول کوچه بازاری و پائین شهری ما: گورشون سیاه!!! ولشون کنید...



این دعوا رو من و خانمم هم همیشه با هم داریم... من برای یک منکری که میدونم اثرات اجتماعیش مثلا چند سال بعد واقع میشه اونقدر توی خونه حرص میخورم و گوشت تلخی میکنم که خانمم میگه ولش کن حالا...

این ولش کن حالا ، مشخصه که مثل من نمی سوزه...

بعد از مثلا 5 سال یا 7 سال وقتی بروزش رو توی اجتماع میبینه، حالا هی خانمم حرص میخوره... هی من سکوت میکنم...

و از سکوت من خانمم حرص میخوره و بهم میگه تو بی تفاوتی نسبت به این منکرهای اجتماعی...

گاهی مواقع اینجور وقتها به خانمم میگم:

یادته زمان خواستگاری و جلسات آشنایی اولین سوال دینی و عقیدتی ام از شما چی بود؟

بهش یادآوری میکنم که سوال اولم این بود: آدم سیاسی ای هستید یا نه؟!!

گفتی: آره هستم...

نمیگم سیاسی نیستی... من خیلی سیاسی ترم... به همین خاطر 5 سال زودتر توی خونه جوری یقه ام رو جر میدم که از رفتارام تعجب میکنی... و این روزها که فریادهای تو بلند میشه من مثل مادر مرده ها فقط نگاه میکنم...

اینها رو ایام انتخابات به خانمم گفتم...

و خودش از من خواست که بیا تلفنت رو دست بگیر و با بیست کال به مردم زنگ بزن... تو بهتر از من صحبت میکنی... تو صحبت کن من بچه ها رو مدیریت میکنم که مزاحمت نشن...



چرا حضرت زهرا اونقدر ناراحت بودن؟

دوستان من نمیدونم تا حالا هیزم و چوب آتیش زدید یا نه...

یه چوبی رو اگر یه بار توی آتیش انداختید بذارید کامل بسوزه... اگر تا قبل از سوختن بیرون کشیدید از آتش... و گذاشتید سرد بشه... بعد دوباره انداختید تو آتش... دوباره تا کمی سوخت بیرون آوردیدش و گذاشتید سر بشه... اون چون دیگه در مقابل آتش مقاوم میشه...

دیگه نمیسوزه... با حرارت های عادی دیگه نمیسوزه... حکم سنگ رو پیدا میکنه...

حضرت زهرا میدیدن این مردم با پدر بزرگوارشون قدری حرارت دین رو گرفتن... اگر بیرون بیارنشون و سرد بشن، دیگه آتش نمیگیرن... دیگه حرارت حقیقی دین رو نمیگیرن... و این هشدار رو رسول اکرم در بستر ارتحال بعد از مانع شدن دومی برای آوردن کاغذ و قلم و جسارتی که به پیامبر کردن به امیرالمومنین دادن و فرمودن: اختلاف در امت من قطعی شد...

 

و اثرات اون انحراف رو در طول تاریخ ببینید تا به امروز...

فقط یک نمونه اش خوارجی بودن که تا همین امروز با تفکر داعش امتداد پیدا کرد...

چقدر سر بریدن... چقدر زن و بچه کشتن... چقدر کینه و نفرت پخش شد...



وقتی سیاستمداری تحت عنوان حکومت دینی بخواد با مردم فریبی اهداف خودش رو پیش ببره، این رفتار تبعات اجتماعی بدی داره، به شدت ضد دین و سکولار درست خواهد کرد...

دو عامل ضد دین و سکولار درست میکنه:

یکی انقلابی و مومنی که خود رای و متکبر باشه

یکی منافقی که زیر پرچم دین برای پیش برد مقاصد خودش مردم فریبی کنه

 

نمونه اولی: محمود احمدی نژاد

نمونه دومی : ظریف و اعوان و انصارش مثل روحانی و...

 

حال همه رو از نظام جمهوری اسلامی بهم خواهند زد و مردم رو نسبت به دین به شدت سکولار خواهند کرد...

دوران استقبال شدید مردم از سکولاریزه کردن دین در پیش هست...

و دور خواهد افتاد دست حجتیه ای ها...

کاش مردم ضد دین بشن اما سکولار نشن...

 

ان شا الله که من بر خطا باشم...

خطر محبوبیت تفکر حجتیه در مردم به سادگی قابل رفع نیست و به شدت ضد تمدنی هست و ...

 

ان شا الله من اشتباه میکنم...

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۰۳ ، ۰۸:۳۹
ن. .ا
پنجشنبه, ۴ مرداد ۱۴۰۳، ۰۷:۲۸ ق.ظ

روایت تدریج_3

من چندین بار مطلب تدریج 3 رو پیش نویس کردم اما هر بار به نظرم درهای جدیدتری برام باز شد که می بایست از اون زاویه ی جدیدتر می نوشتم...

پس ان شا الله این مطلب به انتشار برسه:

 

تدریج ابزار قدرتمند خداست برای قیام دادن نفوس انسانها در عالم طبیعت و دنیا...

تدریج و اتفاقاتی که در بستر اون زمان مدرج می افته...

خود ما هم که بخوایم توی آشپزی چیزی درست کنیم دقیقا از این دو فاکتور استفاده میکنیم (زمان و اتفاق)

مثلا برای درست کردن ترشی کلم از زمان و سرکه (اتفاق) استفاده میکنیم تا اون کلم خام تبدیل به ترشی بشه...

یا برای درست کردن عدسی از زمان _ و آب و حرارت (اتفاق) استفاده میکنیم...

 

حالا انسان که در بستر اتفاقات و گذر زمان قرار میگیره، باید مراقبت کنه...

چون انسان مثل شیر میمونه... شیر خوردنی منظورمه...

شیر وقتی در حال جوشیدن هست، اگر بهش سرکه اضافه کنی، میشه پنیر...

و اگر بهش پودر کاکائو اضافه کنی میشه شیرکاکائو...

 

این سرکه و پودر کاکائو، همون استفاده از ظرف ملامین یا ظرف آرکوپال هست...

تا اینجا مثال بود...

اما بذارید حالا کمی به لحاظ علمی بازش کنم...



تدریج و اتفاقاتی که در اون می افته قرار هست ظرفیت های درون هر انسانی رو آزاد کنه... همون کاری که ظهور قراره رقم بزنه...

و انسان چیزی نیست جز جهان بینی و رفتار و اعمال و تلاش هاش...

یعنی اون نگاه و اعمالش داره هر دم اون رو میسازه...

ولی اکثر آدمها حواسشون به این نگاه (نیات) و اعمالشون نیست...

آدمها خیلی درگیر تمایلاتشون هستن... و تمایلاتشون خیلی در نگاه و اعمالشون موقره...

و اینکه قرآن می فرمایند هر کسی بر اساس شاکله اش رفتار میکنه... شاکله محصول نگاه، تمایلات و اعمال انسانهاست...

لذا کل علم روانشانسی بررسی اش روی تمایلات انسانهاست...

در بین تمایلات انسانها مهمترین موضوعی که انسانها روش با احدی شوخی ندارن و خیلی براشون مهمه، مقوله ی رنج و لذت هست...

 

رنج و لذت...

یه سوال:

اگر به ماها بگن که رنج و لذت در رشد ماها خیلی موثره...

و بگن در سیر رشد هم باید منتظر رنج باشی و هم به سوی لذت ها بری...

اما اختیاری هم بدن و بگن که میتونی رنج هات رو تغییر بدی...

و میتونی لذت هات رو هم انتخاب کنی...

چه جوری انتخاب میکنی؟

کدوم رنج رو حذف یا جابجا میکنی و کدوم لذت رو انتخاب میکنی؟

این اختیار میدونید چیه؟

مثل اینه که به شیر در حال جوشیدن اختیار بدن که میتونی سرکه رو به خودت اضافه کنی... یا میتونی کاکائو رو به خودت اضافه کنی...

حالا توی مثال شیر، چه سرکه اضافه بشه و چه کاکائو، هر دو تا خوبه...

اما در مورد انتخاب انسانها برای رنج و لذت هاشون الزاما هر دو طرف انتخاب خوب نیست...



یه مثال ملموس بزنم:

پنجاه سال پیش هم وقتی دختر و پسر با هم ازدواج میکردن، شاهد اختلافاتی بودن که توی زندگی زناشوئی براشون پیش می اومده...

این اختلافات موجب رنج اونها میشد... اما غالبا انتخابشون مدیریت رنج و ادامه دادن زندگی بود...

 

در زمانه ما هم مثل همون 50 سال پیش، وقتی دختر و پسر به هم میرسن شاهد تفاوتها و اختلافاتی هستن... تازه در زمانه ما، مدتها قبل از عقد، با هم آشنا میشن... و سعی میکنن ریسک انتخابشون رو هم بیارن پائین... در هر حال وقتی میرن زیر سقف... متوجه میشن اختلافاتشون موجب رنج هایی هست براشون...

چکار میکنن؟

غالبا مدیریت رنج رو انتخاب نمیکنن... حذف رنج رو انتخاب میکنن...

از هم 5 ازدواج، 2 تاش به طلاق میکشه...

بالای چهل درصد...

در حالی که خدا میفرمایند: طلاق در نزد من منفوره...

این یعنی چی؟

یعنی خدا میدونن در ایجاد وفق بین زن و شوهر رنج وجود داره... اما میگن این رنج رو انتخاب کن...

45 درصد جامعه انتخابش نمیکنن...

چی میشه؟!!

الان اصلا کاری با بعد اجتماعیش ندارم... بعد اجتماعیش که مثل روضه ی باز میمونه... تحمل ندارم بگم...

دارم در مورد بعد فردی حرف میزنم...

افرادی که طلاق رو انتخاب میکنن، در حدود بالای 95 درصدشون به شدت آدمای ضعیفی هستن...

آدم ضعیف، آسیب میزنه...

آدم ضعیف ، دشمن خدا میشه...

باید به خودش بیاد و ضعفش رو برطرف کنه... والا دشمن خدا میشه...

در زمانه ی ما وقتی درصد طلاق رفته بالا، یک انسان هوشمند میفهمه عصر ما داره به سمت چه  روان شناسی اجتماعی ای حرکت میکنه...

من دوست ندارم در موردش حرف بزنم...



تک تک انتخابامون داره به شیر در حال جوشیدن وجودمون افزودنی اضافه میکنه...

خانمت یا شوهرت فلان اخلاق رو داره... دوست نداری...

در مواجهه با این رنج چکار میکنی؟!!

انتخاب تو داره تو رو میسازه...

همسایه وبلاگیت، در تعامل با تو فلان رفتار رو کرد... رفتار خوب یا بدش داره تو رو میسازه... چطور با اون رفتارش و با درون خودت در قبال اون رفتار تعامل میکنی؟...

اون به مرور داره از تو چیزی میسازه...

آروم آروم...

 

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۰۳ ، ۰۷:۲۸
ن. .ا
شنبه, ۳۰ تیر ۱۴۰۳، ۰۹:۱۳ ق.ظ

روایت تدریج_2

چهار تا بچه داره و هر چهار بچه ازدواج کردن... اولیش حدود 12 سال پیش و آخریش هم بیش از سه ساله...

فوق العاده ثروتمندن... بچه ها هر کدوم حداقل یه ماشین در حد مازراتی دارن... و یه خونه بالای تهران...

بچه هاش هم واقعا و انصافا بچه های اهلی هستن... مودب... با فرهنگ... مدیر... با وجدان...

 

کمتر پیش میاد یه ثروتمند اینطوری تمام بچه هاش هنجارمند و اهل خانواده و با وجدان بشن... حتی اهل خمس... کمکهای میلیاردی به کمیته امداد...

اما این آقا توی یه موضوع هر از گاهی منو به تمسخر میگیره... و کاملا حس میکنم تمسخرش از روی حسادتش هست و برای اینکه منم حسادتش رو بیشتر تحریک نکنم گاهی منم به شوخی میگیرم و گاهی زود بحث رو عوض میمیکنم و فرار میکنم...

 

عجیبه که من توی اکثر چیزهایی که برای اینها مهمه هیچ برتری ای نسبت به بچه هاش ندارم... بلکه حتی قابل مقایسه هم نیستم... مثلا تیبا 2 سال 95 من قابل مقایسه هست با مازراتی؟

یا خونه ی اجاره ای تو کوچه بن بست و باریک من قابل مقایسه هست با پنت هاوس تو کامرانیه؟

حتی نوع ارتباط برقرار کردن اونها هم کلی آداب داره... ولی من بیشتر به پائین شهری ها میخورم...

اما به وضوح اون حسادت رو حس میکنم... چرا؟!!



میدونید بابت چی منو به تمسخر میگیره و تمسخرش هم از روی حسادتش هست؟

من سه تا بچه دارم و این آقا هیچ نوه ای ندارن... با وجود اینکه 4 تا بچه هاش سالهاست ازدواج کردن...

چی شده که این بچه های به هنجار و مودب و عاقل و مدیر و با وجدان، بچه نمیارن؟

به مرور این اتفاق افتاد...

یواش یواش...

مطمئن باشید اگر به دنیا بیارن اونقدر خدمتکار دارن که دیگه هیچ زحمتی بابت بچه نکشن و فقط وقتایی که بچه آرومه باهاش بازی کنن و لذتش رو ببرن... نه شیردهی با خودشونه نه تر و خشک کردن و نه غذا دادن و نه هیچ چیز دیگه...

 

مشکل همون نه ماه هست...

اون سخته... و اساسا چرا باید این سختی رو تحمل کنن؟...

مطمئن باشید اگر اینجا هم با خودشون کنار بیان که با رحم اجاره ای فرزند دار بشن اونا هم صاحب نوه میشن... اما خب اصالتشون اجازه ی همچین کاری رو نمیده...

 

دوستان خودشون هم فکر نمیکردن یه روز اینجوری کیش و مات بشن...

نمی تونن...

دلشون میخواد اما نمیتونن...

لذا مثل منی مورد حسد واقع میشم...

منِ مستاجرِ تیبا سوارِ برند نپوشِ وسطِ کارگرا...

 

چون دلشون میخواد اما نمی تونن...

کی باهاشون این کار رو کرد؟!!

تدریج...

تدریج این بلا رو سر بچه ها و این خانواده آورد...

خدمتکار داشتن مگه اشکال داره؟

ولله نه...

اما پیوست تدریج داره...

برند پوشیدن مگه اشکال داره؟

اگر از مال حلال باشه ولله نه...

اما پیوست تدریجش رو ببینید...

سفرهای لاکچری به ایتالیا و اسپانیا رفتن مگه اشکال داره

اگر با مال حلال باشه ولله نه...

اما پیوست تدریجش رو هم ببینید...



تدریج با انسان چکار میکنه؟

آیا اینها نباید از ثروتشون استفاده میکردن؟

اونم ثروت حلال...

اونم آدمایی که انصافا کمک هم میکردن به دیگران...

حتی اهل خمس و زکات هم هستن...

 

این رفاه به تدریج باهاشون چکار کرد که امروز به مثل منی حسادت میکنن؟

به سوالات این مطلب فکر کنید...

من فعلا تدریج در عرصه ی زندگی شخصی رو مطرح کردم... در عرصه ی اجتماعی که خیلی مهلک تر هست و مثال هم خواهم زد...

در عرصه زندگی شخصی اینها رو داره میبره به سمت انقراض نسل....

و با همه ی دارائی شون و تمام خوبی هاشون، رذیله ی بدی که بدترین رذائل هست رو انداخته به جانشون (حسادت)

به سولات این مطلب فکر کنید



این پست به زودی رمز دار میشه... همون رمز قبلی

۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۰۳ ، ۰۹:۱۳
ن. .ا
جمعه, ۲۹ تیر ۱۴۰۳، ۰۳:۴۲ ب.ظ

روایت تدریج_1

از یکی از نظامیان شنیده بودم که وقتی خانوادگی رفته بودن منزل حاج قاسم، موقع غذا دیدن که ظروفی که حاج قاسم آوردن سر سفره ملامین هست...

اون نظامی میگفت: به خانمم میگفتم ما به کمتر از آرکوپال رضایت نمیدیم... اما حاج قاسم هنوز توی ظروف ملامین غذا میخورن...



کسی دلیل این سخت گیری رو میدونه؟

توی زمانه ما توجیه داره؟

میتونیم این نسخه رو به جوان خودمون هم بدیم؟

اگر نه، پس به جوان خودمون بگیم حاج قاسم و همسرشون به چه دلیلی این کار رو میکردن؟

آیا جوان ما نخواهد پرسید که آیا حاج قاسم و همسرشون اینقدر ضعیف النفس هستن که اگر به جای ملامین، توی ظروف آرکوپال غذا بخورن دنیا زده میشن؟

اگر پرسید چه جوابی میدید؟



شنیدید حضرت زهرا سلام الله علیه بعد از واقعه رحلت پیامبر و غصب حکومت هر روز و شب گریه میکردن...

واقعا علت این گریه ی شبانه روزی چی بود؟

خب خانم جان، خلایق هر چه لایق... اولی رو انتخاب کردن... لیاقت آقای شما رو نداشتن... افسارشون رو بندازید پشت خودشون...

هر جا دوست دارن برن...

البته شما مثل من بی خیال نیستین... سعادت اینها رو دوست دارید... برای همین به زحمت افتادید... رفتید در خانه ها...

خب جواب ندادن... به زور که نمیشه مردم رو وارد بهشت کرد...

رها کنید...

چرا شب و روز گریه؟!!!

چرا اینقدر گل درشت و توی چشم اهالی مدینه؟!!!

چرا اینقدر مستمر؟!!!

اینقدر تلخ؟!!!

اینقدر اصرار؟!!!

اینقدر طولانی؟!!!



ببینید ما در سنت الهی حاکم بر سرنوشت بشر موضوعی داریم که هم به صورت فردی باهاش درگیر میشیم و هم به صورت اجتماعی...

و این سنت در تمام طول تاریخ هوشمندان و دلسوزان جامعه بشری رو به شدت درگیر خودش میکرده...

امیدوارم خدا کمکم کنه تا بتونم در این مورد کمی بنویسم...

این سنت، سنت تدریج هست...

و یکی از ترسناکترین سنت های الهی همین سنت تدریج هست...

و تلخی این سنت اینجاست که چون در آینده اثراتش بروز میکنه، غالبا در زمانی که باید بر علیه اش اقدام بشه درک نمیشه...

این سنت رو هر انسانی هم در عرصه زندگی شخصیش درگیرش هست و هم در عرصه زندگی اجتماعی...

ان شا الله اگر توفیقی حاصل بشه خواهم نوشت...

قصه های جذابی بین زندگی خود ماها وجود داره که برای همه ما قطعا خیلی تکان دهنده هست و متوجه اهمیت تدریج خواهیم شد...

 

 

۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۰۳ ، ۱۵:۴۲
ن. .ا
پنجشنبه, ۲۸ تیر ۱۴۰۳، ۰۵:۳۵ ق.ظ

منافق تمام عیار

میگفت اگر کسی که به کابینه دولت معرفی میشود خانم باشد ده امتیاز داره، آقا باشه امتیاز نداره...

مگه خانم یا آقا بودن در کار اجرا ملاک هست؟ مگه توانمندی ملاک نبود؟!!!!

 

میگفت: اگر نفری که معرفی میشود از مذاهب رسمی اقلیت کشور باشد امتیاز بیشتری دارد و اگر مسلمان شیعه باشد امتیازی ندارد...

 

مگه توانمندی ملاک نیست؟ چرا به مذهبش امتیاز میدید؟!!!!

این پوپولیسم بازی ها، رویکرد جدیدتونه!!!

 

 

خدایا...

چقدر دیشب با دیدن تلوزیون و چهره ی این نامرد ابله افسرده شدم...

ببخشید که بلد نیستم دموکرات بازی در بیارم...

این منافق پفیوز بی همه چیز رو کی تو پاچه ملت کرد؟!!!

چقدر دعا میکردم ایشون همون کسی نباشه که به تانک دشمن بسته شد و عورتش آشکار بود و دشمن ایشون رو سپر خودش کرده بود و داشت وارد کشور میشد!!!!

 

خدایا تا این کابوس تمام بشه رهبرمون رو ازمون نگیر...

کابوس این منافق نابکار...

این دیوث...

خدایا من با دیدن این آدم تعادلم رو از دست میدم...

دست خودم نیست و وقتی میبینمش، حرفهای راست رو بی پرده و تلخ میگم...

۲۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۰۳ ، ۰۵:۳۵
ن. .ا
دوشنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۳، ۰۸:۳۹ ق.ظ

مردم

میخوام در مورد "مردم" بنویسم...

میدونید دوستان!!!

موضوع "مردم" خیلی موضوع نابی هست...

امسال چند هیئت رفتم... البته بیشتر همون هیئتی رفتم که سالهای قبل میرفتم... اما دیگه این هیئت هم مثل سالهای قبل نیست برام...

امسال خیلی برام مهم نیست که زودتر برم تا به سخنرانی هم برسم... غالبا وسط روضه میرسم و آخرای سینه زنی میام بیرون....

امسال برام موضوع "مردم" خیلی پررنگه...

و محرم رو هم از این منظر که نگاه میکنم کمی ناراحت میشم بابت رویه ی اشتباه اکثر هیات... رویه ی اشتباه حوزه علمیه...



امسال اصلا انگیزه گوش دادن به پناهیان رو نداشتم... و گوش ندادم...

خدا گواهه به خاطر مواضع انتخاباتیشون نبود... 

و خیلی از سخنرانان دیگه...

امسال حوصله شون رو نداشتم... چون به نظرم ساختاری که حوزه برای مبلغین تعیین کرده، ساختار معیوبی هست...

فقط یه سخنران هست که مترصد فرصتم تا ببینم امسال چی گفتن... که فکر کنم امروز و فردا وقت خوبی باشه...

 

فقط از حوزه گله ندارم... از هنرمندان گله دارم... از مومنین و مذهبی ها (خودمون) گله دارم...

میدونید مردم مثل چی میمونن؟

یه خانواده رو تصور کنید که مثلا چهار فرزند دارن... فرزندها با هم متفاوتن... یکی مذهبی هست... یکی ضد مذهبه...

یکی کلا کاری به مذهب نداره و کاسبیش براش مهمه....

یکی هم کلا خیالبافه...

این خانواده با این تنوع اگر نخ تسبیح نداشته باشه (پدر و مادری هوشمند) در این خانه جنگ درست میشه...

وفاق توی این خونه نیست...

مردم اون 4 فرزند جامعه هستن...

پدر و مادر اگر توی این خونه ادب رو حکم فرما کرده باشن میتونن این تفاوتها رو جوری مدیریت کنن که به منافع خانواده آسیب نزنه...

 

سیستم حوزوی ما و س یستم آموزشی ما و سیستم متنفذین جامعه ما پدر و مادر برای جامعه طراحی و تدبیر نکردن...

حوزه سخنران تربیت کرد...

سخنرانی که در بهترین حالتش علم خوبی هم داره... شناختش هم عالیه...

به چه دردی میخوره؟!!!

تاثیرش خیلی کمه...

من اگر توی مریخ زندگی میکردم حتما سیستم حوزه علمیه ی اونجا رو اینجوری میچیدم که میرفتم توی هر محله و روستا و منطقه افرادی رو شناسایی میکردم که توان مدیریت داشته باشن، یک سری مهمات ارتباطی رو در وجودشون داشته باشن و آدم های سلامتی هم باشن... با اهالی همون روستا یا محله میگفتم این بچه یا نوجوون رو تحویل من بدید تا یه نخ تسبیح به روستاتون تحویل بدم...

 

بعدش هم هر علمی رو که بهش آموزش میدادم، میگفتم این علوم برای کاسبی کردن تو نیست... برو ببین شغل اکثریت مردم اون روستا چیه... پیشه ی همون اهالی رو در پیش بگیر و از همون راه کاسبی کن...

و بین اون مردم باش تا خدا یا اجلت رو برسونه یا بهت الهام کنه که باید بری جای دیگه...

 

دوستان اگر اشتباه میکنم کسی منو از این اشتباه بیرون بیاره...

با سیستم سخنرانی صرف، "مردم" ساخته نمیشن... 

بله... منی که ذهنم کنجکاو برخی مسائل هست از علم اون سخنران بهره میبرم... یاد میگیرم...

اما اینها "مردم" ساز نیست...

 

نگید الان عصر ارتباطات هست... و مردم به تمام اطلاعات دسترسی دارن و نیازی به بومی سازی تبلیغ و مبلغ نیست...

این حرف اتفاقا از روی عدم شناخت هست...

 

ببینید من توی همین بحث های اقتصادی گاهی تحلیل های از طرفدارن نظام میشنیدم که با واقعیت کف میدون مغایرت داشت...

چرا؟

چون طرف یه شغلی داشته که از طرف حاکمیت اولیات زندگیش تامین میشد...

مثلا بهش خونه داده بودن، و ایشون تونسته بود بره سراغ بقیه مسائل زندگیش و یه سر و سامانی بده...

و فکر میکرد بقیه مردم هم اگر سروسامان ندادن حتما بی تدبیری کردن... والا اوضاع اقتصادی اونقدا هم بد نیست...

 

خب بنده ی خدا شما اگر با صنوف مختلف معاشرت داشته باشی میبینی مشکلات کف میدون چیه!!!

مُبلِغ هم همینه... باید حشر و نشر داشته باشه با مردم اون منطقه... اونم نه برای یه دهه...

برای کل سال...

میدونید این چقدر زجر داره؟

اینکه توی یه محله مثلا برای 20 سال ساکن بشی و کسب و کار اونها رو داشته باشی و بخوای مدیریتشون بکنی؟

پدر طرف در میاد...

دیگه از معصومین خودمون که بالاتر نیستیم؟!!

پشت صاحب عصمت (به گمانم پیامر) راه می افتاد و هی اداش رو در می آورد... رفتارش رو برای مسخره کردن تقلید میکرد...

صاحب عصمت برگشت بهش گفت: میدونی این شکلک ها و این اداهایی که در میاری در تمسخرِ من، روز قیامت چه صورتی پیدا میکنه؟

پرسید چه صورتی؟

صاحب عصمت فرمودن سرت اندازه اون کوه (ابو قبیس) میشه...

طرف دست از شیطنت و خبثش برنداشت و با خنده گفت:

وااای اگر سرم اندازه اون کوه بشه دیگه چقدر میتونم ادای شما رو در بیارم...

 

اینه

بخوای بین مردم باشی توی یه محله و منطقه باشی خیلی سخته...

اما راهی جز این نیست...

مردم با فجازی اهل صراط نمیشن...

مردم آدم میخوان بین خودشون... با دردهای خودشون...

 

احتمالا ادامه داره...

 

 

۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۳ ، ۰۸:۳۹
ن. .ا
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۲ تیر ۰۳ ، ۱۹:۵۰
ن. .ا
چهارشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۳، ۰۷:۵۳ ب.ظ

پسا انتخابات

خوشحالم که بعد از انتخابات خیلی زود وصل شد به محرم تا در دامن اشک کمی خودمون رو پالایش کنیم...

کمی آروم بشیم...

کمی باور کنیم که بدون صاحب نیستیم...

و اما انتخابات:

توی این مطلب که فکر میکنم هنوز تایید صلاحیت ها نیومده بود نوشتم ببینید کدوم نامزدها بیشتر اهل تبیین هست و کدام بیشتر اهل تبلیغ...

بعد از پایان انتخابات وقتی نامزدها به دیدار رهبری رفتن، در اخبار دیدم که این بخش از فرمایشات رهبری در مورد دکتر جلیلی رو گوینده مطرح کرده:

"از رویکرد تبینی شما در انتخابات تشکر میکنم..."

 

دوره اول انتخابات 403 یک رقابت واقعی بود...

چرا؟

چون دو قطبی نبود... 

آقای پزشکیان البته خودش اعلام میکرد که من حزبی نیستم (که خوشحالم بابت این ادعاشون) اما اطرافیان حزبی و اصلاحاتی ایشون خب حکایت از جهت گیری هایا یشون داشت...

آقای قالیباف با کارنامه ای که داشت و عقبه ی حزبی ای که داشت جهت گیری های ایشون هم مشخص بود... 

آقای جلیلی هم با کارنامه و برنامه هایی که داشت و عقبه ی حزبی ای که نداشت، اون هم سمت و سوی متفاوتی از دو نفر دیگه داشت...

ما توی انتخابات 3 تفکر متفاوت داشتیم... که البته نظر من این بود که قالیباف در شناسنامه به جلیلی نزدیک تر بود و در کارنامه و رزومه و عملکردها به اطرافیان پزشکیان... (حالا مهم هم نیست به کدوم نزدیک تر بود... مهم اینه که قالیباف یک پدیده ای بود که نه جلیلی بود و نه پزشکیان...)

 

مهم اینه که سه تفکر متفاوت پا به عرصه گذاشتن با طرفداران و پشتیبانان کاملا متفاوت...

حسابی هم رقابت کردن...

تا اینجا حق هر کدومشون بوده...

از حقشون استفاده کردن...

و نمیخوام بحث رو تنزلش بدم و کوچه بازاریش کنم بگم کی باید میرفت کنار و کی نباید میرفت و چرا فلانی نرفت یا چرا فلانی موند...

به نظرم پرداختن به این بحث ها الان اصلا مهم نیست و دردی هم دوا نمیکنه...

 

مهم چیه؟

پزشکیان مدافعان و پشتیبانانی داشت که دوره قبل، همتی نداشت... مثلا تمام جبهه اصلاحات اومدن پشت پزشکیان... تمام کارگزان پشتیبانش بودن... و با ژست اپوزیسیونی هم که غالبا چپی ها میگیرن، قشر ناراضی از حکومت رو هم جذب میکنن...

پزشکیان با عقبه اش که هم قدرت رسانه داشتن و هم ثروت داشتن اومدن به میدان مبارزه...

قالیباف هم هم با قدرت حزبی و هم با قدرت یک وجاهت یک سری نظامیان بزرگوارمون مثل سردار حاجی زاده و هم با وجاهت یک سری سخنرانها مثل پناهیان عزیز و مداحان اهل بیت و ....

جلیلی هم با همین کار تبینی چندین ساله اش و پشتیبانی بیشتر مردمی اش... 

 

اینها سه تفکر بودن...

این سه تفکر در سال 92 هم حضور داشتن...

تفکر روحانی و عارف (پزشکیان)

تفکر قالیباف و ولایتی (قالیباف)

تفکر جلیلی (جلیلی)

مردم ما نسبت به سال 92 یک تغییر جهت معناداری دادن

ریزش اقبال عمومی تفکر روحانی و عارف (پزشکیان) نسبت به 92

ریزش اقبال عمومی تفکر قالیباف ولایتی (قالیباف) نسبت به 92

افزایش قابل توجه تفکر جلیلی نسبت به سال 92

 

اینجا شخص جلیلی هم خیلی مهم نیست... مهم اون رویکرد و مسیر هست...

مسیری که در جایی که منافع مردم به خطر بیفته نقد عالمانه میکنه...  در جایی که به نفع منافع مردم رفتار بشه تایید میکنن 

و فارق از اینکه قدرت دست تفکر همسو یا تفکر مخالف ما هست، از کمک های تخصصی و میدانی دریغ نمیکنن...

مسیری که به پوپولیست وقعی نمیذاره...

اگر به سمت روستا میره اعتقاد داره به اقتصاد روستا...

اگر به سمت مناطق محروم میره اعتقاد داره سرمایه های نظام در اینجاها دارن هدر میرن...

 

یک موضوع دیگه که خیلی خوشحالم کرد این بود که مردم ما مخصوصا قشر مذهبی ما و مخصوصا طرفداران پناهیان عزیز خیلی خوب از این امتحان بیرون اومدن...

با وجود تمام ارادتی که به پناهیان داشتن اما تحت تاثیر انتخاب و تشخیص پناهیان قرار نگرفتن...

این یعنی بلوغ...

این یعنی رشد...

این یعنی پناهیان در این سالها در موضوع تبیین موفق عمل کرد...

ببینید خیلی قابل حدس بود که قالیباف دیگه جایگاه مردمی قبل رو نداره... به خاطر بعضی از عملکردهاشون...

اما خب نگاه آقای پناهیان این بود که در شرایط فعلی قالیباف میتونه موثرتر باشه ولو نقدهایی هم بهش وارد باشه... حداقلش اینه که در زمینه قدرت مدیریت آزموده شده هست... جلیلی حتی ممکن هست که از قالیباف قویتر هم باشه اما خب هنوز مثل قالیباف میدان های اجرائی ندیده... و الان وقت ریسک کردن نیست...

اما طرف دیگر قضیه رو هم باید دید:

حتی اگر قالیباف بهترین هم بود (که حتی خود پناهیان هم همچین عقیده ای نداشت) باز هم باید مردم بر اساس رشد انتخاب کنن نه بر اساس تشخیص آقای فلانی و فلانی...

 

واقعیت اینه که رشد رای مردمی به تفکر جلیلی از سال 92 تا امروز ، اقبال به شخص جلیلی نبود، بلکه اقبال به تفکر ضد فساد بود...

اقبال به تفکرِ "اعتماد به ظرفیت های درون" بود

اقبال به سالها بررسی های تخصصی و میدانی بود...

اقبال به تعهد و تخصص بود

اقبال به صدق و صداقت بود...



آقای جلیلی اعلام کردن از همین امروز باید به کمک دولت جدید شتافت...

من میگم :16 میلیون (اکثریت) به تفکر پزشکیان رای دادن... باید به رای اکثریت احترام گذاشت...

باید برای رشد اون 16 میلیون هم حوصله به خرج داد...

باید کار درست دولت رو تایید کرد... و کار اشتباهش رو نقد علمی کرد...

نباید دست از تبیین برداشت...



یکی از پزشکیانی های سرسخت بهم گفت:

انصافا دوره خاتمی همه چیز بهتر نبود؟

درآمد، هزینه ها... پول برکت بیشتری نداشت؟

گفتم: احسنت...

رئیس بانک مرکزی هر دولتی یکی از ارکان اقتصادی اون دولته...

رئیس بانک مرکزی دولت خاتمی کی بود؟

گفت: نمیدونم

گفتم: دکتر شیبانی...

دکتر شیبانی عضو کارگروه تخصصی اقتصادی آقای جلیلی بود در تمام این سالها...

و اعلام حمایت هم کرده بود از دکتر جلیلی...

بدون یک قرون پول گرفتن در دولت سایه...

یکی از موفق ترین روسای بانک مرکزی بعد از انقلاب هم بوده...

سکوت کرد و فکوس کرد روی گفتگوی تمدنها...



من نمیخوام از احتمالات تلخ آینده حرف بزنم چون معتقدم که این کشور صاحب داره... و اگر ما با خدا باشیم، پیروز نهایی ما هستیم

 

 

 

 

 

۱۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۰۳ ، ۱۹:۵۳
ن. .ا
شنبه, ۱۶ تیر ۱۴۰۳، ۰۲:۱۷ ق.ظ

سوره ی هود پیرم کرده است

واقعا اگر جمهوری اسلامی و میزان بودن رای مردم و تاثیر انتخاب مردم بر سرنوشت خودشون نبود، چطور میتونستیم تاریخ رو درک کنیم؟

چطور میتونستیم « کنش گری مردم در تاریخ» رو درک کنیم

چطور میتونستیم الغارات رو درک کنیم؟

چطور میتونستیم کربلا و عاشورا رو درک کنیم؟

چطور میتونستیم اون انتخاب عجیب امام کاظم بین اینکه حق متعال کلا شیعه را از زمین بردارد یا خود امام کاظم را از دنیا ببرد درک کنیم...

 

پنج شنبه مهمان داشتیم...

رای هر دو نفرمون جلیلی بود...

بهش گفتم: « مردم» پدیده ی عجیبی هستن در کل دوران تاریخ...

تازه ما در زمان خیلی ایده آلی در تاریخ ایستاده ایم...

اما قدیم ترها خیلی به فلسفه و بعدتر به مدیریت استرتژیک علاقه مند شدم

ولی مدتهاست هیچ رشته ای به اندازه جامعه شناسی برام جذاب نیست...

مردم

مردم

مردم

 

پیامبر فرمودن:

سوره ی هود پیرم کرد...

چرا؟!!!

مردم

مردم

مردم

نشناختن مقوله ی مردم هست که محمد حنفیه و ابن عباس و حتی جابر ابن عبدالله انصاری به امام حسین علیه سلام عرض میکنن به کوفه نرو...

کوفیان بد عهد هستن... با پدرت چه کردن!!!

با برادرت چه کردن!!!

هر چند تحلیلشون درست از آب درآمد اما مردم شناس نبودن...

امام حسین برای تکان دادن مردم به کربلا رفتن...

ولو تحلیل اولیه و دم دستی امثال جابرها و ابن عباس ها درست از آب در بیاد...

اما مردم یک مقوله ی فوق العاده پیچیده ای هستن در طول تاریخ...

 

اگر جمهوری اسلامی نمیشد، چطور میتونستیم به پیچیده بودن این مقوله پی ببریم؟!!!

و چقدرررر مردم لبنان و عراق و سوریه و دیگر بلاد اسلامی از ما عقب هستن در تشخیص مقوله ی مردم...

خدایا!!!

ممنونتیم..

 

 

۱۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۰۳ ، ۰۲:۱۷
ن. .ا