در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

شنبه, ۵ آبان ۱۴۰۳، ۰۶:۱۶ ب.ظ

کشش قلبی و میل به شهادت

من به نظر خودم سعی میکنم ظاهر رفتارم رو کنترل کنم و تفاوتی بین بچه ها نذارم

جز دخترم که خب چون دختر هست بیشتر ناز و نوازشش میکنم...

اما تقریبا همه خانواده ام و همسرم میدونن پسر کوچیکم برای من خیلی خاص هست و یه جور دیگه روش حساب میکنم...

 

چند وقت پیش خانمم ازم پرسید:

گفت چرا امیرعباس برات دوست داشتنی تر از بقیه هست؟!

گفتم: نمیدونم... خودمم نمیدونم این چه کششی هست که بین من و این پسر هست...

امیرعباس هم نسبت به من همینطوره... کافیه بهش بگم دیگه باهات حرف نمیزنم... انگار دنیا براش به انتها رسیده... 

گریه نمیکنه... هی بغضش رو کنترل میکنه و سعی میکنه با اون حال به من توضیح بده که مثلا تقصیری نداشته یا اشتباه نکرده یا...

که من از این حالت قهر کردن باهاش خارج بشم...

 

آخرش به خانمم گفتم:

فکر میکنم این پسرم شهید میشه...

فقط خیلی دنیا نامرده اگر پسرم شهید بشه و من بعدش زنده بمونم...

و خیلی بدتره اگر من به مرگ طبیعی از دنیا برم...



 

این دنیا چه ارزشی داره واقعا؟!!

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۰۳ ، ۱۸:۱۶
ن. .ا
چهارشنبه, ۲ آبان ۱۴۰۳، ۰۹:۱۴ ق.ظ

دغدغه های آخرالزمانی من

این روزها افکار و دغدغه هایی در ذهنم غوطه ور هستن که رنگ و بوی آخرالزمانی دارن...

آخرالزمان چه رنگ و بویی داره؟!!

چیزی که غالبا سعی کردم در وبلاگم با سند یا بی سند بهش گریز بزنم و ذهن ها رو درگیرش کنم:

در طول تمام این سالیان یکی از رسالت هام همین بوده

چی؟:

الهام

بر اساس اون آیه قرآن که: فالهمها فجورها و تقواها

یا بر اساس: و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لایحتسب...

 

حتی گاهی توی وبلاگم دوگانه درست کردم و به متعصبین به نظم کنایه زدم... و نظم و چارچوب ذهنی رو در مقابل الهام قرار دادم...

که خب به صورت طبیعی اینطور نیست که نظم و الهام در مقابل هم باشن... اما خب برای تحریک اذهان لازم بود گاهی شیوه بحث رو عوض کنم ولو اینکه از نظر برخی بزرگواران غیر علمی به نظر برسه...



 

من این مدل نگاه رو زندگی میکنم... حرف نمیزنم... تئوری تولید نمیکنم...

مثلا در مورد فرزند آوری جالبه بدونید من شدیدا مایل به فرزند زیاد هستم... اصلا یکی از لذت ها و فانتزی های 15 سال اخیر من پر فرزند بودن هست... 

حالا این میل طبیعی من وقتی رنگ ارزشی و احساس دین و بدهکاری به اهل بیت هم بهش اضافه میشه حساب کنید چقدر در من ضریب میگیره...

اما هرگز...

حتی یکبار...

حتی به اشاره...

حتی غیر مستقیم...

به همسرم نگفتم ما باید فرزند آوری کنیم...

تنها جرمم این بود که وقتی همسرم در مورد این موضوع صحبت میکردن، من تایید میکردم... که خب رسم گفتگو هست...

گاهی همسرم ازم گله میکنن... میکن هر وقت در مورد فرزند جدید حرف میزنم هی میگی نمیدونم... چمیدونم...

انگار برات مهم نیست...

یک بار خیلی صریح به همسرم گفتم:

من خیلی وقته توی مراقبت هستم برای فرزند جدید...

اما وقتش نرسیده...

وقتش برسه به هر دومون الهام میشه...

زندگیت رو بکن... مراقبت هات رو انجام بده و بهش فکر نکن...

 

و حرفم رو پذیرفت چون دقیقا وقتی میخواستم این حرف رو بزنم یقین داشتم وقتشه و باید بگم...

این یه مثال بود... واما آخرالزمانی شدن دغدغه ی من:



من خیلی راحت میتونم حداقل 300 میلیون وام قرض الحسنه بگیرم و ساخت خونه ام رو تا 80 الی 90 درصد ببرم جلو...

اما ندای عجیبی گاهی از درون منع ام میکنه...

آخه من تقریبا مدت اندکی هست که اکثر بدهیام رو دادم... اکثر وامهام تسویه شده...

آزادی عجیبی رو تجربه میکنم... رهایی خاصی دارم...

نمیدونم دوباره بخوام دو سال دیگه برم زیر بار بدهی و تعهد... این موجب نشه از قافله جا بمونم...

 

درگیرم با خودم...

خدایا نصرتت رو بهم برسون... نشانه هاش رو برام بفرست...

به خانمم میگفتم این خونه جدید که مستاجر شدیم خیلی خونه ی خوبی هست... همه چیزش عالیه...

ولی حس میکنم این فرصت محدود هست که خدا بهمون داده...

زیاد اینجا نخواهیم ماند...

باید ببینیم خدا چرا این فرصت رو به ما داده...



میدونید جواب تمام این دغدغه هام رو چجوری باید بگیرم؟

با تقوا...

تقوا...

تقوا...

حتی استاد هم نمیتونه در این زمینه کمکی بهم بکنه...

دعا کنید..

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۲ ۰۲ آبان ۰۳ ، ۰۹:۱۴
ن. .ا
سه شنبه, ۱ آبان ۱۴۰۳، ۰۱:۳۳ ق.ظ

هم درام و هم حماسه

یادمه توی سن 23 یا 24 سالگیم که مطالعات ادبی ام خیلی توی اوج بود (از ادبیات کلاسیک تا معاصر) وقتی کتاب "چشمهایش" بزرگ علوی رو خوندم دوست داشتم به هر جوون هم سن و سال خودم هدیه بدمش...

یا توی همون سنین وقتی فیلم "شب های روشن" رو دیدم خیلی پسندیدم...

اون فیلم و مشابهش و اون کتاب و محتواهای مشابهش در زمان اوج مطالعات فلسفی من ، یک تعادلی رو در من ایجاد میکرد...

جستجوی فلسفی عشق، با تجسم خیالی عشق در مصادیقی که اون کتاب و اون فیلم معرفی میکردن، میتونست یه حال خوب تزریق کنه به من برای ادامه ی مسیر...

ادامه ی کدوم مسیر؟!!

جستجوی فلسفی عشق و فلسفه ی وجودی بودن ما...

یا همون فریاد حسین پناهی درون من:

آوردی حیرونم کنی؟!! که چی بشه ؟!!

نه والا!!

مات و پریشونم کنی که چی بشه؟!!

نه بِلّا!!



من امروز 38 سالمه...

متاهل شدم...

سه تا بچه دارم...

خیلی مفاهیم رو به تجربه و ملموس توی زندگی ادراک کردم...

اما...

اما...

بعضی از روایت های تاریخ و معاصر ما، عجیب به من نهیب میزنن و میگن:

قصه ی اصلی تو اینجاست...

این رو زیر و رو کن

 

کجا؟!!

 

حضرت زهرا با امام حسن میرن در خونه ی سعد ابن عباده...

سعد میره دم در

حضرت موضوع بیعت با امیرالمومنین رو مطرح میکنن و سعد هم همونطور که میدونید جواب رد میدن به حضرت زهرا...

گویا سعد یه زخم زبانی هم میزنن... که دل حضرت رو میشکنن...

قصه ی اصلی بعد از این قسمته:

سعد میره توی خونه...

پسرش قیس ازش میپرسه دم در چه خبر بود؟

سعد داستان رو میگه و پسرش قیس آشوب میشه...

ببینید این بزنگاه رو!!!

ببینید آغاز راه پر فراز و نشیب قیس رو!!!

برای همیشه پدر رو ترک میکنه... در واقع عاقش میکنه... سعد ابن عباده عاق فرزند میشه...

 

دوستان کمی برید توی واقعیت ... یک رابطه خونی پدر و فرزندی برای همیشه قطع شد!!!

چرا؟!!!

 

قیس میره...

میره در دامن امیرالمومنین...

بعد از اون در دامن امام حسن... و دنبال کنید در جریان امام حسن وفاداری قیس رو... توی زمانی که خیانت به امام حسن مد شده بود... ایشون تنها سردار سپاه امام بودن که تا آخر موندن...

و بعد از امام حسن... در دامن امام حسین...

تا کربلا و شهادت...

 

حالا اصل قصه تازه اینجاست:

جمله ی پر تکرار روز عاشورا توسط یاران و اصحاب:

"آقا از ما راضی شدید؟!!!"

و خودِ امام حسین به حق متعال:

"الهی رضا برضائک

بازم رضایت...

 

وادی رضایتِ حق متعال و امام و ولایت کجا!!! و "چشمهایش" و "شب های روشن" کجا

وادیِ "ما به اون محتاج بودیم او به ما مشتاق شدِ" امام نسبت به ماموم کجا!! و "چشمهایش" و "شب های روشن" کجا



چه لذتی در کسب رضایت حق و اولیای الهی نهفته هست؟!!!

چه لذتی در مشتاق شدن اونها به ما نهفته هست؟!!!

چه خبره اونجا؟!!

که شیداهایی مثل حاج قاسم و سید حسن نصرالله و یحیی سنوار درست میکنه؟!!

اینجا چه خبره که هم درام خلق میشه و هم حماسه؟!!!

 

چه خبرهاست خدایا که ندارم خبری؟!!!

کو مرا خضر رهی تا که نمایم سفری

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۰۳ ، ۰۱:۳۳
ن. .ا
يكشنبه, ۲۹ مهر ۱۴۰۳، ۱۰:۳۳ ق.ظ

عشق و حال و فسادِ گسترده

توی بانکم که پیام میاد برام:

مهندس حزب الله خونه نتانیاهو رو با پهباد زده

جواب میدم: سگ کش شده یا نه؟!!!

میگه هنوز خبری اعلام نکردن.

براش مینویسم حتی اگر زخمی هم شده باشه ناهار مهمون منید...



کمی فکر میکنم، میگم این خودش یه پیروزیه...

پیام میدم به خانمم:

خونه نتانیاهو رو زده حزب الله

برام لبخند کش دار میفرسته...

میگم بی خیال کار، ناهار میام خونه... ناهار توپ درست کن...

امروز نوشیدنی گازدار ممنوع نیست... روز خوشحالیه...

الویه با سوسیس دست ساز خودش... 

سبزی تازه...

منم نون داغ میخرم میبرم خونه...

آی چسبید...



دو روز بود به خاطر یحیی سنوار نمیدونستم با حس حقارتم چکار کنم!!!

این حس تو خود بودن، همسرم رو هم اذیت میکرد...

زدن خونه ی سگ هار، کمی متعادلم کرد.



عنوان برگرفته از تکه کلام همین همکارم که توی بانک بودم و بهم خبر موفقیت حزب الله رو داد هست...

ایشون حتی اگه  یه بستنی لیوانی ساده هم بخوره و لذت برده باشه

میگه: رفته بودم بستنی خوردم، عشق و حال و فسادِ گسترده

۹ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۰۳ ، ۱۰:۳۳
ن. .ا
چهارشنبه, ۲۵ مهر ۱۴۰۳، ۰۵:۱۳ ب.ظ

بحران فلسفی من

یکی از تاجر های شرق آسیا که عالی فارسی صحبت میکنه چند وقت پیش پیشنهاد یه پروژه ای رو بهم داده بود... حدود 30 میلیون دستم رو میگرفت و هفت هشت روز هم وقتم رو میگرفت... و البته چون توی روز درگیر کارخونه بودم قطعا باید شب ها بیدار میموندم و انجام میدادم...

و من واقعا گذشتن از خواب نرمال شبانه ام مزاجم رو بهم میریزه...

حتی خیلی  به اون 30 میلیون نیاز داشتم... ولی اصلا انگیزه نداشتم برای انجامش... چون باید از خوابم میزدم...

سی میلیون بگیرم و یه هفته مثلا روزی سه ساعت بخوابم... توی تمایلات من ارزش نداشت...

 

از طرفی هم میتونست باب خوبی باشه برای شروع کار با یه شرق آسیایی...

از طرف دیگه خب واقعا 30 میلیون برای یک هفته کار خب مبلغ خوبیه...

ولی دلم راضی نمیشد...

هی فکر کردم چی میتونه ارزشش رو داشته باشه؟

تا لذتش بالاتر از لذت خواب نرمال شبانه ام (هفت ساعت) نباشه... انجامش نمیدم... 

اون زمان یه دلیل پیدا کردم که برام انگیزه ایجاد کرد و قبول کردم پروژه رو...

 

و اون دلیل هم دغدغه ی همسرم بوده بابت حل یکی از مشکلاتمون که اون 30 تومن میتونست برطرفش کنه... و ایشون خیلی خوشحال میشد... و خوشحالی واقعی ایشون یعنی انتشار شادی در خانه...

و این شادی قطعا تا عرش میرفت و ملائکه هم لبخند میزدن...

کلا شادی های واقعی خانواده، شادی مقدسی هست...



واقعا آدم به آخر هر چیزی فکر کنه، نتیجه اش این میشه که برای دنیا دویدن عقلانی نیست...

خب که چی؟...

 

۹ نظر موافقین ۹ مخالفین ۴ ۲۵ مهر ۰۳ ، ۱۷:۱۳
ن. .ا
سه شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۳، ۰۷:۳۲ ب.ظ

چند خط در مورد خلبان پرواز بیروت

من دوست ندارم شخصیتی از چهره های سیاسی رو به صورت مصنوعی بزرگشون کنم، هر چند قلبا خیلی بهشون ارادت داشته باشم...

مثلا در عالم سیاست که به نظرم من اعظم عوالم از عالم طبیعت هست برای من محبوب تر از رهبرمون وجود نداره... اما مقاومت دارم که بدون ملاحظات و بازخورد رفتاری ام از ایشون دفاع کنم یا تبلیغشون کنم...

چون نگرانم نه تنها تبلیغ نباشه، بلکه سوء تبلیغ اتفاق بیفته...

 

قبلا چند بار این مثال رو زدم و حتما دوستان در ایام انتخابات هم زیاد این روایت رو شنیدن که سال 94 که همه طیف های سیاسی از جمله آقای قالیباف داشتن به برجامیون تبریک میگفتن و به به و چه چه میکردن...

آقای جلیلی اشکالات توافق نامه رو متذکر میشد و میگفت این وعده ها نقد نخواهد شد...

حتی کار به کمیسیون امنیت ملی مجلس هم کشید و ارائه ی دلیل توسط دکتر جلیلی و هوچی بازی های دکتر ظریف... در نهایت ورق رو به نفع برجامیون برگردوند و کار خودشون رو کردن...

سال 98 که تشت رسوایی برجام بر زمین افتاد از تمام طیف های سیاسی لگد به دولت میزدن، اما دکتر جلیلی یکی پس از دیگری دعوت های دانشگاهها رو برای نقد برجام رد میکرد و مشغول کمک به دولتی بود که به لحاظ سیاسی ثابت کردن کوچکترین رحمی به جلیلی نخواهند کرد...

 

علت حرکت دکتر جلیلی در سال 98 چی بود؟

منافع ملت...

کمک به مردم...



دکتر قالیباف، وسط جنگ و ناامنی لبنان رفتن وسط تهدیدها فرود اومدن و رفتن از خرابه های جنگ دیدن کردن و رفتن...

خب!!

نمیخوام خیلی این موضوع رو بزرگ سازی کنم...

اما این حرکت در پازل شکستن هیمنه و عملیات روانی دشمن صهیونیستی قرار گرفت...

موجب ایجاد جو تحقیر بر علیه اسرائیل شد...

 

همین کافیه که به دکتر قالیباف هم آفرین بگیم...

چرا؟

به خاطر منافع مقاومت

به خاطر تحقیر صهیونیست ها...

بخدا لازم نیست نیت خوانی بکنیم... و مثلا بگیم هدفشون فلان بوده و بهمان...

لازم نیست کار خوب فعلی ایشون رو ربط بدیم به کاری که در آینده باید انجام بدن و ممکنه انجام ندن...

حتی لازم نیست کار فعلی ایشون رو ربط بدیم به برخی از کارهای گذشته ی ایشون که خودِ بنده هم بهش نقد دارم...

 

دوستان من، اگر قالیباف باید نقد بشود، وقت نقد کردن هم مهمه...

هیچ وقت افکار عمومی شما رو به خاطر نقد پیش از موعد تایید نخواهد کرد...

 

دوستان میدونن من شخصا دکتر جلیلی رو دوست دارم... اما چند وقت پیش به همین دوست وبلاگی آقای میم گفتم: من از گروه فلانی در ایتا خوشم نمیاد...

پرسید چرا؟

گفتم نود درصد محتوای تولیدی ایشون در دفاع و تایید از دکتر جلیلی هست...

زیادی زوم کرده روی جلیلی و این خودش ضد تبلیغ هست...

ایشون دوستی نمیکنه... بلکه رفتارش اثر معکوس داره...

اندازه رو رعایت نمیکنه... 



من هیچ وقت از طرفداران دکتر قالیباف نبودم...

اما نگاه بدبینانه و منتقدانه به قالیباف رو در سفر به لبنان، یک رفتاری میدونم که برای جبهه ی انقلاب، اثر رسانه ای مثبتی نداره...

باید به افکار عمومی احترام گذاشت و تدابیر و رفتارهامون رو با افکار عمومی تطبیق بدیم...

این بخشی از سیاست و تدبیر هست...



 نقدم به پناهیان:

استاد بعد از پرواز قالیباف به بیروت، دیدم که شما توئیت زدید و کلی افتخار کردید به اقتدار آفرینی دکتر قالیباف...

کاش این توئیت رو موقع پرواز عراقچی به لبنان و سوریه هم میزدید تا ذهن مریض من از کار شما برداشتِ "سیاسی کاری" نکنه...

مراعات ذهن ضعیف ماها رو بکنید...

 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۳ ۲۴ مهر ۰۳ ، ۱۹:۳۲
ن. .ا
دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۴۰۳، ۰۴:۰۱ ق.ظ

مرد (2)

یک نظری رو از یکی از علمای عصرمون در مورد زن و مرد شنیدم که خیلی برام جلب توجه کرده...

و خیلی روش فکر میکنم و هر چی بیشتر بهش فکر میکنم ابعاد بیشتری برام باز میشه...

 

ایشون میفرمودن: زن و مرد از این جهت که زن هستن یا مرد هستن خلق نمیشوند... از این جهت خلق میشن که اون دختر خانم قرار هست برای یک آقایی خلق شود و اون آقا پسر قرار هست برای یک خانمی خلق شود...

این خیلی معنا داره... حتی انگار میتونه پیش فرض یا مهیمن این آیه قرآن باشه که " ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون..."

یعنی خلق شدن زن و مرد برای هم نه تنها منافاتی با خلقتشون برای عبادت (معرفت) نداره بلکه لازمه ی رسیدن به اوج عبودیت هم همینه که زنی در کنار مرد و مردی در کنار زنش طی مسیر کنه...

حالا سوال اصلی اینجاست:

این اهمیت کنار هم بودن زن و مرد به چه علته؟!!

تشکیل خانواده؟

و بعد ترش تشکیل اجتماع؟

و بعد ترش تشکیل تمدن و...

؟؟؟



دوستان قبل از اینکه نظر خودم رو بگم باید بگم واقعیتش من از یه سری از دوستان بیانی مون میترسم... به خدا من از اسرائیل و بمب اتم نمیترسم... از فقر و خیلی از امتحانات الهی نمیترسم... اما از بعضی از تفکراتی که اگر بیرون از چارچوبشون رفتاری کنی، مستحق برائت میشی میترسم...

 

منی دارم مطلب مینویسم که هیچ ادعایی ندارم... اولش اعلام میکنم تحلیل منه... هیچ انسان موثقی هم به من مهر تایید نزده... و همیشه به نظرم ثمره ی من این بوده که حدود 5 یا 6 سال پیش وقتی یه پویش برگزار کردیم که به نظر شما موثرترین وبلاگ چه وبلاگی بوده و به چه علتی میگید موثرترین وبلاگ فلانی هست، اونهایی که به من رای دادن یک جمله ی مشترک داشتن در علت اینکه منو انتخاب کرده بودن: "مطالبش موجب میشه ما فکر کنیم"

این تمام دغدغه ی من از اول تا الان بوده...

مهم اینه که فکر و اندیشه ای رو در مخاطبم تحریک کنم... نتیجه اش دیگه با من نیست... ای بسا افرادی واقعا منو هم قبول نداشتن، اما طرح مسئله ای موجب جنبیدن فکر در اون شخص شده و نتایجی گرفته که من هم بهش نرسیده بودم...



برگردیم به بحث:

اهمیت خلق شدن زن و مرد برای همدیگه به چه علته؟

اون دلایل بالا که در مورد خانواده و اجتماع و تمدن گفتم، همه درسته اما تمام اونها قرار هست بستر باشن برای یک دلیل بزرگتر..

چه دلیلی؟

بذارید یه مطلبی رو عرض کنم که همه مون دچار چالش بشیم:

توی دعای فرج برای امام زمان دعا میکنیم که خدا حافظ و ناصرو  قائد و... بشه برای امام تا امام تشریف بیارن...

که چه بکنن؟

عدل و داد و ... ؟؟!!

توی دعا همچین چیزی از خدا نمیخوایم...

بلکه میخواید حضرت تشریف بیارن در "ارض خدا"

بهره ببرن برای مدت طولانی...

 

یعنی همه این داستانها برای اینه که حضرت بهره ی طولانی ببرن؟!!

پس ما کجای داستانیم؟!!

کیلویی چندیم؟!!

 

تمام ماها و بحث حوائج ما و گسترش عدل و ریشه کن شدن ظلم و همه ی این داستانا درسته... ولی...

دو تا مسئله مهم تر و بنیادی تره...

طوع و رغبت امام...

تمتع طویل امام...

حالا ممکنه یه عده حرص بخورن از این مدل نوشتن من...

روش فکر کنید...

 

خانواده...

اجتماع...

تمدن...

 

درسته.. اما بستر هست...

بستر برای چی؟

تداوم نسل پاک و صالح بر روی زمین...

 

اگر انسانی که خدا مشتاقش نباشه در زمین وجود نداشته باشه یا امیدی به آمدنش نباشه، شاید بازم میشه خانواده و اجتماع و تمدن ساخت... اما دیگه به لعنت خدا هم نمی ارزه...

 

بساط این اجتماع باید جمع بشه...

پس مرد خلق میشه برای زن...

زن خلق میشه برای مرد...

چون اون عبودیت واقعی در این بستر شکل میگیره... در تعامل این دو جنس با هم...

و از تعامل احسن این دو جنس هست که نسل پاک تداوم پیدا میکنه...

بزرگواری اومدن توی مطلب "مرد1" پرسیدن خانمها کدوم ویژگیشون خیلی مهم (نقل به مضمون" میخواستم بگم قابلیت آوردن نسل و ذریه پاک... اما دیدم این قابلیت هم برای مرد مهمترین قابلیته هم برای زن... و نمیشه فقط برای زن مطرحش کرد...

 

لذا اگر در مورد مرد دارم مینویسم، یکی از اهدافم اینه که بگم چنین مردی میتونه یک طرف ترازو بابت آوردن ذریه پاک باشه...

و اگر در سلسله مطالب" از خوبی های تو" ویژگی هایی رو مطرح کردم... هدفم این نبود که بگم همسر من این خوبی ها رو داره... پس من خوشبختم... خیر.. اتفاقا اون خوبی ها برای یه عده اونقدر نامانوس و غیر مهم بود که در مورد من ظن های دیگه پیدا کردن... و اینکه یک بار گفتم اگر ملاحظاتی نبود از عیب های همسرم هم مینوشتم، از عیب هایی مینوشتم که در نسل و ذریه خدشه وارد میکنه نه اینکه من به عنوان یک مرد ازش فراری باشم...

منتها چون نگاهها غالبا جزء نگر هست، باید برای بیان برخی عیب ها روشم رو تغییر بدم که خدای ناکرده در مورد همسرم یا حتی خودم ظن بد ایجاد نکنم...



امروز اگر در مورد مرد مینویسم در واقع دارم از مرد و مردانگی ای مینویسم که نه تنها خانواده ساز هست...

بلکه اجتماع ساز هست...

و نه تنها اجتماع ساز هست... بلکه تمدن ساز هست...

و نه تنها تمدن ساز هست بلکه نسل و ذریه ی پاک ساز هست...

 

حکایت ذریه پاک در کنار اون خانواده و اجتماع و تمدن، شبیه اعتقاد به امام زمان در کنار اعتقاد به ائمه ی قبلی هست...

اگر قرار هست به امام زمان اعتقاد داشته باشی، نمیشه به ائمه ی قبلی اعتقاد نداشته باشه...

و اگر به ائمه ی قبلی اعتقاد داشته باشی اما به امام زمان اعتقاد نداشته باشه، اعتقادت ابتر هست...

 

۱۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۲۳ مهر ۰۳ ، ۰۴:۰۱
ن. .ا
يكشنبه, ۲۲ مهر ۱۴۰۳، ۱۰:۳۰ ق.ظ

اندر احوالات دنیا

یکی از بازی های بچه هام که دوستش دارم مغازه و فروشگاه زدن با اسباب بازی هاشونه و معامله کردن...

پسر بزرگ لوازم خانگی داره... اسمش رو گذاشته شهر لوازم خانگی (امان از تبلیغات)

پسر کوچیکه نمایشگاه ماشین داره... ماشین سواری و سنگین و اتوبوس و همه چیزی میفروشه :)))

دخترم هم عروسک فروشی داره :)))

یه مقداری هم اسکناس های فیک دارن، اجناسشون رو قیمت گذاری میکنن و با همدیگه خرید و فروش میکنن...

اصلا عشق میکنم با این بازیشون... تازه دعواشونم میشه سر قیمت...

:)))



من و خانمم هم ازشون تاثیر گرفتیم...

قبلا که اولویتمون ساخت خونه نبود به فکر یه ماشین بزرگتر بودیم...

سه تا گزینه داشتیم:

شاهین... پارس... سورن

چند روز پیش یکی از همکارام که همیشه در حال معامله کردنه و خلق شده واسه بنگاه داری... گیر داده بود بیا ماشینت رو عوض کن... یه شاهین برات پیدا کردم‌.. رخش...

:)))

یعنی جون به جونش کنن بنگاهیه...

گفتم: حمید خودتم شاهین داری... ماشینت رو بده یه دور باهاش بزنم تو شهرک... ماشین خوبیه؟!!

کلی تعریف کرد و گفت من قبلا میخواستم دنا بخرم... باجناقم دنا داره ولی وقتی شاهین خریدم، باجناقم میگه ماشین تو بهتره...

فرداش ماشینش رو آورد و گیر داد بیا رانندگی کن باهاش...

گفتم: حمید شوخی کردم، ماشین نمیخوام...

گفت: حالا بیا دور بزن، ازت پول نمیگیرم بابتش...

سوار شدم... خوب بود... هم جا دار و خانوادگی... از دنا جا دارتره... هم صندوق بزرگی داره... هم ماشین نرم و روانی بود...

فقط یه بدی داشت...

به نظر کولرش بابت اتاق بزرگش پاسخگو نباشه... چون دریچه کولر هم فقط روی داشبورد داشت... پشت ماشین دریچه نداشت...

موتورش رو هم نمیشناسم...

آخرش گفتم: ماشینت عالیه... خیرش رو ببینی..‌ ولی من درگیر مهیا کردن خونه ام... فعلا همین ماشین خودم کافیه برام...

گفت: چرا زودتر نگفتی... بیا برات خونه با قیمت مناسب جور کنم... چکی...

گفتم نمیخرم... میخوام بسازم...

گفت: مصالح فروش آشنا دارم... توی تمام مراحل ساخت...

نری نقدی بخری!!!

گفتم: حمید جون مادرت برو... فعلا آه در بساط ندارم...

ول کن خودم یه کاریش میکنم

:)))

کلا مزاج و روحیه اش اینطوریه...

تو هر معامله ای باید دستی ببره...

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۰۳ ، ۱۰:۳۰
ن. .ا
شنبه, ۲۱ مهر ۱۴۰۳، ۰۴:۴۰ ب.ظ

قالیباف و عراقچی

آفرین آقای قالیباف... به خاطر حضور شجاعانه تون توی لبنان و صدور پیام اقتدار مقاومت...

و با تاخیر هم آفرین به آقای عراقچی...

 

دل های زیادی رو شاد کردید...

خدا دلتون رو شاد کنه و عاقبت بخیرتون کنه...

۱ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۰۳ ، ۱۶:۴۰
ن. .ا
جمعه, ۲۰ مهر ۱۴۰۳، ۰۶:۲۷ ب.ظ

سرمایه ی عمر

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۰ مهر ۰۳ ، ۱۸:۲۷
ن. .ا