اربعین ، سفر هوایی
صاحب کارخونه دو تا پسر داره... دو سال گذشته پسر بزرگه در راس امور بود و باهاش لینک بودم ولی امسال پسر بزرگه کلا ایران نبوده ( فکر کنم باید چند ماهی تو اون لامصب بمونه تا بهش گرین کارت بدن) و توی دبی درگیر فروش برای خودش هست... ایشون به لحاظ مذهبی بسیار خنثی بودن... البته نمازش رو میخوند ولی به شدت با فازهای ما بیگانه... صلح طلب و جنگ نابلد...
پسر کوچیکه، فاز مذهبی داره... امسال مدیر بالا دستی من ایشونه... هیجانی، احساسی، مدعی مدیریت... با چاشنی تکبر بالا...
من حقوق خودم رو از دست مدیران بالایی فرزندان صاحب کارخونه) میگیرم، تا تصمیمات من بابت حقوق پرسنل به حساب منافع شخصیم گذاشته نشه... این به پیشنهاد خودم بوده...
این پسر کوچیکه، خیلی هم فاز امام حسین داره... حتما سالی یه بار میره کربلا... ارادت خاص به امام حسین... امسال هم وقتی فروردین رفت کربلا، پیامم داد، گفت به یادت هستم و از امام حسین خواستم اوضاعمون درست بشه.
شک ندارم درست میشه...
منم چون میدونم آدم هیجانی ای هست و به شدت طالب تایید شدن، تایید میکردم که بتونیم همکاری مسالمت آمیزی در اداره کارخونه داشته باشیم...
البته که من هیچ ارادتی به امام حسین رو کوچک نمی شمارم... و از این بابت خوشحالم که ایشون فاز امام حسینی دارن...
اما...
من از یک ماه پیش بهش گفتم که من امسال اربعین خواهم رفت... در جریان باشید...
اول گفت: مهندس، سه روزه برو و برگرد...
گفتم: خدا خیرت بده، سه روز فقط زمان رفت و برگشت منه...
گفت هوایی برو...
مکث کردم چون پولش رو نداشتم...
خودش گفت: هزینه ات با من... خانوادگی میری؟
گفتم: بله... ولی آخه الان تو شرکت خرج های مهم تری داریم، بابت این موضوع هزینه نکنید...
گفت: من چکار به شرکت دارم... از پول شخصیم میدم...
هوایی برو و پنج روزه هم برو...
هی خواستم بپیچونم... چون میدونستم داره احساسی تصمیم میگیره... از طرفی هم وقتی به تصمیمش احترام نذارم بهش برمیخوره...
دید دارم مقاومت میکنم گفت: دیگه روی حرف من حرف نزن...
دیدم چاره ای ندارم... پذیرفتم... و تشکر کردم و دعا...
خلاصه روز موعود رسید و دید هزینه بلیط ها گرون میشه... آروم رفت توی افق محو شد...
بهش گفتم فدای سرت، من که از اول گفتم هزینه اش بالاست... شما حقوق منو برسون من خودم زمینی میرم پنج روزه هم برمیگردم...
گفت چشم، حتما...
بعدش هم حدود ۴ یا ۵ بار بهش یادآوری کردم که خوشتیپ کل کارخونه حقوقشون رو گرفتن، پول منو بده من صفر شدم... ماشینم خرج داره، خرید دارم قبل سفر و ...
و فقط هر سری میگفت: چشم، نگران نباش، یکی دو روزه میدم بهت و ...
تا همین الان خبری از حقوقم نیست... منم مجبور شدم از چهار نفر پول قرض کنم که این سفر رو برم... و البته دیگه پولم نرسید به سرویس کردن ماشینم... سپردم به امام حسین...
وقتی میبینم از سفر هوایی رسیدم به سفر زمینی با قرض و ماشینی که خیلی بهش خاطر جمع نیستم... حالم عوض میشه...
نه تنها پول هوایی رو نداد بلکه حقوق خودم رو هم نداده...
و دیشب خیلی درگیر بودم سر این موضوع با خودم...
کاش به جای این همه هیجان و احساسی بودن، یه مقداری عقل مدیریتی داشت...
و خدا به داد من برسه که چطور با ایشون قراره به آخر خط برسیم...
اینکه گفتم دیشب خیلی درگیر بودم نه از بابت اینکه چرا نشد هوایی برم...
چون خدا میدونه من میدونستم هوایی نمیشه و این بچه جوگیر شده...