در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

جمعه, ۱۱ اسفند ۱۴۰۲، ۰۹:۱۴ ق.ظ

قیامی علیه احزاب و به نفع مردم

اینجا در مورد مشارکت واقعی نوشتم

بزرگوارانی سوالاتی کردن مثل خانم ضحی... که چون جواب واضحی نداشتم پاسخ ندادم... از طرفی هم داشتم به سوالشون فکر میکردم... دوست نداشتم بدون جواب بمونه...

چون سوال خیلی درستی بود...

مشارکت وقتی بالا میره که امکان پاسخگو کردن مسئولین مهیا باشه...

وقتی که یک قدرت میانی در بین هسته های مردم وجود داشته باشه و قدرتی داشته باشه در نظارت به کار مسئولین و پاسخگو کردنشون، و انعکاس به مردم...

 

دیشب فهمیدم آقای رائفی پور جبهه صبح ایران رو تاسیس کردن به همین منظور...

به نظرم حتی اگر این تلاش آقای رائفی پور به شکست هم منتهی بشه، ارزشش رو داره الان ازش حمایت بشه...

صرفا به خاطر تضعیف قدرت دیکتاتور گونه ی احزاب...

و در شرایط فعلی برای کم کردن قدرت « حزب قالیباف» به شخصه از حرکت رائفی پور حمایت میکنم و در شهر خودم به کاندیدایی که تعهد نامه ی صبح ایران رو امضا کردن رای میدم

حتما متن تعهد نامه رو بخونید

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۳ ۱۱ اسفند ۰۲ ، ۰۹:۱۴
ن. .ا
چهارشنبه, ۹ اسفند ۱۴۰۲، ۰۹:۲۷ ق.ظ

دنیای رنگ ها

روحم تازه میشه وقتی با رنگ ها کار میکنم...

وقتی درگیر نقوش ایرانی میشم...

وقتی نقوش انتزاعی و رئال رو با رنگها جان بخشی میکنم...

چقدر دانش هارمونی رنگ روح افزا هست...

با وجود علاقه ی زیادی که به این کار دارم و تخصصم هم توی همین کاره... اما باید مشغله ای صددرصد مدیریتی داشته باشم...

اینم یکی از رنج زندگی من...

دوران دانشجویی ام یه عکس از یک گلیم دستبافت داشتم از عشایر قشقایی... ذهنی باف... اونقدر رنگ هاش جذاب بود که هر از گاهی نگاه به عکس اون گلیم میکردم تا لذت ببرم...

اونقدر علاقه به رنگ ها دارم که یه بار رفتم پشت میز یکی از نیروها که کارش رو بررسی کنم دیدم یه بطری شیشه ای خیلی زیبا روی میزش هست و حدود 30 تا مداد رنگی گذاشته توی شیشه به عنوان دکور روی میزش...

از اون روز هی ایده های متفاوت میاد توی ذهنم که روی میزم رو با نمایش رنگ ها دلچسب کنم برای خودم... اما مگه میرسم تمرکز کنم؟

 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۰۲ ، ۰۹:۲۷
ن. .ا
سه شنبه, ۸ اسفند ۱۴۰۲، ۰۸:۵۷ ق.ظ

به خاطر لبخند تو

ازم میپرسه اگه من بعد این سه تایی که آوردم دیگه بچه نیارم خدا ازم ناراحت میشه؟

امام زمان رو ناراحت کردم؟

میگم: نه

میگه آخه فلان سخنران میگفت مذهبی ها هم توی این موضوع فرزند آوری دارن امساک میکنن...

گفتم: من قول شرف میدم که نه تنها ازت ناراحت نمیشن... بلکه به خاطر این سه تایی که آوردی هم توی دنیا و هم توی آخرت خیییلی برات جبران میکنن و خیلی هوات رو دارن...

یه نمونه ی کوچیکش این محبوبیتی هست که توی قلب من داری... به لحاظ مادی هم برات جبران میکنن و اون دنیا هم شک ندارم صد برابر همین دنیا به پات میریزن...

هیچ توقعی هم ازت ندارن...

تو میدونی توی شرایط تو، تنها و غریب و بدون کمک... حتی بدون کمک قابل توجه همسر... سه تا فرزند آوردن یعنی چی؟

تا بابت این سه تا فرزند آوردن اونقدر محبوب خدا شدی که اگر کسی دلت رو بشکنه خدا پدرش رو در میاره...

برو تا ابد خاطر جمع باش که این نصرتی که به خدا کردی هرگز فراموش نمیشه...

 

اما...

فقط یه امای کوچیک داره...

اما اگر تصمیم بگیری چهارمی رو هم بیاری اونقدر از تصمیمت ذوق میکنن و خوشحال میشن که حد و حساب نداره...

به این سادگی ها نمیشه فهمید کدوم طاعت هست که خدا و امام زمان رو خوشحال میکنه... اما توی این موضوع من شک ندارم که این طاعت اونها رو خوشحال میکنه...

و خوشحالی اونها اقیانوس رحمت و برکت و....

 

تمام داستان همینه...

حداقل برای تو...

ببین با دلت چند چند میشی...

با عذاب اینکه گناهی مرتکب میشی یا ناراحتشون میکنی به این موضوع اصلا فکر نکن...

میتونی هم امتحان کنی...

به استاد بگو من شرایطم اینه... اگر دیگه بچه نیارم کارم اشتباست؟!!

قطعا حق به تو میده و میگه بنا نیست جور اونایی که نمیارن رو تو بکشی... برو و خاطر جمع باش که تو کارت رو کردی...

بعد یه ماه دوباره به استاد بگو، استاد من تصمیم گرفتم چهارمی رو بیارم...

فقط بهجت و سرور و شعف رو ببین توی چهره اش وقتی اینو بهش میگی... انگار دنیا رو بهش دادن با این خبر تو...

 

شرایط تو الان اینه...

اگر خواستی بهش فکر کنی... از فاز گناه و ناراحتی و اینا بیا بیرون...

ببین دلت چی میخواد...

 

خیلی به فکر رفت و دیگه سوالی نپرسید...

من نمیدونم خدا دوباره به ما فرزندی میده یا نه... یا اصلا شرایط جسمی و فیزیکی و سلامتی مون همراهی میکنه یا نه...

اما کار خیر رو نباید سطحی انجام داد...

نیت های ماست که در جهان غوغا میکنه...

 

درست به مسائل نگاه کنیم تا نیت هامون زیبا بشه...

 

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۰۲ ، ۰۸:۵۷
ن. .ا
دوشنبه, ۷ اسفند ۱۴۰۲، ۰۷:۱۵ ب.ظ

زبان انگلیسی

فکر نمیکردم با دو تا مشتری ایتالیایی که هیچکدومشون فارسی بلد نبودن، سه ساعت تو این روز برفی چونه زنی کنم و سفارششون رو نهایی کنم...

من زبانم در حد دوران دانش آموزی بوده...

اما درگیری مکرر روزانه با زبان انگلیسی موجب شد، کارم رو بتونم راه بنذازم، بدون هیچ کلاس رفتنی...

ولی باید برم کلاس، اینکه مشتری ها به روم نمیارن سوتی های زبانم رو دلیل نمیشه منم جدی نگیرمش

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۰۲ ، ۱۹:۱۵
ن. .ا
شنبه, ۵ اسفند ۱۴۰۲، ۰۷:۱۶ ب.ظ

بازم دوستام رو شاد کردم... مردن از خنده

شب میلاد امام زمان هست

چجوری میشه به بچه مذهبی ها فهموند که حکومتی که همه چیزش روی نظم باشه و همه مسائلش برنامه ریزی شده باشه و تمام بسترها رو برای شهرونداش فراهم میکنه تا با خاطری آسوده و بدون نیاز به هم افزایی با همدیگه بتونن زندگی خودشون رو پیش ببرن، اون حکومت امام زمانی نیست

اون حکومت اسلامی نیست...

یه بار براشون توضیح دادم.... اونقدر خندیدن که تا چند روز باهام در این مورد شوخی میکردن...

منم نامردی نکردم خیلی زرد مطرحش کردم، مثلا میگفتم اگر فلان بسترها رو فراهم کنه خوبه؟

اگر فلان امکانات رو بده خوبه؟

اگر فلان رفاه رو همگانی کنه چطور؟

میگفتن خب بله، خیلی خوبه...

گفتم: جوری هم این کارا رو بکنه که لنگ هر مرد و نامردی نباشی، کاملا الکترونیک وار و الانم که همه چیز هوش مصنوعی و ... 

خوبه؟

میگفتن: آره ولی اینا همه اش شعاره، کو تا عملی بشه...

گفتم بر فرض هم عملی بشه، اسلامی نیست، من نمیخوامش...

اینجا بود که همه زدن زیر خنده... 

 

خیلی غم انگیزه که بچه هیئتی های ما همچین تصوراتی دارن...

فقط شکستن ذهنیت اینها یک ابراهیم تبر به دوش بت شکن میخواد...

 

خدا صبر بده ...

۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۰۵ اسفند ۰۲ ، ۱۹:۱۶
ن. .ا
پنجشنبه, ۳ اسفند ۱۴۰۲، ۰۸:۲۲ ب.ظ

مشارکت واقعی را پیگیر باشیم

اینکه بعضی ها نقد میکنن که چرا فقط وقت انتخابات یاد مشارکت مردم می افتن یک نقد بی راهی نیست

این رویه باید در کشور ما تغییر کنه...

باید هر تفکر و قدرتی که موجب میشه فقط در ایام انتخابات یاد مشارکت مردم بیفتیم رو به زیر کشید...

راستش خونه ی من نزدیک فرمانداری هست...

تقریبا ماهی یه بار میبینم مردم دم در فرمانداری تجمع کردن بابت وعده های مسکنی که بهشون داده شده و هیچ پیشرفتی در این شهر نداشته...

به نظر من این تجمعات کافی نیست

ما نیاز به قدرت و نفوذ بیشتری برای فشار به دولت و مجلس داریم... تا مسیرشون رو به سمت مشارکت بیشتر مردم ببرن... چون دولت و مجلس بدون اهرم فشار به این سمت نمیرن... به خاطر شاکله ی حزبی شون...رهبری اخیرا وقتی صحبت از مشارکت مردم میکردن اشاره کردن به اصل 44 که تا حالا چندین دولت اومدن و قول دادن که اجرائی کنن این اصل رو اما نکردن...

چرا نکردن؟!! نمیدونم... خیلی جای فکر داره...

هر چی در این موضوع تعلل بیشتری بشه نارضایتی مردم از حکومت بیشتر میشه و حق هم دارن...

 

رهبری در یکی دو سال اخیر خیلی تاکید دارن روی مشارکت مردم در تمام شئون... اما خب متاسفانه این اتفاق از توی دولت و مجلس... تا الان نیفتاده...

و به نظر من هم شروعش با دولت و مجلس نخواهد بود...

این اتفاق باید با حلقه های میانی و رابط بیفته...

حلقه هایی که مشروعیت کافی رو داشته باشن تا وقتی به دولت و مجلس فشار میارن به راحتی حذفشون نکنن...

مثلا ما امسال اومدیم هیئتمون رو بستری قرار دادیم برای رساندن صدای کاندیداها به مردم...

از مردم دعوت میکنیم... نامزدهای مختلف با دیدگاههای مختلف میان حرفشون رو میزنن... نامزدها رو زیر سوال میبریم...

اگر ببینیم یکی بهتر هم هست بدون هیچ چشمداشتی اعلام هم میکنیم که ما از فلان نامزد حمایت میکنیم...

و بعدش هم اگر مسیرش عوض بشه ابزارهایی برای مقابله هم فراهم میکنیم...

ما توی این چند سال فقط یه هیئت نبودیم... افراد هیئت ما که هر کدوم توان و سوادی داشتن تونستن خودشون رو به جاهایی برسونن که بشن پایه های قابل اتکاء این هیئت برای اعتراض...

برای فشار آوردن برای تحول...

هر سال هم قدرتمون بیشتر شد...

خودمون به عنوان یه لایه ی میانی در خودمون قدرت ایجاد کردیم...

تا بتونیم بر سر احزاب یا هر قدرتی که بخواد خلاف آرمان های انقلاب حرکت کنه فریاد بزنیم...

هنوز هم اون قدرت کافی رو نداریم... اما خیلی نسبت به قبل رشد داشتیم...

و اگر با خدا باشیم... خدا هم با ما خواهد بود و رشد بیشتری هم میکنیم...

ما قرار هست یک حلقه ی میانی باشیم که هم با مردم صحبت کنیم برای تغییر نگرش و زندگی اسلامی... هم به دولت و مجلس و قوا فشار بیاریم و بابت کم کاری هاشون...

این اتفاقی هست که باید در هر شهری بیفته...

باید در بین مردم قدرت های مشروع و هماهنگ با آرمانهای انقلاب و با سواد، ایجاد بشن... که بتونن بر سر دولت و مجلس فریاد موثر بزنن

به قدرتی برسن که خشم این حلقه ی میانی رعب در دل دولتی ها و مجلسی ها ایجاد کنه...

 

الان هر کی بگه من در انتخابات مشارکت نمی کنم خیلی باهاش مقابله نمی کنم ولی سعی میکنم بهش بفهمونم فریادش رو درست بکشه...

اونجایی که باید فریاد بکشه اینجا نیست...

اما واقعیت اینه که اگر مشارکت کمتر بشه سهم مسئولین خیلی قابل توجه هست...

ما تلاشمون رو میکنیم اما نه تلاشی که به نفع مسئولین حزبی باشه 

بلکه اگر تلاشی برای مشارکت مردم میکنیم از مردم فریادی میسازیم برای مقابله با مسئول محافظه کار و منفعت طلب و بی تقوا...

 

 

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۰۲ ، ۲۰:۲۲
ن. .ا
سه شنبه, ۱ اسفند ۱۴۰۲، ۰۹:۲۴ ق.ظ

بهم توجه نمیکنه...

طرف حدود نیم ساعت از چالش هاش با همسرش گفت...

از بی توجهی همسرش...

از غرور خیییلی زیادش...

از عدم انعطافش...

از مهربان نبودنش...

از خرج نکردنش...

و بدتر از همه مذهبی بودن این همسر با این معایبی که ذکر شد و ...

و...

میشناختم همسرش رو...

خیلی از مواردی که میگفت درست بود... خودم نمی تونم با آدمی به خشکی و عدم انعطاف همسر ایشون یه دوستی پایدار ایجاد کنم...

حرفی نداشتم بگم... در عمل انجام شده قرار گرفته بودم... باید میشنیدم...

اما به ذهنم رسید ببینم توان و قدرت و وسعت درونی خودِ این خانم چقدر هست... که بتونه بره و مسائلش رو حل کنه...

چون معتقدم 95 درصد مشکلات زندگی های مشترک قابل حله...

اصلا اگر زوجی بیان پیش من بعد از یک سال زندگی مشترک...

بگن ما خیلی همدیگه رو دوست داریم... ما بدون همدیگه نمی تونیم و از این حرفا...

من پیش خودم میگم یا خیلی خُل و دچار اختلالات روانی هستن... یا واقعا عارفن... ولو مکاشفاتی نداشته باشن...

واقعا تصور من اینه...

 

خلاصه:

اومدم اون خانم رو محک بزنم... گفتم: چون همسرتون رو تقریبا میشناسم به نظرم اکثر حرفاتون درسته... اما یه سوالی دارم...

گفت: بفرمائید

گفتم میتونی ده تا از خوبی های همسرت رو بگی؟

خوبی هایی که وسوسه ات کنه گاهی به روش بیاری هاااا

خوبی های که به دل خودت هم نشسته باشه...

مثلا اگر در نگاه شما قد بلند یه حسن هست... وقتی برای من از قد بلندش بگو که واقعا با قد بلندش کیف میکنی...

ولو اینکه نگاهتون این باشه: حیف اون قد بلندی که داری... با این اخلاقای بدت قد بلندت رو هم از چشمم میندازه...

این یعنی شما قد بلندش رو دوست داری اما اخلاقش اذیتت میکنه...

حالا ده تا از خوبی هاش رو برام میگی؟

 

گفت: به نظر من هیچ خوبی ای نداره...

 

وقتی اینو گفت، خیلی حالم بد شد.... ایشون بلوغ نداشتن... چطور میشه به یه آدم نابالغ گفت برو ارتباطتون رو مدیریت کن...

گفتم: نمیدونم والا... به نظر من مشکلات شما نسبت به قبل بزرگتر نشده... بلکه شما ضعیف تر شدی...

گفت: آره قبول دارم... صبرم کم شده... تحلیل رفتم...

گفتم: شوهرت جایی نمیره... شما یه مدتی بیشتر به خودتون بها بدید... با این ضعفی که شما دچارش شدید شوهرتون ملک آسمانی هم بشه نمیتونید از زندگیتون لذت ببرید...

 

بزرگواران:

خیلی طبیعی هست که اوایل ازدواج حتی تا چند سال، زوجین دچار چالش ها باشن...

اما از یه جایی به بعد دیگه طبیعی نیست... بلکه نتیجه ی بی عقلی هست...

عاقل باشیم...

 

 

 

 

۲۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۰۲ ، ۰۹:۲۴
ن. .ا
سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۲، ۰۹:۰۴ ق.ظ

از خوبی های تو_7

از اول بنا نداشتم در سلسله مطالب از خوبی های تو، چیزهایی شبیه اینی که در این مطلب مینویسم بنویسم... چون برداشتم اینه که اصل مطلب کمتر درک میشه و ذهن مخاطب بیشتر درگیر مسائل حاشیه ای میشه...

اما گفتم از زاویه نگاه خودم یک بار بنویسمش... ببینم خروجیش چیه...

خب من چند سالی هست درگیر یه سری زیبایی شناسی های هنری هستم... حداقلش در رشته تخصصی خودم و از اونجایی که هنر ها بی ارتباط با هم نیستن... روی بقیه وجوه زیبایی شناسی آدم هم اثر میذاره...

مثلا یه روزی به من گفتن فلانی رفته مرخصی چند روزی... گفتم چرا؟... گفتن دندون هاش رو  (ایمپلنت؟) کنه... از اونا که سیم میبندن و ...

گفتم چرا؟ مگه چه جوری بود دندوناش؟

گفت: خب مرتبش میکنن که زیباتر نشون بده دیگه...

گفتم: اشتباه کرده... دندوناش ریز هست و هیچ وقت زیباتر نمیشه... از بیس و مینا تناسب نداره... حالا اگر نامرتبی ای داشت و مرتبش هم بکنه ریزی دندوناش بیشتر خودش رو نشون میده و زشت تر میشه...

یه دفعه با تعجب نگام کردن و گفتن : خب!!!... دیگه!!!

گفتم تعجب نداره... 15 ساله درگیر تناسبات فرمها هستم... انتظار دارید این چیزها رو متوجه نشم؟

 

این مقدمه بود که بگم من توی تناسب ها و زیبایی فرمها حساسیت خودم رو دارم...اما

یه جا هست که نمیدونم اون چیز بیرونی زیباست واقعا یا من زیبا میبینم...

یا بهتره بگم یه جا هست که نمیدونم آیا از نظر دیگران هم زیباست یا فقط از نظر من زیباست...

برای من اونقدر زیباست که انگار زیبایی اونجا تعریف شده و بقیه در مقایسه با اون مقدار زیبایی شون مشخص میشه...

 

همسر من از ابتدا وقتی که من از سرکار می اومدم خونه با لبخند ازم استقبال میکرد...

و از نظر من زیباترین لبخندی که تا به امروز دیدم لبخند ایشون بوده...

خودم هم نمیدونم واقعا لبخند ایشون زیباست یا من زیبا میبینم...

اما تحلیلم اینه که به مرور لبخندشون برام زیبا شده... و مخصوصا که همیشه وقتی از محیط کار می اومدم با لبخندشون روبرو میشدم...

این کار ایشون خیلی تاثیر داشته توی ارتباطمون...

و البته اینو بارها به خودش گفتم... گفتم زیباترین لبخند دنیا رو داری...

 

به نظر وقتی همسرتون از بیرون میاد خونه با لبخند ازش استقبال کنید... و خسته نشید... اثرش رو بعد از چند مدت متوجه میشید...

 

۹ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۰۲ ، ۰۹:۰۴
ن. .ا
يكشنبه, ۲۲ بهمن ۱۴۰۲، ۰۹:۰۴ ق.ظ

چرا انقلاب کردیم؟

من نیومدم جواب تکراری بدم و بگم ما انقلاب کردیم تا وصلش کنیم به انقلاب حضرت بقیة الله و...

یه مقداری بیایم روی زمین... عینی تر و ملموس تر حرف بزنیم...

 

انقلاب 57 حیلی شبیه ازدواجی هست که در اسلام پیشنهاد شده...

راستی چرا ازدواج میکنیم؟ بهش فکر کردید؟

دیدید بعضیا که میخوان ازدواج رو انکار کنن میگن خب اگر به برآورده کردن نیاز جنسی هست راههای دیگه وجود داره و اگر به تخلیه عاطفی هست فلان کار رو هم میشه کرد و...

میدونید من میخوام بگم افق دستور ازدواج در اسلام خیلی بالاست... خیلی عمیقه... برای همین نمیشه راحت بیانش کرد... لذا اون منکر میگه اگر نیاز جنسی هست فلان اگر عاطفه هست بهمان میکنم...

ببینید توی ازدواج خیلی هم که خوب باشید میشید چمران... و دوباره مانعی به اسم دل همسر موجب عقب افتادن شهادتت میشه...

ازدواج حیییلی مقوله ی عجیبی هست...

راستی چرا؟

چرا ازدواج میکنیم؟

چرا باید ازدواج کنیم..

اصلا چرا باید چمران و غاده رو مثال بزنیم که دست نیافتنی بشه و در اخلاق های خوبشون غرق بشیم و نتونیم ذات ازدواج رو بفهمیم؟

چرا نیاییم در حسین و محبوبه... در قاسم و مریم... در مجید و زهرا... در محمود و زهره... در خودمون و همسرمون بررسی تحلیلی نکنیم 

بخدا اگر بیاییم توی خودمون و اطرافیانمون با نگاهی که مجهزه نگاه کنیم خیلی چیزا دستگیرمون میشه...

 

یادمه یه بار استادمون از زندگیم پرسید... یکی از اخلاق های همسرم رو که اذیتم میکرد رو گفتم... کلیتش این بود که ایشون خیلی درگیر من هستن... و من دوست ندارم یکی اینقدر درگیر من باشه...

استاد گفتن زیاد محبت کن بهش... باید از این مرحله عبور کنه...

شاید تازه یکی دو سالی هست که دارم یاد میگیرم اون محبتی که استاد گفتن چه جوری هست... واقعا هم معجزه میکنه...

گاهی از همسرم میشنیدم که از عموی خودشون خیلی تعریف میکردن... از یه ویژگی عموشون...

عموشون خیلی با دخترهاش با محبت رفتار میکرد... توی جمع برای دخترهاش بلند میشد... می بوسیدشون و...

خانمم میگفت پدرمم هیچ وقت با ما اینجوری نبود... دوست داشتم بابا هم همینطوری به ما محبت میکرد...

این بار الان افتاده روی دوش من...

از طرفی منم زبان خوبی دارم... کلا جذابیت زبان و بیانم بد نیست... مدت بیش از یک سالی هست که تغییر تاکتیک دادم در بروز محبتم... همه رو میریزم توی کلامم و چهره ام...

و با خودم هم کار کردم که مصنوعی نباشه... اصلا مدلم رو عوض کردم...

واقعا دلم پشت اون ابرازها نباشه نمیگم...

و واقعا دارم جواب میگیرم... همه حس خودم نسبت به ایشون تغییر کرد... هم ایشون خیلی با نشاط تر شدن... و هم پیوند بینمون مستحکم تر شده...

خب که چی؟

اومدیم توی دنیا که به همدیگه ابراز کنیم و نیازی رو از هم برطرف کنیم و بریم؟

نه... اصلا!!

این ابرازها و تامین نیازها برای چیه؟

برای اینه که آدمی وقتی میتونه بهترین ارتباط رو با خدا برقرار کنه که توی تمام نیازهاش به یک تعادلی رسیده باشه...

ببینید

اساتیدی که برنامه ی تفکر میدن برنامه شون اینه:

توی ساعاتی باشه که نه شکمت پر باشه... نه گرسنه باشی...

نه خواب داشته باشی نه بی خوابی به سرت زده باشه...

جوری بشین که راحت باشی و اذیت نباشی و...

تمام برنامه هاشون حاکی از حفظ یک ثبات و تعادلی داره...

حتی در جسم...

شما فکر میکنید اینکه عرفا میگن شیطان سگ دربان وادی توحید هست بیراهه؟

سگ دربان کارش چیه؟

پارس میکنه نمیذاره هر کسی وارد بشه...

پارس کردنش چجوریه؟

تعادل نداشته باشی میاد توی اون کفه ترازو که سنگین تره یا سبک تره یه کرمی میریزه کلا نمیذاره مستقیم راه رو بری...

بعد توی ازدواج علاقه ی پایدار با خوب بودن زبان و هیکل و حساب بانکی و ... با این بساطا درست نمیشه...

قدم اول کنار گذاشتن منیته...

من وسط نباشه پس کی وسط باشه؟

همسر؟

نه...

خدا؟

خدای ذهنی تو نه...

خدای واقعی چیه؟

چه شکلیه؟

چه حقیقتی داره؟

نمیدونم ... تو میتونی بر اساس انصاف، منیتت رو کم کنی؟

منیت رو کم کن... خدماتت رو بیشتر کن... دوبار هم اون خدماتت رو نبینه لگد بزنه به زحماتت... یواش یواش خدای واقعی هم شکل خودش رو نشونت میده...

چون منیت ما با یه تصمیم شکسته نمیشه...

یه خورده درد داره...

دردش هم مرحله ای هست... اویل یه ذره درد داره... بعدش شدید میشه... بعدش هم درکت نسبت به خدا درست میشه...

یواش یواش با خدای خودمون ارتباط میگیریم...

تا خدا خودش رو در ذهن ما پالایش کنه زمان میبره...

 

خلاصه کنم:

ازدواج و همسر ممکنه خیلی خدمات به تو بده... اما تمام اون خدماتش هدف ازدواج نیست...

اون خدمات قراره تو رو به تعادلی برسونه که از درون یکی دیگه رو بخوای...

اون تعادل قراره طلبت رو صادق کنه...

قراره هوایی ات کنه...

قراره اتفاقات خیلی شگفت انگیز دیگه ای رو براتون رقم بزنه...

قراره از همدیگه بگذرید...

تا به تعادل نرسین از همدیگه عبور نمیکنید...

حتی اگر قبل از رسیدن به تعادل از همسر عبور کنی... صادقانه نیست...

این وادی شوخی بردار نیست...

 

میگن ملاحسینقلی همدانی خیلی در وادی خودسازی و معرفت اندوزی تلاش کرد و خیلی هم دیر به گشایشاتی رسید...

اما وقتی براش گشایش شد کلاس هاش خیییلی عجیب بود...

یکی از شاگرداش آیت الله قاضی بودن... (نمیدونم بدون واسطه یا با یک واسطه بوده)

یکی دیگه سید جمال الدین اسد آبادی بوده (اینم نمیدونم با یک واسطه بوده یا بدون واسطه)

ببینید چقدر فاز شاگرداش متفاوت بوده...

میگن کلی از شاگرداش توی بلاد مختلف زمین پراکنده شدن و اصلا خبری ازشون نیست...

میگن بعد از کلاس ملا حسینقلی مثل مستی که شراب خورده باشه، توی حال هوای دیگه ای بودن...

 

ازدواج قراره بعد از رسوندن شخص به تعادل، انسان رو به این نقطه برسونه...

رها... عاقل و دیوانه... سیر در خلق با حق...

 

انقلاب قرار هست ما رو به این نقطه ی تعادل اجتماعی برسونه...

قراره جوری نیازهای احتماعی مون برطرف بشه و اقناع بشیم و به تعادل برسیم که دیگه به هیچ احدی کرنش نکنیم...

جلوی هیچ قدرتی دلمون نره...

خب باید چه مسیری رو طی کنیم؟

 

میشه در موردش فکر کنیم؟

شغل نداری؟

خونه نداری؟

ماشین نداری؟

همسر نداری؟

دوست خوب نداری؟

مسافرت نمیری؟

توی تمام اینها باید به تعادلی برسی که بتونی دیگه بهشون فکر نکنی...

دیگه دغدغه ات نباشن...

 

انقلاب  برای این بود که توی این مسائل به تعادل برسیم...

خیلی دنیایی به نظر میرسه نه؟

بله... من این دنیا رو دوست دارم...

و براش میجنگم

 

 

۱۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۰۲ ، ۰۹:۰۴
ن. .ا
جمعه, ۲۰ بهمن ۱۴۰۲، ۱۰:۵۹ ق.ظ

اسرائیل_ فلسطین

دیروز به شیخ گفتم:

شیخ باید شیرینی بدی... قطر برده

میگه: من دوست داشتم ایران ببره...

گفتم چرا؟

گفت: چون میدونستیم اردن یکی از فینالیست هاست و دوست داشتیم ایران با اردن بازی کنه چون ایران انگیزه ی کافی برای شکست دادن اردن رو داره به خاطر موضوع فلسطین...

اما قطری ها اون انگیزه رو ندارن و بازی جذاب نمیشه... الانم فکر میکنم قطر میبازه از اردن... تازه ببره هم جذابیتی نداره...

 

یعنی انگشت به دهن موندم از زاویه ی نگاهش... چقدر کیف کردم...

دوباره دیروز با یه مولتی میلیاردر صحبت میکردم که داشت از جنایات اسرائیل میگفت... و نگران بود و میگفت دارن با پهپاد سران حزب و الله و حماس رو میزنن...

با خودم فکر میکردم که واقعا تمام مردم دنیا وقتی کمی با خودشون صادق باشن بغض اسرائیل رو در دل دارن...

بعد چطور ما در داخل کشور یه تعداد قابل توجهی مردم داریم که یه جوری حرف میزنن که در نهایت نفع اسرائیل از توش بیرون میاد...

چقدر میتونه یک انسان کج مزاج بشه آخه...

 

حیف از دوران اوایل جوانی من که شیفته ی بازی علی کریمی بودم...

اونقدر بازیش رو دوست داشتم که به دوستام میگفتم اگر علی کریمی جایی بود که به فوتبال بهای سیستماتیک بیشتری میدادن قطعا سطح بازیش کمتر از رونالدینیهو نبود... و لقب جادوگر آسیا رو واقعا برازنده اش میدونستم...

افسوس...

الان هیچ ارزشی برام نداره... من که شیفته ی بازی تکنیکی فوتبال هستم و گاهی صحنه های جذاب از تکنیک های فوتبالی رو دانلود میکنم و میبینم... دیگه کریمی توی سرچ هام نیستن...

از ایرانی ها دیگه فقط فوتسالیست دوره ی قبلی مون حیدریان...

تامام

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۰۲ ، ۱۰:۵۹
ن. .ا