در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

چهارشنبه, ۱۸ مهر ۱۴۰۳، ۰۶:۳۲ ق.ظ

از قله ی الهام تا چاله ی نظم

شاید مدت یک سالی هست که یک رفتار جدیدی در همسرم میبینم و اون هم توی شرایط تصمیم و انتخاب های مهم زندگیمون پرسیدن این سوال هست:

دلت چی میگه؟

 

:)))

این بنده خدا رو هم آلوده کردم...

آخه فقط ایشون میدونه من چقدر حرص درآر هستم...

توی مواقعی که ایشون دوست داره یه برنامه ریزی مشخص زمانبندی شده برای مسائل مهم زندگیمون داشته باشن، از ایشون حرف زدن و چیدن سناریوهای مختلف هست و از من سکوت...

کفری میشه بنده خدا...

میگه تو اصلا برات مهم نیست... چرا چیزی نمیگی؟

من در این شرایط: نمیدونم چی بگم والا... ذهن و دلم قفله...

 

بذارید یه مثال بزنم:

ایشون در مورد برگشتن ما به شهرمون اغلب اوقات در حال پیشنهاد دادن هستن...

مثلا میگن وقتی برگشتیم بریم فلان منطقه ساکن بشیم... بابت شغل فلان کار ور بکنیم بابت سرمایه فلان کار ور بکنیم و...

یه روز که خیلی از سکوت من حرصشون در اومد بهم گفتن:

چرا چیزی نمیگی؟ همه اش من باید به فکر باشم؟

بهشون گفتم:

اگر بهت بگم بیا همین هفته یا هفته آینده کلا برگردیم برای همیشه... قبول میکنی؟!!

کمی مکث کرد و گفت: نه... الان زوده... نه... آمادگیش رو ندارم...

گفتم : خاطر جمعی؟!!... واقعا دلت نمی کشه؟

گفت: نه... الان دوست ندارم... برای دو سه سال دیگه دارم حرف میزنم...

گفتم: رویه ی سرمایه اندوختن و تدبیر کردن ما که همین الان داریم انجامش میدیم که هر زمانی که خواستیم برگردیم دچار مشکل نشیم رو قبول داری؟

گفت: آره خب... ما که داریم نهایت تلاشمون رو میکنیم...

گفتم: پس خیلی سعی نکن زمان دقیق براش مشخص کنی... وقتش که برسه بهمون الهام هم میشه...

بهش باور داشته باش... دلت رو در معرض تعیین زمان دقیق برگشت قرار نده... تباه میشه دلت...

ازم پذیرفت... خوشحال شدم... فکر نمیکردم حرفم اثر بذاره... ولی پذیرفتن... 



من دوست دارم در این مورد بنویسم...

و میدونم بعضی ها با این مطالب من خیلی عصبی میشن...

اما تقاضا میکنم تعصب رو کنار بذاریم و بهش فکر کنیم...

من نظم رو قبول دارم... اما نظم ممدوح داریم و نظم مذموم...

عمیقا اعتقاد دارم کسی که اهل الهامات الهی نشه، اهل نظم میشه...

در حالی که به نظر من این نظم ظاهری فقط یه تکنیک هست برای به بند کشیدن نفس سرکش و برای مشغول کردن نفس...

شبیه یک علمیات ایزایی (فریب) در جنگ با دشمن هست...

مثل این میمونه دشمن رو در جایی مشغول میکنی اما اهداف اصلیت رو داری در جای دیگه پیش میبری...

نظم ظاهری در حد همین عملیات ایزایی هست برای مهار نفس...

شما همیشه باید اهل نظم ظاهری باشید... این رو نمیشه از زندگی حذف کرد... نظم شما، حرکت شماست... اما بدونیم نتیجه الزاما از این نظم حاصل نمیشه...

نظم مثل کوه صفا هست... مثل کوه مروه هست... باید به سمتش بری...

اما نتیجه الزاما در صفا و مروه اتفاق نمی افته... به این دو تا کوه تعصب پیدا نکن...

اگر تعصب پیدا کنی خودت از آب محروم میشی...

بعد من دیگه جرات ندارم مصادیق این تعصب رو بگم، چون میدونم خیلی ها عصبانی میشن... نمیخوام اذیتشون کنم...

 

اما کسانی که به این نظم ظاهری تعصب پیدا میکنن خیلی قابل ترحم هستن...

نوعا هم نگاه کنید میبیند اشقیای عالم خیلی به نظم ظاهری حساس هستن... و همه چیزشون بر اساس نظم ظاهری هست...

بعد وقتی حرف از الهام میزنی یه عده یه جوری رگ گردن باد میکنن که انگار داری به جهنمی عظیم راهنمایی شون میکنی...

 

حرف من نیست... خود خدا در قرآن میفرمایند من خوبی و بدی رو به شما الهام میکنم...

بابت هر تصمیم باید بهمون الهام بشه...

بعد اونوقت وقتی راه دل رو بستیم و تصفیه اش نکردیم، میخوایم با نظم ظاهری و برنامه ریزی اون خلاء رو پر کنیم...

و توجیه های خیلی خوشگل و شیکی هم داریم:

خدا بهمون عقل داده...

 

بله...

با عقلت مشغول باش...

طفلکی...

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۸ مهر ۰۳ ، ۰۶:۳۲
ن. .ا
سه شنبه, ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ۰۴:۳۱ ب.ظ

ترمزی در وجود من

به نظر خودم باید یک گفتگویی با یکی از بچه های بیان داشته باشم...

و این گفتگو بهتر بود که چند ماه قبل انجام میشد...

ولی به تصمیم نرسیده بودم... توی اون زمان یه ترمزی توی دلم برای اون گفتگو وجود داشت...

شاید درست بوده...

همین الان هم این گفتگو در ذهن و دلم، ترمز داره...

شاید هیچ وقت، وقتش نباشه...

 

و البته این گفتگویی نیست که اون شخص اصلا منتظرش باشه... چون اصلا مسئله من نیستم... و طرف حساب اون شخص نیستم... اما بر خودم وظیفه میدونم که یه روزی باید بگم...

 

حالا هم دیگه جزو دنبال کنندگان من نیست...

و شاید هم این مطلب رو نخونه... اما نوشتم تا اگر یه روزی مطرح کردم، بگم من از خیلی وقت پیش قصد مطرح کردنش رو داشتم...

 

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۳ ، ۱۶:۳۱
ن. .ا
شنبه, ۱۴ مهر ۱۴۰۳، ۰۸:۳۶ ب.ظ

مرد (1)

میدونید من ساخته نشدم تا در مورد شهید سید حسن نصرالله بنویسم...

یا در مورد حاج قاسم بنویسم...

هیچ وقت خودم رو در این قد و قواره ندیدم...

اما من میتونم در مورد "مرد" بنویسم...

زمانه ی ما بیش از حد اعتدال در مورد زن داد سخن میده... و خودِ این هم ظلم به زنهاست...

اما به نظر من اگر ما در مورد "مرد" بنویسیم... خیلی چیزها رو تبیین کردیم...

در مورد "مرد" کسی باید بنویسه که مرد بودن رو دوست داشته باشه... که "مرد" رو دوست داشته باشه...



"مرد"چه در خانواده، و چه در اجتماع، برای اطرافیانش "امنیت" میاره...

جایی که مرد هست در امان هستی... حس امنیت داری... چون امنیت داری میتونی آزادی رو درک کنی...

چون امنیت داری میتونی به سمت استقلال حرکت کنی...

چون امنیت داری میتونی شادی رو تجربه کنی و نشر بدی...

 

۵ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۰۳ ، ۲۰:۳۶
ن. .ا
جمعه, ۱۳ مهر ۱۴۰۳، ۰۷:۲۷ ب.ظ

نقدی به خودم و بیانی ها

نقدم به خودم و بعضی از بیانی ها:

جوری خودمون رو روایت نکنیم که دست نیافتنی به نظر برسیم...

این تبلیغ نیست، ضد تبلیغه...



چند سال پیش توی همین بیان بنا به اقتضائی گفتم من حدود ۸ سال میشه که تحت هیچ شرایطی قرآن رو روی زمین نمیذارم...

حتی در مراسم قرآن بسر که شرکت میکنم اگر سه ساعت هم طول بکشه قرآن رو روی فرش نمیذارم، یا توی دستمه یا روی پام هست...

اون شخص خیلی متعجب شد!!!

بعدها بهم گفت: من نمیتونم مثل شما باشم... شما انگار از وادی و کره ای دیگه اومدید...

نمیگم هیچی از خوبی ها نگیم... اما محیط رو در نظر بگیریم...

هیچ کس با تحقیر هدایت نمیشه...



حرم حضرت معصومه، به یاد همه هستم.

۶ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۱ ۱۳ مهر ۰۳ ، ۱۹:۲۷
ن. .ا
پنجشنبه, ۱۲ مهر ۱۴۰۳، ۰۵:۳۲ ب.ظ

غیرت و حیا

وقتی جسم به بلوغ میرسه، عقل شکوفا میشه

وقتی عقل به بلوغ برسه، تدبیر و سیاست (به معنای حقیقی اش) شکوفا میشه...

 

امروز یه ویدئو از آقای جوادی آملی میدیدم که میفرمودن معنای غیرت معنای پیچیده ای هست...

خلاصه ی تعریف ایشون این بود:

غیرت یعنی اول حد خود را شناختن و از آن تجاوز نکردن...

دوم به غیر اجازه ی تعرض به حد و حریم خود ندادن...

 

راستی آیا این معنای پیچیده ای هست؟

ظاهرا خیر... اما حقیقتا بله...

چطور؟

در طواف خانه ی خدا برای اینکه مَحرَمِ حق بشیم مُحرِم میشیم...

یعنی وقتی وسعت پیدا میکنیم که محدودیت را نه تنها بپذیریم بلکه مشتاقانه محدود بشیم...

بی حدی از دل محدودیت عقلانی و مشتاقانه حاصل میشه...

 

فلذا وقتی جسم به بلوغ میرسه عقل شکوفا میشه...

و برای بالغ شدن عقل نیاز به محدودیتی داریم که چراغ عقل در ابتدا به بلندای قامت این چرایی پی نخواهد برد اما باید بهش ملتزم باشه...

این التزام، یک سلوک عملی برای عقل هست...

این سلوک عملی عقل رو به بلوغ میرسونه...

و بلوغ عقل همون تدبیر و سیاست الهی هست...

 

همین مسئله ی غیرت در مورد حیا هم صدق میکنه...

برای همین بود که حضرت آدم بین عقل و دین و حیا، عقل رو انتخاب کردن...



دوست دارم کلاس نویسندگی برم...

دیر نیست؟!!

۱۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۲ مهر ۰۳ ، ۱۷:۳۲
ن. .ا
يكشنبه, ۸ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۲۸ ب.ظ

امید لبنانی ها

اینجا در مورد این سید شیعه ی لبنانی اشاره ای کرده بودم...

امروز نرفتم سرکارم... همسر و دخترم مریض بودن و دو تا پسرا مدرسه... منم مونده بودم خونه پرستاری میکردم...

هی توئیت علی مطهری می اومد توی ذهنم که نوشته بود بازم به وعده امریکا فریب خوردیم و قرار بود ما در انتقام خون هنیه مدارا کنیم و اونها آتش بس اعلام کنن... اما بازم امریکا فریبشون داد...

من اگر توی واتساپم وضعیت بذارم حداقل بالای 150 نفر میخونن خب خودش چند برابر وبلاگه...

یا اگر توی اینستا مطلب بذارم بازدیدهای بیشتری دارم... اما خب واتساپ و اینستا بیشتر همکارا و بازاریا دورم جمع میشن و چون از اوضاع بدهکاریمون اطلاع دارن، نمیشه حرف از دین و عدالت و تمدن و مهدویت زد... بیشتر از دین زده میشن... لذا نمی نویسم...

اما امروز نتونستم تحمل کنم و توی وضعیت واتساپم اول توئیت علی مطهری رو بارگذاری کردم و بعدش فرمایش رهبری بعد از فرمان مجازات سخت رو نوشتم که فرموده بودن:

 

اگر در مقابل دشمن مهاجم عقب نشینی غیرتاکتیکی بکنید مورد غضب الهی قرار میگیرید

 

بعدش هم حرف جواد ظریف رو نوشتم که گفته بود مجامع بین المللی از ما خواستن در مورد انتقام خون هنیئه خویشتن داری کنیم تا آتش بس اعلام بشه...

بعدش هم نوشتم: کسی که نمی فهمد هزینه ای ایجاد نمیکند همیشه هزینه را کسانی ایجاد کردند که دیر فهمیدند...

بعدش هم ویدئوی سردار حاجی زاده رو بارگذاری کردم که ارتباط وزارت خارجه نظامی ها بابت واکنش های نظامی اینچنینی، چگونه ارتباطی هست و چقدر مهمه که نگاه وزارت خارجه ی شما چی باشه... چه تاثیری در میدان عمل نظامی داره...



برای تخلیه ی خودم و اینکه کمی آروم بشم امروز ظهر این کار رو کرده بودم...

ناگهان عصر دیدم یکی روی اون جمله ی رهبری (اگر در مقابل دشمن مهاجم دچار عقب نشینی غیر تاکتیکی بشوید مورد غضب خدا واقع میشوید) ریپلای زده و چندید قلب شکسته فرستاده...

فکر میکنید کی بود؟

همون سید لبنانی...

این سید در بیروت چندین شعبه فروش فرش و لوازم خانگی داره...

بقیه رو اینجا ببینید خودتون...

فقط اونجا که میگه:

خدا و سید علی برای ما کافی هستن

:((((

 

عکس اول

 

عکس دوم

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۰۳ ، ۲۳:۲۸
ن. .ا
شنبه, ۷ مهر ۱۴۰۳، ۰۹:۴۲ ب.ظ

با بصیرت ترین بیانیه بعد از شهادت سید

مهم ترین چیز در حال حاضر این است که تلاشهای یهودیان و جنایتکاران را برای از بین بردن روحیه مبارزان و تضعیف جبهه حزب الله ناکام کنیم

باید امید صهیونیست ها را ناامید کنیم

باید به سمت ««افزایش تنش»» و تغییر عملکرد حرکت کنیم

 

این بخشی از بیانیه عبدالملک الحوثی هست که امروز صادر شده...

چقدر اینها خوش فهم هستن!!!

و این همه خوش فهمی از کجا میاد؟!!

 

مهمترین بخش بیانیه اش دو قسمتش هست:

۱_ در حال حاضر

۲_ افزایش تنش

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۰۳ ، ۲۱:۴۲
ن. .ا
شنبه, ۷ مهر ۱۴۰۳، ۰۵:۲۷ ب.ظ

شرایط منطقه، مرگ و حیات

دیروز از صبح تا عصر به شدت مریض بودم... 

گوشیم رو خاموش کرده بودم... حال بد و تب و تهوع شدید و بدن درد و...

موقع ظهر به خانمم گفتم گوشیم رو بده... روشنش کردم و به کارفرمام گفتم فلان کارها رو تا آخر امسال میتونم برات انجام بدم از سال بعد به فکر جایگزین باش... و دوباره خاموشش کردم...

شب کمی بهتر شدم...

نشستم... 

خانمم گفت به چی فکر میکنی؟...

گفتم: به محور مقاومت...

از جهان بوهای خوبی نمیاد...

یاد فرمایش سه چهار ماه پیش رهبری افتادم که میگفتن:

 

شرایط منطقه ای به گونه ای است که هم برای صهیونیست ها مسئله مرگ و زندگیست، هم برای محور مقاومت...

 

گفتم: وقتی بحث مرگ و زندگی جریان حق وسط باشه، از تمام کشورها و تمام شهرها و تمام مردم...همه امتحان میشن...

دارم به این فکر میکنم امتحان ما چه خواهد بود؟

شک نکن ماها دچار ابتلائاتی خواهیم شد... جامعه ما امتحاناتی در پیش خواهد داشت...

باید خودمون رو آماده کنیم...



اتفاقی که در حال وقوع هست، ترور رهبران سطح اول جبهه مقاومت هست...

این اتفاق خیلی تلخه، اما برای اهل خرد نشانه هم هست...

نشانه ی چی؟

توضیحش سخته...

اتفاقا اگر بتونم درست توضیح بدم، بیشتر متوجه مسئله مرگ و زندگی برای جبهه حق یا باطل خواهید شد...

من چند وقت پیش به خانمم گفتم:

بچه های درس و بحثی ما در طی ده الی پانزده سال، رشد خوبی کردن... از یک جمع درس و بحثی شروع کردن اما الان یک هیئت فعال داریم...

توی تصمیمات شهری کنش گری داریم... توی شورای شهر نفر داریم... 

رئیس دانشگاه  و معاون و ... فرستادیم تو دانشگاهها...

پیشرفت ها خیلی خوب بود... با دست خالی...

اما یک پاشنه آشیل بزرگ داریم...

پاشنه ای که نگرانش هستم و نمیدونم چرا کسی از بچه ها بابت این نقطه ضعف کاری نمیکنه...

گفت چی؟!!

گفتم: فرض کن یه روز استاد نباشه.. از دنیا برن...

این جمع از هم می پاشه...

کمی به فکر فرو رفت و گفت: آره بعدش چی میخواد بشه؟

گفتم: باید در زمان خود استاد این جمع از شخص محوری به اندیشه محوری و مبانی محوری برسن...

در دین ما هم شخص محوری وجود داره، بلاخره معیار و میزان ما انسان کامل هست اما همون انسان کامل وقتی میتونه اهداف دین خدا رو پیش ببره که امتش صاحب تشخیص بشن...

اون شخصی که محور و میزان میشه باید تکثیر بشه در زیر مجموعه اش...

والا جمعی که از خودش هیچی نداشته باشه و تمام فخرش به رئیس و رهبرش باشه که اصلا هدف دین نیست...



ما توی زمانه ای وارد شدیم که بزرگان ما یکی یکی دارن از بین ما میرن...

چه در عالَم علم و معرفت...

چه در وادی سیاست و اجتماع و تمدن...

اگر توی همچین شرایطی سبز شدیم، قطعا حیات جبهه ی حق هست و مرگ جبهه ی باطل...

و اگر نتونیم سبز و بالنده بشیم...

 

 

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۰۳ ، ۱۷:۲۷
ن. .ا
پنجشنبه, ۵ مهر ۱۴۰۳، ۰۴:۱۳ ق.ظ

باید وقتش برسه...

یه زمانی چندین سال پیش، به استاد در مورد برخی مسائل خودسازی میگفتم

و مسئله ام این بود که بعضی از گشایش های معرفتی و قدرت های نفسانی به سادگی به دست نمیاد ولو اینکه آدم خیلی هم اهل مراقبت باشه و...

استاد خیلی کوتاه گفتن:

خودتون رو درگیر اینها نکنید، باید وقتش برسه... شما سعی کنید دغدغه تون در مسیر بودن باشه... مزاجتون رو سالم نگه دارید... کاری با بقیه مسائل نداشته باشید...

یا میرفتن به آیت الله بهجت میگفتن: به ما استاد معرفی کنید برای سیر و سلوک و...

ایشون هم میگفتن انجام واجبات و ترک محرمات...

فرمایش ایشون هم یعنی همون: مزاج روح رو سالم نگه دارید... تا وقتش برسه...

مولوی هم بیت خوبی دارن:

آب کم جو تشنگی آور بدست

تا بجوشد آبت از بالا و پست...

 

آب کی میجوشه؟!!

به وقتش...

 

علامه حسن زاده هم تاکیدی داشتن که : جوری زندگی کنید که از این نشئه که رفتید اونطرف، با صورت انسانی محشور بشید،

این صورت انسانی یعنی همون سالم نگه داشتن مزاج روح...

یعنی قابلیت رو خراب نکنید... وقتش که برسه گشایش های عجیبی میبینید

برای اکثر مردم هم گشایش ها بعد از رفتن از این نشئه رخ میده...

اگر به قول علامه با صورت انسانی با همین شکلی که این دنیا دارن بتونن اون طرف ظاهر بشن... اونوقت چیزهایی میبینن که شگفتی اندر شگفتی...



حق با استاد بود

ذهن رو نباید درگیر این گشایش ها کرد...

هر انسانی وقتی داره برای خودش...

ای خوش آن جذبه که ""ناگاه"" رسد

بر دل مردم آگاه رسد...

 

بزرگواران من اصلا حرف های عرفانی و سیر و سلوکی نمیزنم...

دارم سیر عادی زندگی ما انسانها رو میگم...

 

وقتش که برسه، کوچک ترین افعال ما، وقتی نیت داشته باشه بزرگترین نتایج رو داره...

بزرگترین گشایش ها رو داره...

نه اینکه قبلش اعمال با نیت های خوب گشایشی نداشت، نه...

فقط گشایش هاش برای ما آشکار نبود...

 

وقتش که برسه میبینیم فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره

فمن یعمل مثقال ذرة شرا یره

انگار این آیه 1400 سال پیش به پیامبر نازل نشده فقط، بلکه هر روز داره این آیه به شما هم نازل میشه...

اما اون روز که وقتش برسه میبینید دیگه وقتی نمونده...

اما کوتاهی عمر رو هم خواهیم دید...

و تازه اینجاست که حسرت روزهایی رو میخوردیم که می بایست بدون دیدن گشایش ها صورت انسانی مون رو حفظ میکردیم...

مزاج روح رو سالم نگه میداشتیم...

 

هر انسانی برای خودش وقتی داره...

وقت همه ی ماها خواهد رسید...

در اون وقت، هم خوبها با خودشون یکدله میشن هم بدها...

 

۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱ ۰۵ مهر ۰۳ ، ۰۴:۱۳
ن. .ا
جمعه, ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۴۶ ق.ظ

غزه ای در دل ایران

یه روزی در مورد تاثیر سن روی نگرش انسانها خواهم نوشت...

فقط میدونم این روزها بعضی از دوستانم که هیجان زیادی به خرج میدن بابت بعضی از حرف های درست یا حتی حرفهای غلط...

آخرش یه لبخند میزنم و میگم جوونی بد دردیه رفیق :)))

نه که خودم رو پیر فرض کنما :))) منم جوونم :)) ولی خب سن خیلی انسان رو تغییر میده اگر اهل تغییر باشیم...



دوستانی که گاهی در مورد غزه مینویسن و میگن دوست داریم کاری بکنیم...

من پیشنهاد دارم...

بیایید روی تحولات و اتفاقات 50 سال اخیر نگاه مقاومت بررسی میدانی داشته باشیم...

اهداف جبهه مقاومت چی بوده؟

پایگاههاش کجا بوده؟

سرمایه اش چی بوده؟

دستاوردهاش رو بررسی کنید

و یک ترسیمی داشته باشید که این مسیر برای سالها و دهه های آینده بناست به کجا برسه...

 

اما مسئولانه به این موضوع فکر کنیم...

فکر کنید مقاومت و اهداف و آرمانش، فرزند خودتونه... پدر و مادر خودتونه... برادر و خواهر خودتونه...

شما اگر 200 میلیون پول پس انداز کرده باشید برای تهیه ی چیزی... حاضر نیستید هر تصمیمی در مورد این 200 میلیون پول بگیرید... خیلی در موردش محتاط عمل میکنید...

در مورد جبهه ی مقاومت و مسائل مرتبطش هم همین طور محتاط و البته دقیق و مسئولانه فکر کنید...

 

اگر اینطور فکر کردید مطمئن باشید... شک نکنید که نقش پر شکوه خودتون رو پیدا میکنید...



ما وقتی عَلَم مقاومت و تقابل با استکبار و زورگویی رو بلند کردیم دشمن پیدا کردیم...

قسم خورده ترین دشمنان و متحد شده ترین دشمنان رو در بین تمام تفکرات و نحله های موجود در کره ی زمین، ما داریم...

دست دشمنان ما هم بسته نیست... علم در اختیارشونه... ثروت و پول در اختیارشونه... رسانه در اختیارشونه... لابی های سیاسی دنیا دستشونه...

 

و نفرت هم دارن از اهداف من و شما...

نفرت و خشمی که از من و شما دارن اگر بخوان یه جلوه ی کوچیکش رو نشونمون بدن میشه رفتارهای داعشی ها وقتی بر یک شیعه مسلط میشدن...

 

امروز هر کدوم از من و شما یک عنصر خیییلی مهم از این جبهه هستیم...

یک فرزند این جبهه هستیم...

فکر نکنید غزه در آتش هست و ما باید آبی به اون آتش بریزیم...

شما غزه ی خودت در ایران رو پیدا کن...

ما چندین ساله داریم به سمت بحرانهایی میریم که در آینده میتونه برای کشور ما که پایگاه مقاومت هست... که ام القراء مقاومت هست... تهدید دهشتناکی باشه...

این رهبر دلسوز هر سال هی افق ها رو ترسیم میکنن... هی چالش ها رو مطرح میکنن...

اما نمیدونم... توی بعضی از موارد خیلی داریم بد عمل میکنیم...

دو بحران عجیب پیش روی ما، یکی موضوع اقتصاد هست و یکی مسئله ی جمعیت...

ما قطعا در آینده مشکل بحران آب هم خواهیم داشت و بحران های دیگه...

اما موضوع اقتصاد و جمعیت خیلی برجسته هست و دارای اولویت...

 

موضوع اقتصاد تقریبا در تمام دنیا به سمت بحران حرکت میکنه و در کشور ما هم همینطور و در برخی جهات ما شدتمون بیشتر هم شده...

توی حوزه ی اقتصاد سه تا مشکل ما رو به این روز نشونده:

1_ نداشتن علم بومی کافی در حوزه اقتصاد و البته میدان ندادن به ایده های بومی و اسلامی توسط مسئولین...

2_ بر راس امور بودن دانش آموختگان علم اقتصاد غربی در کشور

3_ نفوذ دشمن در تصمیم گیری های اقتصادی کشور...

موضوع جمعیت، موضوعی هست که به صورت طبیعی با اقتصاد گره میخوره... و اگر بخوایم طبیعی باهاش برخورد کنیم راه نجاتی وجود نداره...

جمعیت به همون اندازه که با اقتصاد گره میخوره با فرهنگ هم گره میخوره... لذا در مورد موضوع جمعیت که قطعا از مسئله اقتصاد مهم تر هم هست میشه بیشتر در محیط وبلاگ نوشت...

چون محیط وبلاگ بیشتر فرهنگی هست تا اقتصادی...



با یک تاجر چینی صحبت میکردم و مپرسیدم زاد و ولد در چین چطوره؟

میگفت قبلا زیاد بود و دولت جلوش رو میگرفت با محدودیت های قانونی... اما الان دولت امتیاز میده ولی مردم تمایل ندارن بیارن...

و وقتی علتش رو میپرسیدم میدیدم هم فرهنگی و هم اقتصاد...

این دو عامل دو سر قیچی شده در رسوندن جهان به بحران جمعیت...



من دوست دارم یک مطلب مجزا بنویسم در مورد چالش هایی که در آینده در موضوع جمعیت باهاش مواجه میشیم، اون موقع متوجه میشیم همین رهبر اهل بشارت وقتی در موضوع جمعیت ورود میکنن تنذیری صحبت میکنن و خبر از آینده ای دهشتناک میدن دقیقا کدوم بحرانها رو دارن میبینن...

توی انتخابات اخیر، فقط یه نامزد انتخاباتی بود که تاکید داشت روی استفاده از هوش مصنوعی و میگفت اگر چنانچه در چهار سال اخیر در استفاده و بهر بری از هوش مصنوعی جهش نداشته باشیم کشور رو چهل سال عقب خواهیم انداخت... و رهبری هم که اخیرا تاکیداتی دارن روی هوش مصنوعی...

حالا وارد مسائل هوش مصنوعی که بشیم متوجه میشیم جهان دچار چه تحولاتی داره میشه و اگر ما ورود نکنیم چه گذرگاهها و چه خلیج فارس هایی رو از دست خواهیم داد...

مسئله جمعیت هم همینه...

مطلب قبلی من مطلبی بود در مورد زن...

این مطلبم در مورد جمعیت هست...

و اینها به هم مرتبطه...

اینکه گفتم زن موفق (اونم با تعریف رسانه ها) رو برجسته نکنید یکی از آسیب هاش همینه... از بین 100 درصد کسانی که تحت تاثیر این موج رسانه ای قرار میگیرن نهایتا 10 درصدشون به فرزند آوری شون لطمه ای نمی زنن... 90 درصد دیگه فرزند رو فدای موفقیت میکنن و تازه شادابی شون رو هم از دست میدن.. و بعد که اون موفقیت رو بدست آوردن میبینن خبری نبوده و حالا چون شادابی و رضایتمندی رو هم ندارن با یه من عسل هم نمیشه خوردشون بس که طلبکار میشن...

 

چند سال پیش یه دوستی که خیلی قبولش داشتم شروع کرد به تعریف از افسانه بایگان...

افسانه بایگان؟!!!!

بله...

موضوع چی بود؟!!

یه برنامه ی گفتگو محوری دیده بود که این خانم حرف میزد و نکات عرفانی ای رو مطرح میکرد و نمایشی با سخنانش اجرا میکرد که من با این نگاه عرفانی از شادی و رضایت در زندگیم برخوردارم...

من کاری به درست و غلط بودن حرف دوستم و افسانه بایگان ندارم هااا...

همونجا اولین انتقاد عمرم رو به اون دوستم کردم... و گفتم داری اشتباه میکنی...

حرف من چیه؟!!!

افسانه بایگان بعد از یک عمر سلبریتی بودن و شهرت و موفقیت، آخرش برای ارضای خودش باید شوآف رضایتمندی و شادابی رو اجرا کنه تا بگه من چقدر خوشبختم...

یعنی زن ایرانی بعد از رسیدن به اون موفقیت ها آخرش باید ببینه خب حالا چجوری شاداب و رضایتمند زندگی کنم...

 

اینکه میگم با کلید واژی ی شادابی و رضایتمندی باید کار کنیم روی موضوع زن و زندگی، به خاطر این بازخورد رسانه ایش هست...

توی موضوع جمعیت پایه اصلی که باید پای کار بیاد زنها هستن...

بخوایم موانع فرزند آوری رو بنویسیم که موانع بدی هم هستن مثنوی هفتاد من کاغذ میشه...

از گرانی...

از مسکن...

از اجاره های سنگین...

از درآمد هایی که کفاف خورد و خوراک رو هم نمیده...

موانع زیاده...

اما من نظرم اینه که اگر روی بخش فرهنگی این موضوع کار کنیم مسائل اقتصادیش هم تسهیل میشه...

بلاخره همون خدایی که میگه من خشنودی خودم رو در بین طاعات پنهان کردم...

چرا پنهان کردید؟

چون خیلی قیمت داره... برای چیزی قیمتی باید شب و روز بگردی تا بتونی بدستش بیاری...

امروز اون پنهان شده (خشنودی خدا) آشکار هست فقط موانعی دورش رو گرفته...

 

نمیدونم تا حالا با خدا معامله کردین یا نه...

با خدا وارد یه ریسک شدین یا نه...

یه ریسک جدی...

 

وااای زندگیت رو زیر و رو میکنه...

اصلا زندگیتون به دو قسمت تبدیل میشه...

قبل از اون اصلا زندگی نمیکردین...

دیروز یکی از دوستان وبلاگی گفتن مطالبت خیلی تغییر کرده...

یه جوابی دادم اما بعدش بهش فکر کردم...

دیدم اون جوابم دقیق نبود...

جواب دقیق تر اینه:

 

سنم رفته بالا... داره تموم میشه... دنبال معامله کردن و ریسک کردن با خدا و اهل بیت هستم...

کاری دیگه به تایید کسی ندارم...

من جذابیت های اینجا رو نمیخوام...

چهل سالم شده... همیشه هوای عاشقی به سرم بوده...

اینجا کسی نمی تونه عاشقم کنه...

اما توی این عالم وادی عاشقی خیییلی داغه...

عرصه هایی هست...

مفتون کننده...

برای همین میگم با خدا وارد وادی ریسک کردن بشم...

حداقل بگیم ارزش به این دنیا اومدن رو داشته...

 

 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۰۳ ، ۰۷:۴۶
ن. .ا