در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

۱۳ مطلب در دی ۱۴۰۲ ثبت شده است

جمعه, ۲۹ دی ۱۴۰۲، ۱۱:۲۰ ق.ظ

از خوبی های تو_ ۵

هر بار که از این شهر خسته میشه و میگه برگردیم به دیار خودمون، منم در همراهی چند جمله ای و چند سوالی مطرح میکنم... و به اینجا ختم میشه که میگه خانواده ام اونجان، خواهرام، مادرم...

من در حالی که دلم برای غربتش حتی توی خانواده اش میسوزه و میدونم توی خانواده خودش هم کسی درکش نمیکنه ، و رفتنش پیش اونها به دو روز نمیکشه و بعدش مزاجش بهم میخوره و به حفظ فاصله با اونها پناه میبره... اما میگم آره، دوری از خانواده خیلی سخته، ان شاالله زودتر برمیگردیم... و میدونم روزی که برگردیم امتحانات سخت تری در پیش داریم، 

اما هر بار که میره توی جمع خواهرهاش پر از انرژی منفی میشه و برمیگرده...

یکی از چیزهایی که جدا باهاش مشکل داره اینه که توی جمع خواهراش دو تا موضوع خیلی عادیه...

غیبت و تمسخر...

خانمم با این دو موضوع اصلا کنار نمیاد...

بنده خدا درون ریز هم هست، گاهی یه تذکر خواهرانه ریز میده اما تاثیری نداره و بیشتر خواهراش رو ازش دور میکنه... اما اغلب اذیت میشه و تحمل میکنه...

هر بار هم که این گلگی رو پیش من میکنه، نمی تونم بگم همین اذیت شدنت و همین به هم خوردن مزاجت در جمع غیبت کنندگان و مسخره کنندگان حصن تو هست...

تا در این حصن هستی گناه اونها در تو اثر عمیق نمیذاره و قابل رفع هست...

همین که از جمعشون خارج میشه و میاد پیش من انگار بهش اکسیژن رسید... اما خب خواهره... با اینکه تلفنی و گروهی و ... با هم در ارتباطن اما بعد از کمتر از یک ماه باز دلش براشون تنگ میشه...

گاهی به من میگه من چکار کنم وقتی اینها روحیاتشون و تفریحاتشون ایناست؟ من اذیت میشم...

من اینجور مواقع واقعا راهکاری ندارم و چون میبینم همه چیز سر جای خودشه فقط کمی خاطر جمعی دارم... اما خب نمیدونم بابت اذیت شدنشون شاکر باشم، یا ناراحت...

از اونجایی که عاطفه دارم، منم از رنجشون غمگین میشم و از اونجایی که عقل دارم، خدا رو شکر میکنم که طبعش نمیکشه توی همچین جمعی...

و این رنج و ادبار قلبش، سپر دفع تیرگی و ظلمت اون جمع و اخلاقشون هست...



توی خونه ی ما هیچ وقت فضای غیبت و تمسخر نبوده...

و این نور چه اثری داره؟!!!

الله اعلم...

کاش تعارفات و حیاهای صرفا عرفی رو میذاشتم کنار و از بعضی از مهمات در ازدواج و نکاح حرف میزدم، تا برامون روشن میشد بعضی از گرفتاری هایی که داریم ریشه در کجاها دارن... تا حداقل برای بعدی هامون قدم مثبتی برداریم...

 

۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۰۲ ، ۱۱:۲۰
ن. .ا
پنجشنبه, ۲۸ دی ۱۴۰۲، ۰۵:۲۰ ب.ظ

هر که بداند این دو را ... بیهُده خر نمیشود

وقتی توی اتاق گاهی میشنوم موسیقی گذاشتن با صدای خانم، کمی صبر میکنم که خودشون صداش رو قطع کنن وقتی نمی کنن به شوخی یه تیکه ای میندازم که فلانی شیطنت نکن...

بعد به شوخی بهم میگه تو پول کارگرا رو جور کن خدا به هایده گوش دادنت گیر نمیده...

منم به شوخی میگم بذار پیش خدا فقط بابت خوردن پول کارگرا شرمنده باشیم... هایده رو هم بهش اضافه نکن... هندزفری بذار...

اونم قطعش میکنه...

هیچ وقت به این خواننده های زن مثل هایده و مهستی و دیگران ابراز برائت زبانی نکردم ، فقط در عمل دوری جستم و همکارانم هم میدونن... حریم خودم رو حفظ کردم...و فاصله گرفتم...

اما یه خواننده هست که ازش  بدم میاد و بارها هم ابراز برائت بیانی و  عملی هم کردم ازش...

و اون هم "ابی" هست...

شاید داریوش خیلی بیشتر از ابی ترانه های سیاسی ضد نظام خونده باشه اما دافعه ابی برام بیشتره...

خودم هم نمی دونم چرا...

امروز داشت آهنگ مشترک ابی و شادمهر رو گوش میداد...

به شعرش حساس شدم... گوش دادم ببینم چی خوندن...

تا الان فقط همین یه بیتش رو شنیده بودم :

من

رویایی دارم

رویای آزادی...

اما امروز که کل شعرش رو گوش دادن دوباره نفرتم از ابی بیشتر شد به خاطر همین یک بیت:

دنیایی که تو اون زندونا تعطیلن

آدم ها به جرم پرسش نمی میرن

 

حالم از این روباه پیر خرفت بهم خورد...

خدا رو شکر که اونقدر خرفت شده که دیگه حتی نمیتونی ریتم موسیقی رو هم موقع اجرا حفظ کنه...

متقابلا از شادمهر هم خیلی ناراحت شدم که چطور هم کاسه ی این انسان منافق شیاد خرفت و عنودِ بی هنر شده...

 

آخه آدم ناحسابی...

چرا میگی آدما ها به جرم پرسش میمیرن!!!

چرا توی ذهن ها اینجور القا میکنی؟!!

چرا اسلامی که در آزادی دادن به انسانها در قله ی تمام مکاتب هست، رو جوری بیان میکنید که اینقدر القای خفقان کنن

.

.

یاد شعری از مولوی افتادم که داریوش اون رو خونده بود:

بی همگان به سر شود

بی تو به سر نمیشود...

این مطلع رو از مولوی گرفته بود و بقیه ابیات رو تغییر داده بود و با همین وزن سروده بودن و خونده بودن

در جواب این ترانه ی داریوش یه شاعر خوش ذوقی چند بیتی سروده بود:

 

بی همگان به سر شود

بی تو به سر نمی شود

داغ تو دارد این دلم

جای دگر نمی شود

 

ای که ترانه گفته ای 

مفتضحانه گفته ای

شرم نما حیا نما

این که اثر نمی شود

 

چامه ی مولوی کجا

خزعبلات تو کجا

هر که بخواند این دو را

بیهده خر نمیشود

 

حالا باید به ابی گفت ای که در مورد آزادی میخونی...

و داری القا میکنی اسلام و نظام اسلامی مقابل آزادی هست...

آزادی اسلام کجا

خزعبلات تو کجا

هر که بداند این دو را

بیهده خر نمیشود

 

مردکِ دوزاریِ خائن...

سگ امثال هایده شرف داره به کرواتی ای مثل ابی

والاع

۵ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۰۲ ، ۱۷:۲۰
ن. .ا
سه شنبه, ۲۶ دی ۱۴۰۲، ۰۶:۲۰ ب.ظ

سنت خدا و مرام ما

خانمم به خاطر بعضی از رفتارهای من بهم میگن، وسواسی هستی

مثلا وقتی لباسم رو اتو میزنم خیلی خط اتو رو دوست دارم و باید خطش رو درست بندازم...

یا وقتی سفره جمع کردن با من هست حتما باید سفره رو تمیز کنم... خوب هم تمیز میکنم... سرسری دوست ندارم...

 

ولی این اخلاقی که میخوام مطرح کنم نمیدونم از جنس همون قبلیاست و ممکنه بهم بگن وسواسی یا چیز دیگه ای...

اما این اخلاقم رو خیلی دوست دارم چون تمام جذابیت زندگیم به این نوع تعاملم با خودم و خدای خودمه:

 

توی غریب به اتفاق مسائل تا دلم حرکت نکنه موضعی ندارم... هر چند اکثر نشانه های ظاهری حکم واضحی بدن اما من موضعی ندارم...

مثلا توی همین کارخونه خیلی ها استرس داشتن که دنبال جای جدید بگردن برای کار... چون تمام شهر میگفتن فلانی ورشکست شده...

اما من با وجود ابهامات فراوانی که وجود داشت دلم نمیگفت پایان خط هستیم...

مثلا احتمالات میگفت که مجموعه ما چند هزار میلیارد بدهی داره... بانک ها فشار خودشون رو میارن... مجموعه هم خصوصی هست و نمیشه ازشون پرسید که چرا اینقدر بدهکارین؟!!

خود اینکه نمیدونیم چرا اینقدر بدهی وجود داره خودش سم مهلکی هست برای اینکه ادامه مسیر بدیم...

مثلا آدم با خودش میگه اینها با بی تدبیری یا به خاطر منافع شخصی اینقدر بدهکار شدن... چرا من جورش رو بکشم؟!!

خیلی مسائل وجود داره که انسان رو به تردید بندازه...

توی تمام این تردید ها من دلم میگفت به راهت ادامه بده و تلاشت رو بکن...

عزم راسخ من در ادامه دادن این مسیر حتی حرص همکاران منو در می آورد...

مثلا میگفتن خب آخه اینها کی قراره اوضاعشون به تعادل برسه؟

واقعا نمیدونستم... لذا سکوت میکردم...

میگفتن سال بعد درست میشه؟

نمیدونستم... لذا سکوت میکردم...

میگفتن پس چرا داری اینقدر مایه میذاری؟!!

میدونی اعتبارت رو داری خراب میکنی؟

 

ببینید دلیل منطقی برای خیلی کارها ندارم... اما دلم میگه درسته یا غلطه...

این نسخه رو به هیچ کس هم پیشنهاد نمیدم...

 

اما این حالم رو دوست دارم...

توی روزهایی که حتی خودِ صاحب کارخونه هم تماشاچی شده بود من بدون تردید میجنگیدم...

و میدونم روزی میرسه که همه با امید و خاطر جمعی حرکتشون رو شروع میکنن اما دل من میگه اینجا پایان خط منه...

و میرم...

 

همه ی هیجان و لذت دنیا به همینه...

اینکه احساس کنی یک صدایی رو میشنوی...

صدایی که بهت آرامش میده... بهت قوت قلب میده...

 

چون سنت خدا اینجوریه...

توی سنت خدا دو دو تا چهار تاست

توی مرام ماها هم دو دو تا چهار تاست...

اما این دو یه تفاوت بزرگی با هم دارن...

چهاری که در مرام ما هست همیشه یک ماهیت داره

اما چهاری که در سنت خداست حتی یک بار هم ماهیتش تکرار نمیشه...

 

حتی یک بار...

 

 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۰۲ ، ۱۸:۲۰
ن. .ا
پنجشنبه, ۲۱ دی ۱۴۰۲، ۰۴:۲۴ ب.ظ

روایت استقامت

نمیدونم تا حالا به این فکر کردید که خیلی از قصه ها و روایت هایی که از انسانهای شاخص تا الان شنیدیم، میشد از زاویه نگاه بهتری هم روایت بشن؟

زاویه ی نگاه در روایت کردن زندگی ها چقدر میتونه مهم باشه؟

مثلا روایت هایی که از زندگی شهید ابراهیم هادی شنیدیم... پر هست از قصه های کوتاه در مواجهه ی ایشون با مسائل مختلف...

تا حالا به روایت هایی که قرآن در مورد انسانهای شاخص مطرح میکنه دقت کردید؟

زاویه نگاه خدا در اون روایت ها چطور بود؟

مثلا وقتی حضرت موسی در پی افزایش علم خود و پی بردن اسرار عالَم در پی خضر میره... قرآن این میل حضرت موسی رو با مسئله صبر گره میزنن...

و از این زاویه روایت میکنن اون پیشامدها رو...

نسبت بین یافتن اسرار و صبر چیه؟

چرا قرآن این دو رو در کنار هم مطرح میکنن؟

خب من اگر بخوام همین یک اصل رو درک کنم و بیارمش در زندگی روزمره انسانهای عصر خودم و ازش روایت های جدید بسازم چه اتفاقی میافته؟!!

 

اگر باور دارم طبق فرمایش یکی از علمای عصر خودمون، قرآن شرح وجودی انسان هست و قصه های قرآنی هم شرح وجودی خودمون هست پس باید بریم به سمت زاویه نگاه درست...

یک مثال بزنم:

خیلی از کسانی که اینجا رو میخونن قبول دارن رهبری عزیز ما واقعا در قله ی تدبیر و سیاست هستن...

حالا کسی بره تدابیر ایشون که در سالهای گذشته مطرح کردن و امروز بر همه روشن شده ایشون چرا اون تدابیر رو اتخاذ کرده بودن بررسی کنه و به مردم بگه بیشتر اثر داره یا بگرده ببینه ایشون چرا به این تدابیر رسیدن... و اون رو بیاد مطرح کنه؟!!

قطعا انتخاب قرآن حالت دوم هست...

چون قرآن غالبا در پی این هست که ماهی گیری یاد بده... نه اینکه ماهی بده دست کسی...

اگر به من بگن داستان موسی و خضر در زندگی رهبری کجاست؟ میگم در اون مقطع زندگی ایشون که تمام هم دوره هاشون میرفتن به نجف برای کسب علم و استفاده از اساتید به نام روز و تحصیل حکمت... اما ایشون ماندن و بر مراقبت از پدر بزرگوارشون صبر کردن...

بعد جالبه یکی از ائمه معصومین ما فرمودن اگر حضرت موسی صبر میکرد بنا بود حضرت خضر 1001 صحنه به ایشان نشان دهد...

به قصه های قرآن با تامل بیشتری نگاه کنیم...

مثلا زاویه نگاه قرآن در مواجهه ی حضرت یوسف و ذلیخا چی بود؟

قصه های قوم بنی اسرائیل چگونه مطرح شدن؟

 

به نظر من باید بریم اول ببینیم قرآن برای چه روایت هایی ارزش قائل میشن و مطرحشون میکنن...

بعد زاویه نگاه حق متعال چیه؟

زاویه ی نگاه قرآن در روایت ها چیزی هست که هر انسانی رو درگیر خودش میکنه در طول زندگیش...

یکی آسیه مشرب میشه... یکی موسوی مشربه و...

چرا قصه ی یوسف و ذولیخا اینقدر برای مردم جذاب هست و فیلمش پر مخاطب میشه حتی در تمام کشورها؟!!

چون روایتی هست که هر انسانی در طول زندگیش براش قابل لمس هست...

قصه ی خواهش نفس از سوی ذولیخا و قصه ی انتخاب برای حضرت یوسف...

و چقدر ظلم در حق این روایت بود اگر کارگردان جوری طراحی میکرد که نقش انتخاب حضرت یوسف کوچک میشد...

مثلا به صرف اینکه معصوم بودن کلا هیچ اثری روی ایشون نداشته و ایشون فقط میخواسته از این ظلمت رها بشه...

نمیگم باید جوری به تصویر کشیده میشده که یوسف رو خواهان گناه نشون میداد بعد ایشون از گناه رویگردان میشد و همه میگفتن به به...

نه... قطعا نفس با اعتدال مزاجی چون یوسف به گناه متمایل نمیشه...

اما آیا برای او در همون موضع انتخاب نمیشد جوری روایت کرد که اون روایت میشد به تصویر کشیدن این بیت؟ :

هر چه در این راه نشانت دهند...

گر نستانی به از آنت دهند...

نستاندن آیا بر اساس انتخاب هست یا نه؟!!

آیا یوسف نمی تونست راه حلالی رو پیدا کنه برای دست یافتن به ذولیخا؟!!

فقط امکان حرام وجود داشت؟... حتی در آینده؟!!

اما انتخاب یوسف چی بود؟

میدونید اگر بدون این روایت ها بخوایم قصه ی انتخاب احسن رو برای انسانها مطرح کنیم خیییلی شعاری میشه؟

ما به این روایت ها نیاز داریم برای افزدون ایمان و یقین انسانها...

اگر نیاز نبود خود خدا اینقدر قصه و روایت مطرح نمیکردن...

ما نیاز به مصادیق داریم...

مصادیقی که در بزنگاههای زندگیشون درست عمل کردن و ثمره اش رو در همین دنیا برداشت کردن...

خب!!

حالا زندگی یکی مثل حاج قاسم رو باید از کدوم زاویه مطرح کنیم؟!

کدوم اتفاقات زندگیشون رو برجسته کنیم؟

و از کنار کدوم اتفاقات رد بشیم؟!!

ما برای جامعه مون نیاز به روایت ها داریم...

روایت هایی با نگاه درست... روایت هایی که با زاویه نگاه قرآن تطبیق داشته باشه...

اسم این مطلب رو گذاشتم روایت استقامت...

قبلش میخواستم با عنوان روایت ایمان مطرحش کنم اما دیدم خود قرآن میفرمایند:

إِنَّ ٱلَّذِینَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَیۡهِمُ ٱلۡمَلَـٰٓئِکَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّةِ ٱلَّتِی کُنتُمۡ تُوعَدُونَ

 

یعنی قرآن بعد از اقرار به الله مسئله اش استقامت هست...

و تمام روایت ها و قصه ها در دل این استقامت پیش میاد... 

 

خب حالا کسی میتونه کتابی که قصه های قرآن رو احصا کرده به ما معرفی کنه تا ما مسیرمون کوتاه تر بشه؟

 

 

 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۰۲ ، ۱۶:۲۴
ن. .ا
سه شنبه, ۱۹ دی ۱۴۰۲، ۰۸:۱۱ ق.ظ

توضیحی بر « از خوبی های تو»

همکاری دارم که از فلسطین متنفره و میگه دوست دارم اسرائیل بزنه غزه رو پودر کنه و دیگه اثری از فلسطینی ها نباشه که بخوایم پول کشورمون رو هی خرج اینا کنیم و خودمون توی این فلاکت زندگی کنیم و ....

کلا ادم نفهمی هست... منم مدل صحبت کردنم باهاش خیلی متکبرانه هست و بهش میگم:

نه اسرائیل و نه عشقت امریکا هیچ کدومشون وجود تصرف هیچ خاکی رو در نبرد زمینی ندارن... چون مال این حرفا نیستن...

با تمام یال و‌ کوپالشون در نبرد با گروههای مقاومت فقط از طریق هوا تخریب میکنن و نهایتا با تانک روی زمین حرکت میکنن... اونها قدرت تصرف خاک ندارن...

و خاطرت جمع باشه اسرائیل دیگه اسرائیل نمیشه چون برای جنگیدن وزنی نداره در مقابل حماس...

 

بهش برمیخوره که میگم اسرائیل با تمام امکاناتش در برابر حماس وزن نداره...

قدرت واقعی با حماس هست... 

و حتی اینو بهش گفتم که وزین ترین نیروی جنگ برای جبهه استکبار داعش بود...

داعش قدرت تصرف خاکش دهها برابر اسرائیل و امریکا بود... و واقعا تا پای جان میجنگیدن...اما اونها هم نتونستن... اسرائیل که دیگه وزنی نداره در نبرد...



خب...

اینها رو نوشتم که چی بگم؟

راستش نوشتن از خوبی های همسرم بعضی اوقات برای خودم سخته... چون من دارم فقط حرفش رو میزنم اما ایشون عمل میکنن... اما با این همه چرا مینویسم؟

چون معتقدم چیزایی که وزن دارن رو باید نوشت... خیلی از خانمهای ما دنبال یال کوپال هستن، مثل اسرائیل... اما در نبرد و جهاد اکبر، یال و کوپال ارزشی نداره... 

ما قراره خودمون و نسلمون، سربازی ولایت رو بکنیم... اگر اصالت ها رو به صورت جذاب مطرح نکنیم، چه بسا خانمها و آقایون ما جذب همون یال و کوپال و اعتباریات و اسرائیلیات میشن... 

من از چیزهایی سخن میگم که وزن دارن و اثر دارن...

خود من وقتی میخواستم ازدواج کنم تفکرم این بود که همسر من باید دانشگاه رفته باشه چون اینجوری زبان مشترک بیشتری داریم... صرفا بابت همین موضوع بوده... و ارزش بیشتری برام نداشته... یعنی نه شانیت و جایگاه اعتباری دانشگاه برام مهم بود و نه دانشگاه برام نشانه ی سواد و درک بیشتر بود و نه هیچی...

چون یک دلسوز عاقلی هم توصیه ای به من کرده بودن، گفتن تو وفق پذیری بالایی داری و با خیلی ها میتونی زندگی کنی و مشکلی برات پیش نمیاد اما فقط خودت مطرح نیستی، به تحمل خودت نگاه نکن... اون خانم قراره مادر بچه هات هم باشه... از این منظر هم به دختری که انتخاب میکنی نگاه کن... میتونه مادر خوبی باشه؟

میشه روی نسلی که ازش میگیری حساب کرد؟!!!

این خیلی برام تاثیرگذار بود...

برای همین دارم چیزایی که ارزش هستن رو مطرح میکنم... چیزایی که در نظام هستی وزن دارن... چیزهایی که نصرت خدا رو به همراه داره... چیزهایی که توجه ملکوتیان رو جلب زمین میکنه...

مطلب قبلی من با نظر آخری که خانم زینب نوشتن و پاسخی که بهشون دادم کامل شده... ببخشید که از نظرات شما با سوالهام در جهت کامل کردن مطالب استفاده میکنم و خیر و برکت دارن این تبادل ها...

من میتونم مطالب « از خوبی های تو» رو تا ده مطلب دیگه هم ادامه بدم اما بیشتر خواستم بابی رو باز کنم تا بقیه ی بزرگواران هم بنویسن از خوبی های اطرافیانشون، مخصوصا همسر... و هر کسی با خودش درگیر بشه در ابتدا... نه با همسرش...

من خیلی ابا داشتم که جوری بنویسم که مخاطبان من دچار مقایسات بشن... خب واقعا زندگی مشترک چیزی هست که زیاد مورد حسد و مقایسه واقع میشه، مخصوصا از سمت خانمها... 

سعی کردم جوری بنویسم که ذهن ها به سمت مقایسات نره، اما گاهی چاره ای نیست... من میتونستم از ارتباط خودم با همسرم بنویسم اما ننوشتم، بیش از اینکه نکات مثبتش دیده بشه، مقایسه میشه و من ابا دارم از این مسائل... 

روز قبل از روز زن، بعضی از همکارام منو تو بازار دیدن و فهمیدن برای خرید هدیه روز زن رفتم بازار... بعد توی مجموعه مون پیچید... رفتم اتاق خانمها کارهاشون رو چک کنم میگفتن شوهر ما برای ما هدیه نمیخره، همه شون نگفتن، اما زیاد بودن که گفتن... و اون وسط یکی بی ادبی کرد و گفت:

مهندس دعا نویس خانمتون کیه، به ما هم معرفیش کنید بریم پیشش، ما این همه زحمت میکشیم و کمک خرج خونه هستیم اما ۱۲ ساله برام چیزی نخریده، اما خانم شما تو خونه نشسته و شما اینقدر براش اهمیت قائلید...

از نگاهش بدم اومد...

بهش گفتم: حتما ۱۲ ساله خیری ازت ندیده که چیزی برات نخریده، خانم خوبی نبودید براش...

خیلی بهش برخورد...

من نسبت به خانمم اینطوری هستم، کوچکترین اهانتی بهش بشه تحنل نمیکنم، از حق خودم میگذرم اما از حق ایشون نه...

حتی تو همین وبلاگ کسی نادانسته، یه نسبتی به خانمم دادن که خیلی سطحی نگری بود و اون رو یه جور توهین میدونستم... دیگه نتونستم وبلاگشون برم... به خودشونم چیزی نگفتم اما دلم صاف نمیشد...  

میدونم کارم منطقی نبوده... اما دست خودم نیست...

و اعتقاد خودم اینه که این ارتباط و این میزان از اهمیت قائل شدن برای ایشون، به خاطر خیلی از زیبایی های متعارف زندگیمون نیست...

من خیلی از پیامهای خودم با خانمم رو آرشیو میکنم که یه روزی به دامادم نشون بدم... بگم دختر من توی خونه، همچین ارتباطی رو بین زن و شوهر دیده، حواست بهش باشه...

اهل این نیستم اینها رو اینجاها به اشتراک بذارم چون من خودم رو نسبت به ذهن های شما هم مسئول میدونم...

ما قراره اگر از دستمون برمیاد ذهن ها و قلب ها رو درستش کنیم، نه اینکه شیطان رو به جانشون بندازیم...

حالا با اجازه تون اون سلسله مباحث رو تموم کنم، هر چند دل خودم میخواست حداقل دو مورد دیگه اش رو هم بنویسم چون اونها هم خیلی کلیدی بودن... اما نظرم اینه شما هم میتونید این رویه رو پیش بگیرید... و از وزانت همسرانتون بنویسید...

 

یادمه یه زمانی خانمی به اسم صهبا که دوستان میشناسنشون، از شوهرشون چیزی نوشتن که هنوز تو ذهنمه

گفتن شوهر من وقتی میره میوه بخره، میوه خرابها رو میخره و بعد توی خونه سالاد میوه درست میکنیم که استفاده بشن...

وضع مالیشونم خوب بوده... اما میوه خرابها رو به خاطر نگرانی میوه فروش میخریدن که سرمایه اش هدر نره...

اینها وزن دارن...

این اخلاقیات روی انسان اثر میذاره...

تبیینش نور داره... کمک میکنه به افزایش ایمان مخاطبا...

ما به همچین روایت هایی نیاز داریم...

نمایش ایمان بدید... جامعه نورانی میشه...

نمایش فیک نه...

فقط پرده رو از جلوی بعضی نورها باید کنار زد...

خدا دوست داره عطر ایمان رو در جامعه نشر بدید...

بسم الله

۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۰۲ ، ۰۸:۱۱
ن. .ا
جمعه, ۱۵ دی ۱۴۰۲، ۰۵:۳۵ ب.ظ

از خوبی های تو_ 4

گاهی به شوخی بهش میگم:

تو مطمئنی بازمانده ی یه خانواده سلطنتی نیستی؟!!

دیدید این خانواده های سلطنتی و درباری، برای خودشون یه شان و‌منزلتی قائلن و برای اکثر ارتباطات و روزمرگی هاشون آدابی دارن؟!!

مثلا وقتی مهمون میاد خونه شون یه مدل خاصی روی مبل میشینن

یا وقتی غذا آوردن با ترتیب و آداب خاصی غذا میخورن

یا وقتی کسی چیزی خنده دار گفت یه لبخند کوچک میزنن و ....

 

بر عکس ایشون من خیلی زود خودمونی میشدم و در قید اداب خاصی هم نبودم...

و اتفاقا یکی از بزرگترین چالش های اول زندگیمون هم همین تفاوتمون بود... مثلا ایشون اصلا دوست نداشتن من توی جمع باهاشون شوخی کنم... هنوز هم همینن...

اینها اوایل زندگی مون برام آزار دهنده بود... من مدلم اینطوری بود که اگر کسی رو دوست دارم توی جمع میزان صمیمیتم رو بروز میدادم و گاهی شوخی های مودبانه میکردم... اما خانمم از این کار متنفر بود...

 

اتفاقا اصلا هم تکبر ندارن... شخصیتشون اینجوریه... چون وقتی با هم هستیم شوخی هام رو دوست دارن و خیلی هم خاکی پاکی هستن... منتها توی جمع دوست ندارن حریمهای شخصی رو بروز بدن...

کلا خیلی مراقب حریم ها هستن... خط قرمز پر رنگی دارن در این زمینه... برعکس بعضیا که دوست دارن همسرشون توی جمع بهشون محبت کنه، خانم من اما این میلش رو‌کنترل میکنن... و بیشتر دوست دارن توی جمع اگر هم محبتی بهشون میشه خیلی بسته بندی اجتماعی داشته باشه... و خیلی خودمونی نباشه... 

همه رو‌گفتم که به اینجا برسم:

یه روز گفت بمون خونه صبح باید به کلاسی برسم و بچه ها خوابن، تو پیششون باش من میرم زود برمیگردم... وقتی برگشت، تقریبا دیرم شد، گفتم دیرم شد، حالا با ماشین میرم که برسم...

گفت: نمیشه با اسنپ بری؟ عصر امیرعباس کلاس داره... سختمه با آژانس برسونمش...

گفتم اخه دیرم شده...

گفت: میدونم، من حرفی ندارم با آژانس برم ولی رانندهای آژانس اکثرا حرف های اضافه و غیرضروری با آدم میزنن و من دوست ندارم...

بیخود سر صحبت باز میکنن، من از این اخلاقا بدم میاد و اذیت میشم...

لحظه ای مکث کردم... یادم اومد که همیشه با نامحرم، حتی برادر من و باجناق هام، حریمی رو حفظ میکنه و یک حریم  محسوسی بین خودش و اونا میذاره در حالی که با برادراش اصلا اینطوری نیست... با برادراش خیلی صمیمی میشه اما در بین خواهراش فقط ایشون هستن که مقیدن روی حفظ حربم با نامحرم...

وقتی قضیه آژانس رو گفت: تحسینش کردم و با خودم گفتم چقدر تو ازش عقبی...

ببینید بزرگواران

شاید بعضیا این اخلاق رو دوست نداشته باشن و بگن یه حساسیت اضافی هست

به نظرم لازمه بازم بگم

من بعد از ۱۲ سال زندگی دارم این اخلاق رو تحسین میکنم... دارم عمق تاثیر این خلق راسخ در وجود ایشون رو میبینم...

ایشون با سختی کشیدن پای این تقید، نوری رو وارد زندگی و نسل ما میکنن که من اگر با هر بیانی بخوام مطرحش کنم فقط خرابش کردم...

پس خودتون به این موضوع فکر کنید... خودتون بیاندیشید چرا یک مرد برون گرای اهل ارتباط و معاشرتی و زود پسرخاله شو داره اخلاقی رو از همسرش برجسته و تحسین میکنه که قطعا برای خودش هم اون اخلاق و تقید همسرش محدودیت ایجاد میکنه... حتی تنش ایجاد میکنه...

چون توی این موضوع هم مغرب و مشرقیم...

اما دوست دارم تقیدش رو... و خدا رو شاکرم...

خدا میدونه من آدم متعصبی نیستم... و اگر دارم این اخلاق همسرم رو تحسین میکنم به خاطر نورش هست... به خاطر منفعتش هست...

اصل این تقید همسرم نوری داره که خدا منت گذاشت و این نور رو در نسل من قرار داد... این تقید ایشون رو هیچ کدوم از خواهراش ندارن... و جالبه بدونید تحلیل من اینه که همسرم من خیییلی لطافت روحی بیشتری داره نسبت به خواهراش... اونا خیلی نگران عرف هستن و میگن ما اگر فلان انعطاف رو در تعاملاتمون با نامحرم نداشته باشیم، طرف مقابلمون ناراحت میشه، اما همسر من میگه خب ناراحت بشه...

 

و جالبه که خانم من که توی این مسائل اینقدر مقیده، تا حالا یکبار هم به من نگفت چرا گاهی با استاد ( یه خانمی هستن) نیم ساعت صحبت کردی... اتفاقا چون من زبان تبیین قوی تری دارم، گاهی از من میخوان مشکلات ایشون رو هم به استاد بگم یا اگر خودش میخواد با استاد مطرح کنه، بهم میگه تو هم باش پیشم، تو حرفهای استاد رو یه جور دیگه میفهمی و نکاتش و اشاراتش رو بهتر متوجه میشی...

 

هیچ وقت بهم نگفت چرا با یک خانم میشینی حرف میزنی...

در حالی که خواهراش اگر بودن قطعا به این موضوع خرده میگرفتن...

 

دوستان من، قصد من بیان خلق های نورانی هست...

چیزی که یک زن برای حفظشون، کم طعنه نشنید و کم با شیطان مقابله نکرد...

حالا خواه پند گیرید و خواه ملال..‌

یا علی

 

۱۵ نظر موافقین ۹ مخالفین ۱ ۱۵ دی ۰۲ ، ۱۷:۳۵
ن. .ا
جمعه, ۱۵ دی ۱۴۰۲، ۰۱:۰۱ ق.ظ

شهر انس و شهر نسیان

چقدر زیبا انسان را تعریف کردید...

گاهی با خودم میگفتم آیا کسی میتونه زیبا تر از ملاصدرا انسان رو تعریف کنه که گفته بود: انسان حقیقتیست ممتد، از فرش تا فوق عرش...

اما امشب که دیدم چطور با زبانی عامیانه اینقدر حکیمانه بیان کردید دیدم بله میشه زیباتر از ملاصدرا هم تعریف کرد...

فرمودن انسان دو وجه دارد:

وجه اول انس با ملکوت و اسما و صفات الهی هست...

همینطور که داشتم توضیحات این انس با ملکوت رو میخوندم که چقدر زیبا تعبیر کرده بودید که در این انس بیشتر کشش حق هست تا کوشش خلق و ...

ذهنم جلوتر از مطلب به این سمت رفت که حتما وجه دوم انسان انس با دنیاست...

اما وقتی دیدم در مقابل انس با ملکوت دیگر سخنی از انس به دنیا نیامد، شگفت زده شدم...

یعنی ما یک انس بیشتر نداریم... چون نتیجه ی انس یکی شدن هست و نتیجه ی یکی شدن عشق هست...

پس انس به دنیا اساسا مفهومی ذهنی هست... در دنیا انسی وجود نداره... هر چه هست گذا هست و فانی...

وقتی فرمودین وجه دوم انسان، نسیان است خیلی مبتهج شدم...

و چقدر مادرگونه ما رو از نسیان و قدم گذاشتن در شهر نسیان برحذر داشتین...

دوست دارم به شهر انس

و شهر نسیان فکر کنم...

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۰۲ ، ۰۱:۰۱
ن. .ا
چهارشنبه, ۱۳ دی ۱۴۰۲، ۰۷:۵۷ ب.ظ

منابع جدید قدرت در جهان

دوستان من

اول از همه تولد مادرمون رو به همه تبریک میگم، میبینید زیبایی های این روز مادر رو؟!!!

چقدر از فرزندان مادرمون زهرایی شدن امروز... کاش خانواده های شهدای امروز رو میشناختم و میرفتم کنارشون... تسکین میشدم براشون...

بذارید یه مقدار حرفهای درون گفتمانی بزنیم... فرض میکنم همه محرم دینی هستن...



بچه ها حدود پنج شش سال پیش از یک انسانی الهی شنیدم روزی خواهد شد که دیگه نفت منبع قدرت هیچ کشور و حکومتی نخواهد بود...

طلا و انرژی، پشتوانه ی قدرت نخواهد بود...

دیتا و علم هم پشتوانه ی قدرت و حاکمیت نخواهد بود...

روزی که اون روز دور نیست جهان خواهد فهمید، انسان الهی و اولیای خدا منبع قدرت و پشتوانه ی محکم اجتماعی و غرهنگی و اقتصادی و سیاسی هستند در هر حاکمیت و اقلیمی...

دوستان من

یک روز سودای این رو داشتم که با زبان منطق و فلسفه اینها رو اثبات کنم

بالغ تر که شدم شوق داشتم با زبان هنر دست به تبیین و تبلیغ این حرفهای اساسی بزنم...

اما الان مدتی هست که میگم باید با زبان خدا و ایمان به خدا در مسیر تبیین گام برداشت...



دوستان قدرت کشور ما، نفت نیست...

قدرت ما، گاز و انرژی نیست...

قدرت ما منابع طبیعی نیست...

قدرت ما حتی جوانهای ما نیستن...

قدرت ما...

قدرت ما نفوس پاک و الهی ای هستن که در این سرزمین کنش گری میکنن...

این نفوس و تاثیراتشون ، شدیییدا حسادت برانگیز هستن...

چقدر شدید؟؟

ببینید یک سیاست مدار هیچ وقت نباید هیجانی بشه

هیچ وقت نباید شتاب زده عمل کنه...

خیلی باید خویشتن دار باشه...

چه سیاست مدار الهی باشه، چه سیاست مداری خبیث...

خبیث تر از انگلیس ما سیاست نداریم...

ببینید تاثیر نفوس انساهای قدسی چقدر رشک برانگیز و حسادت برانگیزه که میان در ملا عام میکشن...

نمی تونن محبوبت نفوس الهی رو تحمل کنن...

نمی تونن بابت قدرتی که این نفوس دارن ایجاد میکنن خویشتن داری کنن...

دست پاچه میشن...

این عملیاتها یعنی دست پاچگی سیاسی...

یعنی تحمل و خویشتن داریشون تمومه...

یعنی نمی تونن ببینن ما اون هسته ی قدرت رو داریم... اما اونها تصورش رو هم نمی تونن بکنن...

سیاست مدارای اونا میفهمن قدرت ما چیه...

قدرت ما...

بیایید فکر کنید که چرا این نفوس منبع قدرت یک حاکمیت هستن...

من بازم در موردش مینویسم...

بدبختی اونا اینه که ما مثل حاج قاسم کم نداریم...

اولیا الله ی مثل حاج قاسم زیادن...

ما باید چطور این منابع قدرتمون رو تبیین کنیم؟

سوال آخرم خیلی مهمه...

بهش فکر کنید

من دوباره می نویسم

 

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۰۲ ، ۱۹:۵۷
ن. .ا
دوشنبه, ۱۱ دی ۱۴۰۲، ۰۵:۳۹ ب.ظ

راه حق یا اهل حق؟

یکی از ملاک هام برای تشخیص انسانهای بزرگ اینه:

با وجود اینکه قدرت جذب بالایی دارن اما به شدت و خیییلی محسوس تلاش میکنن که اول جذب راه حق بشی نه جذب خودِ این انسان بزرگ...

چون فقط وقتی شما هم جذب راه بشید و اهل راه بشید قابل اعتماد میشید...

اما اگر جذب خودِ شخص بشید و خیلی دغدغه ی راه حق پیدا نکنید و بابت راه ،مو سفید نکنید... در مثبت ترین حالتش شما یک شخص ضعیفی هستید که نمیشه روی قدرت شما حساب کرد و یه آویزون بی خطر هستین...

البته در مثبت ترین حالتش هااا... 

آویزون بی خطر...

 

وادی جذب راه حق شدن، با وادی صرفا جذب اشخاص شدن زمین تا آسمون فرق داره...

کسی که جذب راه حق میشه اتفاقا خیلی اهل حق رو هم دوست داره... اما خیلی وادی دوست داشتنش متفاوته...

 

حلال ترین حالت دوست داشتن شخص رو مثال بزنم:

خانم شهید چمران...

خیلی چمران رو دوست داشت...

بد بود؟

نه... خیلی هم عالی بود...

اما این سلوک در چمران بود... در متعالی ترین حالتش شناختن خدای چمران بود...

خدای غاده چه خدایی بود؟!!

شاید اعلاترین مثالی که میشه برای این مکتب ولایت مداری پیدا کرد حضرت زینب سلام الله و امام حسین علیه سلام  هستن

حضرت زینب در اوج معرفت و علاقه نسبت به امامِ خودشون...

وقتی از امامشون در ظاهر جدا میشن، مکتب ساز میشن...

چرا؟

چون راه رو خوب میشناسن...

و امام حسین پشتشون به حضرت زینب گرم بود که تا سه ساله اش رو هم فدای راه کردن...

 

قوی ترین ولایت مداران کسانی هستن که حتی وقتی امامشون (امام سجاد) در حال قبض شدید قرار میگیرن از دیدن پیکر مطهر شهدا... به سمت امامشون میرن و افق های بهجت آور و بسط آور رو برای امام ترسیم میکنن...

 

کسی که راه رو میشناسه همینقدر قابل اطمینان و قابل اتکا میشه برای ولایت...

بیایید در شب ولادت حضرت زهرا برای همدیگه این دعا رو بکنیم... اهل تشخیص راه بشیم

دعا کنیم که راه حق رو بشناسیم... کسی که راه حق رو بشناسه اهلش رو هم میشناسه...

و کسی که راه حق رو میشناسه یه سرباز کاملا قدرتمند برای ولایت هست...

 

خدایا میشه ما هم بهره ای از این معرفت داشته باشیم؟

من که هر چی نگاه به خودم میکنم تا الان دریغ از یک اثر خوب

دریغ از یک جذب خوب برای راه...

خودم هم که فشل...

 

مادر جان

خودتون میدونید طلب سالهای متمادی من همین بوده...

سربازی قابل اتکاء باشم...

بدرد بخورم...

هزینه نداشته باشم...

برام دعا کنید بچه ها

۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۰۲ ، ۱۷:۳۹
ن. .ا
دوشنبه, ۱۱ دی ۱۴۰۲، ۰۲:۲۴ ق.ظ

عاااشقتم

امین پسر خیلی جلالی ای هست... سکوتش زیاده البته اهل شوخی هم هست اما از اوناست که وقتی جدی میشه انگار میخواد بزندت...

 

جزو نفرات اصلی هیئت مون هست و همیشه داره گوشه ای از کار رو انجام میده و اعتماد بنفس بالایی هم داره... کلا هم میاندار هیئت هست...

 

توی سالهای اول، امین توی مباحثات هم خیلی حرف نمیزد و بیشتر شنونده بود... اما توی این سالهای اخیر بیشتر کارهای اجرایی هیئت رو دوشش هست و هیئت ما هم درسته بچه هاش اکثرا شناخت فلسفی عرفانی بالایی دارن اما خیلی سیاسی هست... دو آتیشه...

 

سال قبل امین پیشم نشسته بود و یه لحظه بهم گفت : امام زمان دوست داره چکار کنیم براش؟

من از سوالش جا خوردم... جوابی نداشتم... راستش انتظار سوالش رو هم نداشتم

فقط لبخند زدم بهش... 

امسال توی یکی از شبای هیئت که با هم روبرو شدیم، دست روی شونه ام گذاشت و با نگاهی آکنده از محبت و خواهش، بهم گفت:

عااااشقتم...

از همون سال قبل حس کردم امین که یک خشونت و صفر و صدی اذیت کننده ای توی دیدگاهش بود... داره آدم دوست داشتنی تری میشه...

 

امسال هم فقط همین برخورد رو باهاش داشتم...

نمیدونم این وب و نوشته هاش میمونن یا نه، اما اینجا نوشتم که بگم بعد ها با امین بیشتر رفیق خواهم شد و سر و کارمون با هم خیلی بیشتر میشه...

 

این خط اینم نشون...

امین جان ان شاالله عاقبتت ختم به شهادت میشه... 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۰۲ ، ۰۲:۲۴
ن. .ا