در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

دوشنبه, ۱۱ دی ۱۴۰۲، ۰۲:۲۴ ق.ظ

عاااشقتم

امین پسر خیلی جلالی ای هست... سکوتش زیاده البته اهل شوخی هم هست اما از اوناست که وقتی جدی میشه انگار میخواد بزندت...

 

جزو نفرات اصلی هیئت مون هست و همیشه داره گوشه ای از کار رو انجام میده و اعتماد بنفس بالایی هم داره... کلا هم میاندار هیئت هست...

 

توی سالهای اول، امین توی مباحثات هم خیلی حرف نمیزد و بیشتر شنونده بود... اما توی این سالهای اخیر بیشتر کارهای اجرایی هیئت رو دوشش هست و هیئت ما هم درسته بچه هاش اکثرا شناخت فلسفی عرفانی بالایی دارن اما خیلی سیاسی هست... دو آتیشه...

 

سال قبل امین پیشم نشسته بود و یه لحظه بهم گفت : امام زمان دوست داره چکار کنیم براش؟

من از سوالش جا خوردم... جوابی نداشتم... راستش انتظار سوالش رو هم نداشتم

فقط لبخند زدم بهش... 

امسال توی یکی از شبای هیئت که با هم روبرو شدیم، دست روی شونه ام گذاشت و با نگاهی آکنده از محبت و خواهش، بهم گفت:

عااااشقتم...

از همون سال قبل حس کردم امین که یک خشونت و صفر و صدی اذیت کننده ای توی دیدگاهش بود... داره آدم دوست داشتنی تری میشه...

 

امسال هم فقط همین برخورد رو باهاش داشتم...

نمیدونم این وب و نوشته هاش میمونن یا نه، اما اینجا نوشتم که بگم بعد ها با امین بیشتر رفیق خواهم شد و سر و کارمون با هم خیلی بیشتر میشه...

 

این خط اینم نشون...

امین جان ان شاالله عاقبتت ختم به شهادت میشه... 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۰۲ ، ۰۲:۲۴
ن. .ا
جمعه, ۸ دی ۱۴۰۲، ۰۷:۱۵ ب.ظ

از خوبی های تو_ ۳

شنیدید که میگن ما هم اگر معصوم بودیم گناه نمیکردیم؟!!

همیشه وقتی اینو میگن یاد این این فرمایش آقا رسول الله می افتم که فرمودن: هیچ پیغمبری به اندازه ی من اذیت نشد. بعد تصور میکنم رنج هایی که حضرت نوح کشیدن و دیگر انبیا... و اینکه هیچ کدومشون به اندازه پیامبر ما اذیت نشدن...

بعد با خودم میگم اینها که به صرف اینکه معصوم نبودن توجیه میکنن گناهان خودشون رو، آیا تا حالا از زاویه رنج و آزار و اذیت توسط خلق الله هم به صاحب عصمت نگاه کردن؟!!

آیا حاضرن چنین رنجی رو تحمل کنن؟

اگر آری... بسم الله

راه بر احدی بسته نیست...

چطور؟!!!

مگه نفرمودن علمای امت من افضل از انبیای بنی اسرائیل هستن؟!!

هر چقدر اهل مسیر باشی بهت میدن... 

وقتی میاد پا توی راه میذاره، میبینه هیجانی بیش نبود

پا پس میکشه...



من اگر از خوبی های همسرم مینویسم، قصدم به رخ کشیدن ایشان نیست، قصدم شوآف خوشبختی هم نیست، چه بسا خیلی از خانمهای این محیط محاسنی دارن که همسر من ندارن، چه بسا خوشبختی هایی دارن که ما نداریم...

چه بسا ایراداتی دارن همسر من که شماها ندارید و چه بسا خلا هایی داره زندگی ما که در زندگی شما نیست...

هدف من از این نوشتن تفکر کردن مخاطبم هست...نه خدای ناکرده مقایسه کردن زندگی خودشون با زندگی من... لعنت به شیطان که هر جا نوری باشه بیشتر تقلا میکنه تا ظلمت افزایی کنه...

بعضی چیزها گنج هست، نظام تکوین گنج ها رو مخفی میکنه مثل اون روایت که غرمودن خدا استجابت خودش رو در دعاها پنهان کرده یا خشنودی خودش رو در طاعتها پنهان کرده یا فرمودن اولیای خودش رو در بین مردم پنهان کرده...‌

و چون مخفی هستن همه فکر میکنیم ارزش در چیزهای دیگری هست... و چه بسا اون گنج رو داریم اما حراجش میکنیم، یا نداریم اما در کسبش هم حریص نمیشیم...

من به قدر وسع و بیان الکن خودم خواستم از ماهیت گنج بودن بعضی صفات رونمایی کنم و قدری وسوسه کنم مخاطبانم رو برای بدست آوردن یا حفظ کردن اون گنج ها



خب من سالهاست شرایطی دارم که نمی تونم خیلی روی زمان برگشتم از کار، ساعت دقیقی مشخص کنم، مثلا وقتی مشتری میاد دیگه نمی تونیم بهش بگیم برو فردا بیا، الان ساعت کاری ما تموم شد.

اگه بگیم اونم میگه چشم و میره کارخونه بغلی خریدش رو میکنه و میره...

لذاست خیلی اوقات نمیشه زمان دقیقی مشخص کرد...

اما خب منم از اون طرف زندگی شخصی دارم، خانمم برای خودش دهها جور برنامه و فعالیت و کلاس داره یا بچه ها کلاسهایی دارن که باید ببریمشون...

 

خانمم سالهاست داره میبینه من زمان برگشتم از کار تکلیفی نداره، اما وقتی جایی قراری رو گذاشته مثلا ساعت ۶.۳۰

بهم میگه من ۶.۳۰ قرار دارم تو باید ۶.۱۰ دقیقه خونه باشی که من به قرارم برسم،

نهایتا میگه تو ساعت ده دقیفبه به شش حرکت کن که ۶.۱۰ دقیقه خونه باشی...

میگم چشم، ان شاالله میرسونم

خیلی که استرس داشته باشه میگه تو رو خدا دیر نکنیا..‌ خیلی مهمه...

میگم چشم...

تا حالا به اندازه موهای سرم نتونستم سر وقتی که گفت برسم خونه و برنامه هاش یا کنسل شد یا دیر رسید و ...

اما تو تمام این سالها نتونست خودش رو قانع کنه که  وقتی ۶.۳۰ قرار داره بهم بگه ساعت ۵.۳۰ خونه باش والا من به قرارم نمیرسم...

میدونید چرا اینجوری نمیگه؟

دو علت داره:

اولین علتش اینه که میگه دروغه و قصد نداره اینجوری منو مدیریت کنه تا به قرارش برسه...

دومین دلیلشم اینه: میگه میخوام تا جایی که زمان داری به کارات برسی استرس نرسوندن کارات رو نداشته باشی...

 

من دیگه لازمه ادامه بدم؟!!!

حتی ایشون وقتی میبینن من دیرکردم و برنامه شون بهم ریخت ازم شاکی میشن و میگن چرا با من این کار رو‌ میکنی، مگه من حق ندارم به برنامه هام برسم؟!!

و من هیچ جوابی ندارم

اما بازم دفعه بعد کاملا دقیق زمان میدن و ملاحظه مسائل کاری منو میکنن...

بعد این همه سال بدقولی دیدن از من، بازم روی اصولشون هستن...

این چه پیامی داره؟

ایشون چه صفتی دارن؟

تاثیر این صفت روحی روی زندگیمون چیه؟!

 

آیا ایشون نمی تونستن بگن چون همسر من سرش شلوغه و کارش قابل پیش بینی نیست، پس من بیام یه ساعت زمان رو جلوتر بگم که وقتی دیر هم کردن بازم برنامه من بهم نخوره؟

من فقط دارم شرح میدم که بدونید برای روشن نگه داشتن یه نور در زندگیمون چقدر دارن مقاومت میکنن... چقدر دارن رنج و اذیت تحمل میکنن...

چقدر اهل مقاومت روی خوبیهاتون بودید، 

چقدر اهل مقاومت رو خوبیهامون بودیم؟

 

 

 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۳ ۰۸ دی ۰۲ ، ۱۹:۱۵
ن. .ا
چهارشنبه, ۶ دی ۱۴۰۲، ۰۹:۴۰ ق.ظ

از خوبی های تو _۲

با اینکه ده دوازده ساله که دور از خانواده هستیم و خیلی اوقات خانمم دلش برای خانواده اش تنگ میشه، اما تا حالا دو یا سه بار توی تمام این سالها حاضر شده بدون من چند روزی پیش خانواده اش بمونه...

اون چند باری هم که مونده واقعا براش فرسایشی بوده...

شاید یه عده بگن من خیلی خوبم که خانمم دوست داره پیش من باشه، اما واقعا اینطور نیست، واقعیت اینه که ما به اندازه کافی اختلاف دیدگاه داریم که گاهی سر این اختلافات و بحث هایی که میشه، اوقاتمون هم تلخ میشه...

شاید بگن همسر من استقلال کافی نداره و برای همین دوست داره به من وصل باشه دائم، اینم نیست و همسر من اتفاقا گاهی استقلال زیادش از عرف های خیلی رایج اجتماع موجب میشه خودم احساس کنم همراهی من با ایشون با این حد استقلال داشتن نسبت به عادات مردم قدری سخته و گاهی حتی با وجود اینکه میدونم حق با ایشونه از همراهی کردن با ایشون خسته میشم

چون اون حد از استقلال ایشون ویژگی راسخ وجودشونه اما برای من در حد اقناع نظری هست... لذا کم میارم...

خانمی که خیلی از عرف های رایج اجتماع، چون حق نیستن، براش وزنی ندارن، و باهاشون مقابله میکنه، نمی تونه از شوهرش دور باشه... حتی یه روز...

همین...

این ویژگی بخش اعظمش به خاطر بعضی صفات راسخ در نفسشون هست...

و من از اینکه با زنی زندگی میکنم که این صفت در وجودش راسخ شده، سجده شکر به پیشگاه حق به جا میارم چون در حد بضاعت فهم خودم میدونم این ملکه وجودی، چه ثمراتی داره برای من و خانواده ام...

فتامل

۱۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۰۲ ، ۰۹:۴۰
ن. .ا
شنبه, ۲ دی ۱۴۰۲، ۰۸:۳۶ ب.ظ

دوست خوب کیه؟

دوست خوب اونی نیست که درکتون میکنه...

حتی دوست خوب اونی نیست که با شما دغدغه های مشترک داره...

دوست خوب اونی نیست که پای درد و دلتون بشینه...

البته میتونه تمام این ویژگی ها رو داشته باشه ها...

اما در اصل دوست خوب اونیه که وقتی باهاش معاشرت میکنین، خیییلی معنوی تر میشین... شیطان ازتون فاصله میگیره... احساس قدرت واقعی میکنید... غم از دلتون میره...

 

میخواستم بپرسم دوست خوب نمیخواید؟!

بعد دیدم سوال خوبی نیست... کیه که نخواد؟!!!

میپرسم:

نمی خواید دوست خوب کسی بشید؟!!!

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۰۲ ، ۲۰:۳۶
ن. .ا
پنجشنبه, ۳۰ آذر ۱۴۰۲، ۱۰:۴۹ ق.ظ

از خوبی های تو_۱

مدتی بود توی ذهنم میپروروندم چجوری از خوبی های همسرم بنویسم که حق مطلب درست ادا بشه

خب من وقتی بعد از ۱۲ سال زندگی با همسرم و بعد سه بار پدر شدن میخوام از خوبی های ایشون بنویسم، بنا ندارم خوبی های متعارف رو مطرح کنم، اصلا خیلی از خوبی های متعارف برای من حسن محسوب نمیشن...

مثلا در فرهنگ عامه ما مدرک دانشگاهی و اداب معاشرت عامه پسند و دهها مسایل اعتباری میشه ملاک خوبی، اما حقیقتا برای من وزنی ندارن...


یکی از ویژگی های همسرم که من دوستش دارم و بهم حس امنیت میده اینه که وقتی از سرکار میام خونه، مسائلی از کارای خونه که به عهده منه و باید انجام بدم، مثل کمک به انجام بعضی از تکالیف پسرم... یا مدیریت بعضی کارای دیگه که باید برای اون کوچیک ترها انجام بدم، یا گاها خریدی اگر داریم یا گاها کمک در کار آشپزخونه یا.‌..

قبل از اینکه بخواد بهم بابت کارام یاد آوری کنه یا حتی بگه بیا بشین یه گپی بزنیم ( این از اون چیزایی هست که بنظرم جزو لذات زندگی هر زنی باشه و البته مردا)

 

میگه: نمازت رو خوندی؟

اگر بگم نه هنوز

میگه برو اول نمازت رو بخون بعد بیا چای بخوریم

برو اول نماز بخون بعد برو سراغ فلان کار...

یا حتی وقتی سرکارم هستم میگه نمازت رو بخون بعد بیا خونه، میخوایم بریم بیرون...

 

نمیدونید چقدر این اهتمامش رو دوست دارم!!!... و هیچ وقت هم بهش نگفتم...

اینکه برای نماز خوندن من اینقدر توجه داره...

یعنی عشقه این فرشته...



ادامه دارد

۳ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۰۲ ، ۱۰:۴۹
ن. .ا
چهارشنبه, ۲۹ آذر ۱۴۰۲، ۰۹:۱۴ ب.ظ

التماس دعا

راستش خیلی ها که بهم میگن التماس دعا...

یا برامون دعا کن..

من نمیگم محتاجیم به دعا... 

خب بله... همه محتاج دعا هستیم... اما چه ربطی داره به التماس دعا داشتن طرف مقابلت؟

 

مثلا طرف میگه من آب میخوام

چه جوابی باید بدیم؟

باید بگیم الان میرم برات آب میارم...

بعد به جای آب آوردن بگیم من بیشتر از تو آب میخوام...

 

طرف رو مسخره میکنی؟

به قول کاشانی ها چرا سوخته میکَنی (چرا ناله میکُنی)

 

اکثرا در پاسخ به التماس دعا گفتن دیگران، میگم چشم... برات دعا میکنم...

 

خب این عجب نیست؟... غرور نیست؟

نه... من نیاز دارم برای شما دعا کنم... چون بیشترین خیر این دعا به من میرسه نه شما...

گربه که در راه خدا موش نمیگیره...

من باید از خدام هم باشه وقتی بهم میگن برامون دعا کن...

 

راستش یکی دوبار استاد هم بهم گفت برام دعا کن

گفتم: چشم حاج خانم... حتما دعا میکنم...

 

تعارف که نداریم...

کسی نمیخواد من براش دعا کنم؟

۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۰۲ ، ۲۱:۱۴
ن. .ا
دوشنبه, ۲۷ آذر ۱۴۰۲، ۱۱:۲۴ ب.ظ

نصیحت ن. .ا

اگر هنوز میتونید عاشق دیگران بشید:

یا خیلی سالمید

یا خیلی ساده اید

 

هر کدومش باشین خوبه... 

مراقب باشید از دستش ندین.

باورتون میشه خیلیا هستن نمیتونن عاشق بشن؟!!!

 

هستن... زبادم هستن...

راستی سلامت یا سادگی تون رو ممکنه با اسراف کردن حس عاشقی تونم از دست بدیدا...

مراقبت کنید...

 

۱۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۰۲ ، ۲۳:۲۴
ن. .ا
جمعه, ۲۴ آذر ۱۴۰۲، ۰۴:۵۵ ب.ظ

رسانه ی خدا

خدا یه رسانه بیشتر نداره

و اون تجلی و بروز ایمان توسط بنده اش هست...

بیشترین تاثیرگذاری رو داره این رسانه...

 

حالا بخوام از اشتراکات لفظی فراتر برم باید بگم کدوم مومنین هستن که رسانه ی خدا هستن؟

و رسانه برای خدا خیلی مهمه...

کدوم مومنین؟

همونی که فرمودن:

خدا اولیای خودش رو در بین مردم پنهان کرده تا مردم به همه احترام بذارن، تا مبادا که یکی از این مردم از اولیا باشه و شما ندانید...

 

توی خوب عصری هستیم

عصر رسانه..

در این عصر هیچ مقابله ای با رسانه ی شیطان نیست جز تجلی و بروز ایمان

ان الذین آمنوا، آمنوا

 

 

۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۰۲ ، ۱۶:۵۵
ن. .ا
چهارشنبه, ۲۲ آذر ۱۴۰۲، ۰۷:۱۶ ب.ظ

مامانها

گفتم:

کارهای واجب و ضروری ای هنوز مونده و انجام نشده و نمیشه زمان رو از دست داد

بهش هم بگم میخوام مراسم فاطمیه رو شرکت کنم میگه توی همین شهر شرکت کن... مگه حضرت فاطمه در این شهر با شهر دیگه فرق داره؟

گفت: نمیدونم چی میخوای بگی... اما جور کن بریم...

گفتم باشه... درستش میکنم...

 

بهش پیام دادم و گفتم مادرم مراسم داره... دوست داره برم و توی مراسمش کمک کنم...

با اجازه تون چند روزی نیستم...

 

جمعه میرم ولی میدونم توی شلوغی مراسم فقط میشه روز آخر یه خداحافظی با مادر کرد...

مامانا...بچه هاتون رو بیشتر تحویل بگیرید... منحرف میشنا...

 

کاش همه میتونستیم یه آدم متعادل در نزدیکی خودمون ببینیم...

 

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۰۲ ، ۱۹:۱۶
ن. .ا
دوشنبه, ۲۰ آذر ۱۴۰۲، ۰۵:۱۳ ق.ظ

روزهای هنرمندانه ی من

نقشه ی فرش آخری که تموم کردم اونقدر برام زیباست که واااقعا حالم رو خوب میکنه، چقدر خوبه که میتونم خالق این آثار باشم...

برای یکی از دوستان همکار فرستادمش، جواب داد:

«اوووووف

عجب متاعی شده

صبحمون رو ساختی...»

خدا رو شکر مشتری ای که طالبش بود پایان کارش رو که دید خیلی راغب شد تست بافتش رو هم ببینه...

ان شاالله تو برج ده بشه پولش رو بگیرم چون سنگین ترین ماه سالم به لحاظ اوضاع پولی، برج ۱۰ هست، رد بشه یه نفس راحت میکشم...

همسر هم یه پیشنهاد حال خوب کنی داد که اصلا به ذهنم هم خطور نکرد در این سالها...

گفت: چرا سه تارت دست دوستت هست؟ بیارش خونه؟ 

گفتم: راست میگی چرا تو این سالها بهش فکر نکرده بودم؟ من با این ساز انس داشتم، و الان به نظرم بچه هام هم خوبه ببینن باباشون این هنرها رو داره...

خوبه ببینن میشه اهل هنر هم بود اما مثل خیلی از هنرمندایی که زندگی های عجیب و غریب دارن، نبود...

به دوستم گفتم: سه تارم رو برگردون، دوست دارم گاهی دستی بهش ببرم

گفت: تو وقت دست بردن به ساز رو هم داری؟

گفتم: وقتش جور میشه... خوبه اهل خونه ام ببینن من در این زمینه ها هم توانمندی هایی داشتم... نه از باب دیده شدن خودم، بلکه از باب جهت دادن به ذهن بچه هام در زمینه ی هنر...

گفت: چه خوب که به این نتیجه رسیدی... سازت خونه ی منم داشت خاک میخورد... 

دیروز توی شلوغی کارا به این فکر میکردم که چک فردام برگشت میخوره... چون کسی نبود که ازش قرض بگیرم...

به علی گفتم میتونی ۱۳ تومن برام جور کنی؟ پنج روزه برمیگردونم...

گفتم میتونم ولی ۱۴ پس میگیره...

یه حرکت زشت که در شان خودم نبود کردم و گفتم این رو به اون دوست لامذهبت بگو... چکم برگه میخوره با افتخار...

شب همینطوری به دوستی که چند روز پیش ازش یه کارتن ماگ خریده بودم برای هدیه به خودم و خانم و همکارام، پیام دادم که فردا چک دارم و هر چی زنگ زدم نتونستم کسی که چک دستشه رو پیدا کنم تا مهلت بگیرم، پول داری بهم بدی؟

هفت روزه برمیگردونم...

گفت بله، دارم

و داد...

اصلا انتظار نداشتم که داشته باشه... 

اما داشت و داد...

خدا حواسش هست، خیلی زیاد

۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۰۲ ، ۰۵:۱۳
ن. .ا