در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

۱۵ مطلب در مرداد ۱۴۰۳ ثبت شده است

سه شنبه, ۳۰ مرداد ۱۴۰۳، ۰۶:۳۹ ب.ظ

من و یک حسابدار با سابقه

شصت سالشه...

اما جوانتر به نظر میرسه...

یک حسابدار با تجربه... و البته پرمدعا (ادعا به معنای منفیش منظورم نیست_ مسلط به کارش هست)

از قبل بهم گفتن که ایشون میانه ی خوبی با دین و مذهب نداره...

ولی نمیدونم چرا من ازش انرژی منفی نگرفتم از اولش... برای همین تفکرات تئوریکش رو برای خودم ملاک قرار ندادم...

چند روز قبل از محرم مشکی پوشیده بود (ظاهرا یکی از اقوامشون فوت کرده بودن)

من نمیدونستم و گفتم شاید محرم رسیده و ایشون مشکی پوشیدن...

توی اتاقشون بودم و زیر لب گفتم: چقدر دلم برای محرم تنگ شد

ایشون شنیدن زمزمه ی منو و پرسیدن چی گفتی؟

گفتم: دلم برای محرم تنگ شده...

با تعجب نگاهم کرد و سرش رو پائین انداخت و گفت: برای مُحَرَم؟!!



بعد از انتخابات هم وقتی فهمید من به جلیلی رای دادم براش خیلی عجیب بود...

آخه به پزشکیان رای داده بود...

وقتی رفتم توی آشپزخونه تا غذا بخورم... اومد توی آشپزخونه روبروی من نشست و کمی با هم صحبت سیاسی کردیم که قبلا کمی در موردش نوشتم...



امروز بابت کاری اومد توی اتاقم...

فهمیدم زمان جنگ 16 سالش بوده و داوطلبی رفته جنگ...

خیلی تعجب کردم...

گفتم شاید علت اینکه ازش انرژی منفی نمیگیرم اینجا باشه...

کمی تعجبم رو ابراز کردم...

و سر صحبت رو باز کردم...

گفت من به هیچی تعلق ندارم... همین فردا هم از دنیا برم آماده ام...

قبلا به بعضی چیزها تعلق خاطر داشتم... اما از اونها هم گذشتم...

ولی معتقدم 120 سال عمر میکنم و زد زیر خنده...

 

بعدش گفت:

البته کلا نه به خدا اعتقادی دارم و نه به دنیای بعد از مرگ...



و من برای اینکه براش گاردی درست نکنم گفتم: خب این مسائل یه سری مباحث تئوریک هست...

مهم اینه که قلب صافی دارید و من ازتون انرژی میگیرم...

و برای اینکه بیشتر ارتباط بگیریم از سابقه ی موسیقیایی خودم گفتم...

وقتی فهمید برای یک گروه موسیقی 15 نفره رهبری میکردم و نوازنده سازهای باس رو از ارکستر سمفونیک صدا و سیما آوردم تحت رهبری من مینواختن و کامبیز روشن روان رو دعوت کردم تا در اون اجرای ما برای دانشجوها سخنرانی کنه خیلی تعجب کرد...

بعدش مجبور شدم از سابقه ی مطالعات فلسفیم بگم...

از کتب فلسفی فلاسفه غربی بگم...

جزئیات تمام اینها رو دیگه خودم هم فراموش کردم...

اما حس کردم میتونم با این مرد شصت ساله با این سابقه هایی که دیگه خودمم فراموششون کردم بیشتر ارتباط برقرار کنم...

اما هنوز دارم امتحانش میکنم...

نمیدونم میتونیم بیشتر رفیق بشیم یا نه...

به نظرم آدم اهل تفکری هست...

 

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۳ ، ۱۸:۳۹
ن. .ا
جمعه, ۲۶ مرداد ۱۴۰۳، ۱۱:۱۴ ق.ظ

خاطره ی زندان (1)

کارمند زندان بود...

میگفت قصد دارم از خاطرات زندان کتابی بنویسم... کمی روحیه رمانتیک داشت و میگفت:

فکرش رو بکنید قبل طلوع آفتاب پای چوبه دار، شاهد اعدام باشی و یکی دو ساعت بعدش سر میز صبحانه ات باشی و زندگی عادی رو ادامه بدی...

میگفت روزهایی که اعدام داریم بعدش نمی مونم و اون روز رو مرخصی میگیرم...

همکارم گفت: یکی از خاطرات اعدام رو برامون تعریف کن:

گفت: طرف لحظه اجرای حکمش رسید...

باید میرفت پای چوبه ی دار... توی راهرو گفت: بهم صبحانه نمیدید؟

گفتم: چرا... بیا اول صبحانه ات رو بخور...

با آرامش صبحانه اش رو خورد...

بعدش گفت چای میخوام...

چای هم خورد...

گفت: من بعد از صبحانه دو تا قرص دارم... اون دو تا رو برام بیارید باید بخورم...

قرص رو براش آوردیم و خورد و رفت پای چوبه دار و تمام...



یه مورد دیگه داشتیم پای چوبه ی دار گفت: میتونم یه تماس بگیرم؟

گوشیم رو دادم بهش...

کارمند پرسید فکر میکنید به کی زنگ زد؟

ذهنمون رفت سمت وداع آخر با خانواده و اینا...

ولی به پسرخاله اش زنگ زده بود و گفت:

فلانی که مستاجر مغازه مون هست رو بیرونش کنید... دو سه ماهه که اجاره نداده...

بذارید خالی باشه...



نظرتون در مورد این دو خاطره از اعدام چیه؟

میتونید منطق اون دو نفر اعدامی رو درک کنید؟

میشه حستون رو بیان کنید؟

۱۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۲۶ مرداد ۰۳ ، ۱۱:۱۴
ن. .ا
دوشنبه, ۲۲ مرداد ۱۴۰۳، ۰۹:۱۵ ب.ظ

ادبار قلب

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۲ مرداد ۰۳ ، ۲۱:۱۵
ن. .ا
يكشنبه, ۲۱ مرداد ۱۴۰۳، ۰۴:۵۸ ب.ظ

بیل هم دستتون نمیدادن...

این بود مسعود؟!!

وزیر اقتصاد : عبدالناصر آخه؟!!

 

خدایا!!!

اصلا کاری با آرمان ها ندارم...

انقلاب و اسلام و همه به کنار...

 

توی ارتش خدمت کردم... یه روز فرمانده گردان همه رو به خط کرد چون شب قبلش یه سوتی داده بودن مسئولین کادر و پرسنل شیفت شب...

بهشون گفت: اگر ارتش نبود، سر چهار راه بیل هم دستتون نمیدادن...

واقعا اگر جمهوری اسلامی نبود سر چهار راه بیل هم دست خیلی از این بزروگواران نمیدادن...

 

(وی همینطور حرص میخورد و لحن و کلامش را کنترل میکند)

ای سبنتفق9خرتنشستشکبپ 5-605 جلحنکبم

ثقجفخ هقخهفحخثه

لثجقلنثجقلن

:(((((((((((((

۳ نظر موافقین ۹ مخالفین ۱ ۲۱ مرداد ۰۳ ، ۱۶:۵۸
ن. .ا
يكشنبه, ۲۱ مرداد ۱۴۰۳، ۰۹:۳۷ ق.ظ

از گلزار شهدا تا دوست پسر اجتماعی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۱ مرداد ۰۳ ، ۰۹:۳۷
ن. .ا
شنبه, ۲۰ مرداد ۱۴۰۳، ۰۴:۱۱ ب.ظ

عبور از شرایط فعلی...

دو روز قطعی برق از پیش اطلاع رسانی شده در هفته، شده چهار روز در هفته...

دو روزش مشخص، دو روزش هم هر وقت کم بیارن زااارت...

 

هفته هفت روزه...

4 روزش برق نیست... و تولید متوقفه...

اما مخارج ثابته... مثلا حقوق پرسنل... بیمه...

توی بعضی از تولید ها مثل تولید نخ عملا 4 روز قطعی برق یعنی 5 روز قطعی برق... چون تا دمای دیگ هاشون ثابت بشه یک پروسه ی زمان بر هست...

از اون طرف به طور میانگین هفته ای یک دو روز ها بانکها تعطیل میکنن... و ورود و خروخ نقدینگی مون با اختلال مواجه هست...

از طرفی دیگه بانکها با کمبود نقدینگی مواجه هستن و وقتی میرم بانک التماس میکنن پول جابجا نکنم...

و از التماس بدتر، غالبا در یک ساعت هایی سامانه هاشون هم دچار اختلال میشه که نتونی پول جابجا کنی...

سامانه ها که سراسری هست... که به نظر من این اختلال ها عامدانه هست...

اما قطعا این قطعی برق ها فقط بانک ها رو خوشحال میکنه...

 

شرایط در حوزه تولید و اقتصاد کاااملا جنگی و بحرانی هست...

واقعا جنگ خونینی هم هست دوستان...

جنگی که دیگه با کت و کروات و روال اداری نمیشه این جنگ رو به ساحل نجات رسوند...

این جنگ دوباره جهادگران بزرگ میخواد...

.

.

تازه واحد های تولیدی مرتبط با ما که در شهرهایی مثل یزد فعال هستن، زمانی که ما دو روز تعطیلی داشتیم به خاطر قطعی برق... اونها 4 روز تعطیلی داشتن...

الان نمیدونم اونا اصلا درب کارخونه شون رو باز میکنن یا نه...



خدایا

فقط خودت میدونی ما چجوری داریم میجنگیم...

فقط خودت شاهدی...

 

خدایا از دل همین مردم کسی رو برانگیز که الوالعزم باشه...

که ما رو از این شرایط عبور بده...

 

۲ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۱ ۲۰ مرداد ۰۳ ، ۱۶:۱۱
ن. .ا
جمعه, ۱۹ مرداد ۱۴۰۳، ۰۹:۲۱ ق.ظ

فرصت ناب مقایسه

شاید همه این حرف حاج قاسم رو یادتون باشه:

بزرگترین فرصت ها در دل تهدیدها وجود دارد (نقل به مضمون)

قبلا چندبار گفتم:

سرعت از صفات حق متعال هست... اما ما وقتی سمتش میبریم ممکنه دچار عجله بشیم که الهی نیست

دقت از صفات الهی هست اما ما وقتی سمتش میبریم ممکنه دچار وسواس بشیم که شیطانی هست...

عدل از صفات الهی هست که ما وقتی سمتش میریم ممکنه دچار سختگیری و ظلم بشیم که شیطانی هست...

فرصت و تهدید در دل هم...

امروز یه نظری داشتم تو خصوصی... که در پاسخ حرفی از مقایسه زدم

مقایسه ی داشته های خود با دیگران...

مقایسه هم به نظرم یکی از فرصت های ناب هست که شیطان اونجا بدجوری بست نشسته...

من چند روز پیش توی راه قم، به خانمم گفتم من هر بار زندگی خودم رو با زندگی دیگران مقایسه کردم، از تقدیری که خدا برام رقم زد فقط عرق شرم به پیشانی ام نشست...

گاهی برام سوال میشه که آخه مگه من چکار کردم که تقدیر به این قشنگی برام رقم زده شده...

به خانمم میگفتم کاش میشد به تمام ادما گفت:

برید زندگی خودتون رو مقایسه کنید با دیگران... کاش همه این توان رو داشتن که مغلوب شیطان نشن در این مقایسه...

کاش میشد در اون مقایسه، زاویه نگاه رو هم نشون داد.‌.

گاهی با بیانی که ناراحت نشن (چون حتی نمیتونم این زاویه نگاه رو به خانمم هم انتقال بدم) بهشون گفتم وقتی خانمهای اطرافم در دنیای پیرامونم رو میبینم، به این یقینم افزوده میشه که تو بهترینی بودی که خدا میتونست برای من در نظر بگیره...

 

بعد گاهی حتی وسوسه میشم از اختلافات خودم با خانمم اینجا بنویسم تا دیگران بدونن من با این بهترین برای خودم اختلافات هم دارم...

اما به صلاح نمیدونم...

 

جدای از مصلحت:

کسی باور هم نمیکنه

:))))

 

توی یه همچین عرصه ای هستیم

 

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۱۹ مرداد ۰۳ ، ۰۹:۲۱
ن. .ا
چهارشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۱۶ ق.ظ

جذابیت همسر

تا الان از این زاویه به همسرتون نگاه کردید که:

همسرتون برای خدا، چقدر میتونه جذاب باشه و خدا بهش اشتیاق داشته باشه؟

راستی خدا مشتاق چه کسانی میشه؟ و چه کسانی براش جذاب هستن؟

 

و اگر روزی یکی پرده از جلوی چشمامون بزنه کنار و بفهمیم اونقدری که همسرمون برای خدا جذاب بوده، برای خودِ  ما جذاب نبوده چه حالی بهمون دست میده؟



 

این برای من یقین هست که همسرم برای خدا خیلی جذاب تر هستن تا خودِ من...

من خیلی نمود بیرونی دارم و تجلیاتی دارم که خیلی نگاه خلق رو به خودم جلب میکنم...

اما همسرم تجلیاتی دارن که خیلی نگاه حق رو به خودشون جلب میکنن...

 

و این چیزی نیست که بشه خیلی آشکارا در موردش حرف زد...

بحث اینکه کی خوبه کی بده نیست...

بحث از استیصال من هست در بیان برخی چیزهای مهم...

 

مثلا همسرم بارها اعتراف کرد:

من نه صبر تو رو دارم

نه حوصله ی تو رو دارم

نه تحملم مثل تو هست...

نه فلان ویژگی خوب...

 

واقعیت اینه که این صبر و تحمل و حوصله ی من بیشتر به خاطر سبک زندگی شهری ای هست که نداشتیم... من توی روستا بزرگ شدم...

و اگر همسرم کمتر صبر و حوصله و تحمل دارن، به خاطر سبک زندگی شهری ای هست که داشتن...

 

اینها خیلی آگاهانه نبود... محیط اینجور بارمون آورد...

 

از قضا من زبان گویاتری دارم... که خانمم بارها میگفت: کاش منم زبان تو رو داشتم تا توی بعضی از جمع ها حرف میزدم و از حق دفاع میکردم...

حتی یه بار گفت: برم کلاس فن بیان؟ (الهی!!!)

(تنها جایی که از قدرت بیان داشتنم بدم میاد و از داشتنش حس ضعف بهم دست میده همین مواقع هست، که خانمم میگه تو توی این زمینه قویتری... اینم قابل بیان نیست که بگم آفات بیان خوب داشتن چیه...)

از قضا من ذهن ریاضی قویتری دارم و مباحث فلسفی و معقولات رو هم خیلی بهتر حلاجی میکنم و تسلط نظری بیشتری دارم...

 

تمام ویژگی های ظاهر (به جز قیافه ام) میگه من از همسرم بهترم...

اما من و خدا میدونیم که اینطور نیست...

و البته استادم هم میدونه :))))

 

خدایا چرا شما اینجوری رفتار میکنید؟

خوبی ها رو جوری پنهان میکنید که حتی نشه ازش حرف زد...

من میتونم بگم چرا خانمم برای خدا جذاب تره... اما اگر بگم این مطلب شهید میشه...

ولی میگم که بعضی ها دچار گنگی این مطلب نشن:

 

ایشون نسبت به من منیت کمتری دارن...

همین...

و اونقدر استادمون این کم منیتی ایشون رو دوست دارن... که به وضوح حس میکنم...

ولی همین منیت نداشتن بحر عجیب و غریبی هست...

ساده از کنارش رد نشید:



 

راستی به این سوال فکر کنید:

اگر روزی یکی پرده از جلوی چشمامون بزنه کنار و بفهمیم اونقدری که همسرمون برای خدا جذاب بوده، برای خودِ  ما جذاب نبوده چه حالی بهمون دست میده؟

 

۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۰۳ ، ۰۸:۱۶
ن. .ا
سه شنبه, ۱۶ مرداد ۱۴۰۳، ۱۱:۱۳ ب.ظ

شاید امید کسی باشیم...

بعد از یک روز کاری بسیار سخت و پر تنش ۱۲ ساعته...

ساعت پنج و شش غروب به علی که اونم سابقه اش از من بیشتره و حسابی پای کار هست گفتم:

علی واقعا خسته شدم... گاهی به خودم میگم بساطم رو جمع کنم برم از اینجا...

چرا هر چی تلاش میکنیم سختی ها کمتر نمیشه؟!!

 

علی لوتی وار میگه: داداش چشم امید همه ما به تو هست، وقتی تو اینجوری حرف بزنی، ما چی بگیم؟!!!

از حرفی که زدم خجالت میکشم و ...

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۰۳ ، ۲۳:۱۳
ن. .ا
دوشنبه, ۱۵ مرداد ۱۴۰۳، ۰۹:۱۲ ق.ظ

فاطمه

اسم فاطمه تنها اسمی هست که هر جا این اسم رو میخونم، هیچ تصویری تو ذهنم نمیاد اما همش حس میکنم با این اسم بوی بسیار خوشی به مشامم میرسه...

در واقع یک اسم معطر هست

بدون تصویر

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۰۳ ، ۰۹:۱۲
ن. .ا