در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

۱۲ مطلب در آذر ۱۴۰۲ ثبت شده است

پنجشنبه, ۳۰ آذر ۱۴۰۲، ۱۰:۴۹ ق.ظ

از خوبی های تو_۱

مدتی بود توی ذهنم میپروروندم چجوری از خوبی های همسرم بنویسم که حق مطلب درست ادا بشه

خب من وقتی بعد از ۱۲ سال زندگی با همسرم و بعد سه بار پدر شدن میخوام از خوبی های ایشون بنویسم، بنا ندارم خوبی های متعارف رو مطرح کنم، اصلا خیلی از خوبی های متعارف برای من حسن محسوب نمیشن...

مثلا در فرهنگ عامه ما مدرک دانشگاهی و اداب معاشرت عامه پسند و دهها مسایل اعتباری میشه ملاک خوبی، اما حقیقتا برای من وزنی ندارن...


یکی از ویژگی های همسرم که من دوستش دارم و بهم حس امنیت میده اینه که وقتی از سرکار میام خونه، مسائلی از کارای خونه که به عهده منه و باید انجام بدم، مثل کمک به انجام بعضی از تکالیف پسرم... یا مدیریت بعضی کارای دیگه که باید برای اون کوچیک ترها انجام بدم، یا گاها خریدی اگر داریم یا گاها کمک در کار آشپزخونه یا.‌..

قبل از اینکه بخواد بهم بابت کارام یاد آوری کنه یا حتی بگه بیا بشین یه گپی بزنیم ( این از اون چیزایی هست که بنظرم جزو لذات زندگی هر زنی باشه و البته مردا)

 

میگه: نمازت رو خوندی؟

اگر بگم نه هنوز

میگه برو اول نمازت رو بخون بعد بیا چای بخوریم

برو اول نماز بخون بعد برو سراغ فلان کار...

یا حتی وقتی سرکارم هستم میگه نمازت رو بخون بعد بیا خونه، میخوایم بریم بیرون...

 

نمیدونید چقدر این اهتمامش رو دوست دارم!!!... و هیچ وقت هم بهش نگفتم...

اینکه برای نماز خوندن من اینقدر توجه داره...

یعنی عشقه این فرشته...



ادامه دارد

۳ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۰۲ ، ۱۰:۴۹
ن. .ا
چهارشنبه, ۲۹ آذر ۱۴۰۲، ۰۹:۱۴ ب.ظ

التماس دعا

راستش خیلی ها که بهم میگن التماس دعا...

یا برامون دعا کن..

من نمیگم محتاجیم به دعا... 

خب بله... همه محتاج دعا هستیم... اما چه ربطی داره به التماس دعا داشتن طرف مقابلت؟

 

مثلا طرف میگه من آب میخوام

چه جوابی باید بدیم؟

باید بگیم الان میرم برات آب میارم...

بعد به جای آب آوردن بگیم من بیشتر از تو آب میخوام...

 

طرف رو مسخره میکنی؟

به قول کاشانی ها چرا سوخته میکَنی (چرا ناله میکُنی)

 

اکثرا در پاسخ به التماس دعا گفتن دیگران، میگم چشم... برات دعا میکنم...

 

خب این عجب نیست؟... غرور نیست؟

نه... من نیاز دارم برای شما دعا کنم... چون بیشترین خیر این دعا به من میرسه نه شما...

گربه که در راه خدا موش نمیگیره...

من باید از خدام هم باشه وقتی بهم میگن برامون دعا کن...

 

راستش یکی دوبار استاد هم بهم گفت برام دعا کن

گفتم: چشم حاج خانم... حتما دعا میکنم...

 

تعارف که نداریم...

کسی نمیخواد من براش دعا کنم؟

۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۰۲ ، ۲۱:۱۴
ن. .ا
دوشنبه, ۲۷ آذر ۱۴۰۲، ۱۱:۲۴ ب.ظ

نصیحت ن. .ا

اگر هنوز میتونید عاشق دیگران بشید:

یا خیلی سالمید

یا خیلی ساده اید

 

هر کدومش باشین خوبه... 

مراقب باشید از دستش ندین.

باورتون میشه خیلیا هستن نمیتونن عاشق بشن؟!!!

 

هستن... زبادم هستن...

راستی سلامت یا سادگی تون رو ممکنه با اسراف کردن حس عاشقی تونم از دست بدیدا...

مراقبت کنید...

 

۱۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۰۲ ، ۲۳:۲۴
ن. .ا
جمعه, ۲۴ آذر ۱۴۰۲، ۰۴:۵۵ ب.ظ

رسانه ی خدا

خدا یه رسانه بیشتر نداره

و اون تجلی و بروز ایمان توسط بنده اش هست...

بیشترین تاثیرگذاری رو داره این رسانه...

 

حالا بخوام از اشتراکات لفظی فراتر برم باید بگم کدوم مومنین هستن که رسانه ی خدا هستن؟

و رسانه برای خدا خیلی مهمه...

کدوم مومنین؟

همونی که فرمودن:

خدا اولیای خودش رو در بین مردم پنهان کرده تا مردم به همه احترام بذارن، تا مبادا که یکی از این مردم از اولیا باشه و شما ندانید...

 

توی خوب عصری هستیم

عصر رسانه..

در این عصر هیچ مقابله ای با رسانه ی شیطان نیست جز تجلی و بروز ایمان

ان الذین آمنوا، آمنوا

 

 

۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۰۲ ، ۱۶:۵۵
ن. .ا
چهارشنبه, ۲۲ آذر ۱۴۰۲، ۰۷:۱۶ ب.ظ

مامانها

گفتم:

کارهای واجب و ضروری ای هنوز مونده و انجام نشده و نمیشه زمان رو از دست داد

بهش هم بگم میخوام مراسم فاطمیه رو شرکت کنم میگه توی همین شهر شرکت کن... مگه حضرت فاطمه در این شهر با شهر دیگه فرق داره؟

گفت: نمیدونم چی میخوای بگی... اما جور کن بریم...

گفتم باشه... درستش میکنم...

 

بهش پیام دادم و گفتم مادرم مراسم داره... دوست داره برم و توی مراسمش کمک کنم...

با اجازه تون چند روزی نیستم...

 

جمعه میرم ولی میدونم توی شلوغی مراسم فقط میشه روز آخر یه خداحافظی با مادر کرد...

مامانا...بچه هاتون رو بیشتر تحویل بگیرید... منحرف میشنا...

 

کاش همه میتونستیم یه آدم متعادل در نزدیکی خودمون ببینیم...

 

 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۰۲ ، ۱۹:۱۶
ن. .ا
دوشنبه, ۲۰ آذر ۱۴۰۲، ۰۵:۱۳ ق.ظ

روزهای هنرمندانه ی من

نقشه ی فرش آخری که تموم کردم اونقدر برام زیباست که واااقعا حالم رو خوب میکنه، چقدر خوبه که میتونم خالق این آثار باشم...

برای یکی از دوستان همکار فرستادمش، جواب داد:

«اوووووف

عجب متاعی شده

صبحمون رو ساختی...»

خدا رو شکر مشتری ای که طالبش بود پایان کارش رو که دید خیلی راغب شد تست بافتش رو هم ببینه...

ان شاالله تو برج ده بشه پولش رو بگیرم چون سنگین ترین ماه سالم به لحاظ اوضاع پولی، برج ۱۰ هست، رد بشه یه نفس راحت میکشم...

همسر هم یه پیشنهاد حال خوب کنی داد که اصلا به ذهنم هم خطور نکرد در این سالها...

گفت: چرا سه تارت دست دوستت هست؟ بیارش خونه؟ 

گفتم: راست میگی چرا تو این سالها بهش فکر نکرده بودم؟ من با این ساز انس داشتم، و الان به نظرم بچه هام هم خوبه ببینن باباشون این هنرها رو داره...

خوبه ببینن میشه اهل هنر هم بود اما مثل خیلی از هنرمندایی که زندگی های عجیب و غریب دارن، نبود...

به دوستم گفتم: سه تارم رو برگردون، دوست دارم گاهی دستی بهش ببرم

گفت: تو وقت دست بردن به ساز رو هم داری؟

گفتم: وقتش جور میشه... خوبه اهل خونه ام ببینن من در این زمینه ها هم توانمندی هایی داشتم... نه از باب دیده شدن خودم، بلکه از باب جهت دادن به ذهن بچه هام در زمینه ی هنر...

گفت: چه خوب که به این نتیجه رسیدی... سازت خونه ی منم داشت خاک میخورد... 

دیروز توی شلوغی کارا به این فکر میکردم که چک فردام برگشت میخوره... چون کسی نبود که ازش قرض بگیرم...

به علی گفتم میتونی ۱۳ تومن برام جور کنی؟ پنج روزه برمیگردونم...

گفتم میتونم ولی ۱۴ پس میگیره...

یه حرکت زشت که در شان خودم نبود کردم و گفتم این رو به اون دوست لامذهبت بگو... چکم برگه میخوره با افتخار...

شب همینطوری به دوستی که چند روز پیش ازش یه کارتن ماگ خریده بودم برای هدیه به خودم و خانم و همکارام، پیام دادم که فردا چک دارم و هر چی زنگ زدم نتونستم کسی که چک دستشه رو پیدا کنم تا مهلت بگیرم، پول داری بهم بدی؟

هفت روزه برمیگردونم...

گفت بله، دارم

و داد...

اصلا انتظار نداشتم که داشته باشه... 

اما داشت و داد...

خدا حواسش هست، خیلی زیاد

۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۰۲ ، ۰۵:۱۳
ن. .ا
جمعه, ۱۷ آذر ۱۴۰۲، ۱۲:۳۳ ق.ظ

یک تکنیک در تعامل زناشویی

من خونه و خانواده ام رو خیلی دوست دارم برای همین وقتی میرم خونه حس پناهگاه و مامن دارم...

وقتایی که دیر (هشت یا نه شب) میرسم خونه یه تکنیک دارم برای از بین بردن انرژی منفی خانمم... وقتی اینقدر دیر میکنم شاکی میشه غالبا...و این حس رو داره که تمام سختی مدیریت بچه ها رو گذاشتم روی دوش ایشون و خودم فقط مشغول کارم هستم

وقتی وارد حیاط میشم فاطمه زینب و امیرعباس میان دم در هال و با صدای بلند سلام میکنن و هی « بابا سلام» رو تکرار میکنن تا من جواب بدم

منم از تو حیاط همین طور قربون صدقه ی این فنچ ها میرم تا وارد هال بشم (خانمم خیلی قربون صدقه رفتن من برای بچه ها رو دوست داره، خیلی انرژی مثبت میگیره)

بعدش وارد هال که میشم خیلی پر انرژی به خانم خونه سلام میکنم با چند مدل استیکرهای زن و شوهری...

بی اختیار با تمام شاکی بودنش از این حجم انرژی مثبت من لبخند میزنه...

و بعدش دیگه هر چی گلگی کنه جو اونقدر سنگین نمیشه...

مهم حال اولیه ی پر از انرژی منفیش هست که اون رو توی ورود اولیه ام با حجم زیادی از حس خوب و انرژی مثبت واقعیم میشکنم... و اول مطلب نوشتم، چون خونه ام واقعا بهشتم هست ورود به این حریم بهم اونقدر انرژی مثبت میده که همه اش رو در بدو ورود خرج خانم خونه بکنم

اما امان از روزی که نمیتونم این کار رو بکنم، مثلا اون موقع شب با تلفن و تماس تلفنی وارد خونه میشم، ده دقیقه هم تماسم طول میکشه...

دیگه تا آخر شب حریف اون انرژی منفیش نمیشم...

۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۰۲ ، ۰۰:۳۳
ن. .ا
يكشنبه, ۱۲ آذر ۱۴۰۲، ۰۵:۰۱ ب.ظ

تماشایی شدن

بازیگرای حرفه ای که دغدغه ی شغلشون رو دارن سعی میکنن با اقشار مختلف زندگی کنن... نه فقط ارتباط موقت داشته باشن ها..

باید باهاشون زندگی کنن... تا اون قشر رو بشناسن... مثلا شما باید با یک روستایی که کارش کشاورزی هست زندگی کنید تا زبانش و منطقش رو بفهمید... با یک دامدار که تمام زندگیش گاو و گوسفنداشه باید زندگی کنید تا درکش کنید... با یک معلم باید زندگی کنید تا بیم و امید هاش رو بشناسید...

اجتماع پر هست از صنوف مختلف... روحیات مختلف... خلقت های متفاوت (اطوارا)

یکی از دغدغه هام از وقتی درگیر مسئولیت های جدی تر توی کارخونه شدم اینه که تفاوت دوران ظهور با الان به لحاظ زیست اجتماعی انسانها چیه؟

چه تفاوتی هست که عوام مردم هم با خودشون میگن خیییلی بهتر شد در دوران ظهور؟

اجتماع تا قبل از ظهور محل تنازع نوع بشر هست نه محل تعاون...

در اکثر اجتماعات حتی کشور های اسلامی حتی ایران خودمون ذات اجتماع رو تنازع تشکیل میده...

مثلا شما معلم خوبی بودید و روش تدریستون خیلی جواب میداد...

بعد یه معلم دیگه میاد و روشی رو اتخاذ میکنن که کلا خییلی بیشتر از شما مورد توجه قرار میگیره و شما به حاشیه میرید..

حضور و قدرت اون شخص موجب به زاویه رفتن شما شده...

توی کسب و کارها هم الان همینه... رقابت در کسب و کارها غالبا تنازع برای بقا هست...

مثلا من علمی دارم در تولید یک محصول که دیگری نداره... اون علم من موجب میشه محصول من از استقبال بیشتری برخوردار باشه...

اون علم رو نه تنها به کسی نمیدم بلکه قانون درست میکنم که قانون بیاد در منحصر بودن علم من برای خودم ازم پشتیبانی کنه...

این تنازع هست...

دو تا جاری با هم در رقابتی تنازع گونه هستن...

دو تا برادر حتی با هم در رقابتی تنازع گونه هستن...

تنازع برای بقا برای دیده شدن برای بهره مند شدن موضوعی هست که بشریت بهش عادت کرده...

و این رو عمری عادی میدونه...

مثلا کنکور میدیم و مثلا میگن 20 هزار نفر میتونن وارد دانشگاه بشن... 80 هزار نفر با هم تنازع میکنیم که 20 هزار نفرمون وارد دانشگاه بشیم...

و این رو عادی میدونیم و حتی موجب افزایش خلاقیت هم میدونیم متاسفانه...

تنازع برای زیستن...

موضوعی هست که تا قبل از ظهور مردم اجتماع هم ازش رنج میبرن و هم بهش عادت کردن... اصلا غالبا بد هم نمیدوننش...

بعد از ظهور شما برای زیستن در اجتماع خودتون لازم نیست تنازع کنید...

بلکه تعاون میکنید

تعاون برای زیستن...

تعاون برای زیستن در جاهایی مثل اربعین دیده میشه...

اونجا تنازع نیست...

اونجا تعاون هست...

کمی تصور کنید که تعاون برای زیستن چقدر میتونه به شما امنیت خاطر بده...

هیچ دختری و پسری بدون همسر نمیمونن

بسیاری از بلایا از اجتماع دفع میشه...

هیچ مردی نگران رزق و روزی خودش و خانواده اش نیست

هیچ زنی در دوگانه خانواده و پیشرفت گرفتار نمیشه... و عمرش رو تباه نمیکنه...

 

ما در عصر تنازع برای زیستن نفس میکشیم...

بیایید کمی تصور کنیم متعاونانه زیستن رو...

 

یاد اون یهودی می افتم که رفته بود پیش پیغمبر و گفت بر چه اساسی من باید کار کنم و خمس درآمدم رو بدم به شما؟!!

و پیغمبر فرمودن برای اینکه بری با خیال راحت و بدون خوف ضرر کردن کار کنی و هر وقت هم ضرر کردی بیا پیش من من خودم جبران ضررت رو میکنم...

یعنی تنازع گونه کاسبی نکن...

برو با کار و شغلت عشق کن... شغلت رو نفس بکش...

در عصر ظهور هر کدوم از ماها عرصه ای برای تماشایی شدن هستیم...

همه تماشایی هستیم

هر کدوم ما تجلیاتی داریم که امام ما منتظر تجلیات ما هستن تا به تماشا بنشینند...

مثل عرصه ی کربلا...

همه برای امام حسین علیه سلام جلوه گری داشتن...

امام به تماشای تجلیات یارانشون نشستن...

امام در روز عاشورا از منظری غرق در این لذت تماشا بودند

و یاران قبل از شهادت دوست داشتن بفهمند امام از تجلیاتشون لذت بردن یا نه...

عاشورا از منظری بالاتر عرصه ی تماشا و لذت و تجلیات بود...

 

حالا بیاییم عاشورا و اربعین و ظهور رو به هم وصل کنیم...

همین الان اهل ظهور باشیم...

تماشایی بشیم...

 

و بدانیم خواهان تماشای ما ، امام ما هستن...

چه لذتی بالاتر از این؟

 

 

 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۱۲ آذر ۰۲ ، ۱۷:۰۱
ن. .ا
پنجشنبه, ۹ آذر ۱۴۰۲، ۰۵:۴۴ ب.ظ

پروانه معصومی

راستی تا دیر نشده بگم:

بازیگر خوب ان شاالله زیاد داریم

اما بعضی ها تو یاد ادم میمونن به واسطه ی استقلال اندیشه که دارن...

به خاطر استحاله ای که نشدن

توی آقایون یادی کنم از حسین پناهی... 

پنج شنبه هست، ان شاالله سر سفره حضرت زهرا مهمان باشن

توی خانمها هم یادی کنم از خانم پروانه معصومی...

ان شاالله سر سفرهی حضرت زهرا برخوردار باشن...

یه زمانی فیلمهای بهرام بیضایی رو خیلی میپسندیدم... از اونجا با بازی پروانه معصومی آشنا شدم فکر کنم اسم فیلمش مسافران بود برای قبل از انقلاب...

بعد با شخصیتش حدود هشت ده سال پیش آشنا شدم...

شاید نشه خیلی در موردشون بگم چون اساسا خیلی توی رسانه ها نبودن

منتها توی یکی دو تا مصاحبه ای که ازشون دیدم میتونم بگم انسانی مستقل و آزاد اندیش بودن

توی دنیای بازیگرا و سینمای ایران بزرگ بشی و اینقدر مستقل و آزاد اندیش باشی یعنی  روح بزرگی داری...

خدایش بیامرزد...

۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۰۲ ، ۱۷:۴۴
ن. .ا
چهارشنبه, ۸ آذر ۱۴۰۲، ۰۶:۰۰ ب.ظ

سنت خطرناک تدریج

میدونید هیچ چیزی خطرناک تر از تدریج نیست...

من همیشه از دور شدن تدریجی از معنویات می ترسیدم... از اشتباهات و گناهان یه دفعه ای اونقدری نمی ترسم که از بد شدن های تدریجی و استحاله میترسم...

من چون دینم رو کاملا تحقیقی انتخاب کردم و پیش زمینه مذهبی هم نداشتم آدمی نیستم که به خاطر سابقه ی مذهبی ام پای دین مونده باشم... اتفاقا خودم رو کنترل نکنم آدم خیلی ول و بی قیدی هستم... من دین رو به خاطر وزنش، به خاطر شیک بودنش، به خاطر جذابیت و سطح بالا بودنش پذیرفتم... و دوست ندارم به این سادگی ازش دور بشم.... چون جای دیگه خبری نیست...

بابا ما دورامون رو زدیم... هیچ جا هیچ خبری نیست...

واقعا هیییچ خبری نیست...

برای همین دوست ندارم از حقیقت دین دور بشم...

برای همین یه بار نوشتم بهترین نظر این چند وقت اخیر رو شنگول العلما برام نوشت که قضا شدن نماز ها در روز رو با مناجات بیشتر در شب جبران کنیم...

چرا؟

چون اجازه نمیده اون تدریج اتفاق بیفته...

دور شدن از خدا یه دفعه ای اتفاق نمی افته...

پائین اومدن فهم دفعتا نیست...

 

من خیلی اوقات میشینم فکر میکنم که آیا دارم سیر صعودی طی میکنم یا سیر نزولی...

و انصافا هم تشخیص این موضوع سخته...

چون صعود یا سقوط غالبا تدریجی هست...

 

و اصلا حس خوبی ندارم وقتی این روزها با تمام تشخیصم به میدان میام و میبینم متاسفانه سیر روحی ام نزولی هست...

تدریج خطرناکه...

چون یه دفعه به خودتون میایید و میبینید 4 سال گذشته و نسبت به چهار سال قبلتون در سطح پائین تری هستین...

و بدترش اینه که میبینید طلب های معنوی ای که مثلا 4 سال قبل داشتید الان دیگه ندارید...

این خیلی بده...

وقتی طلب انسان افت کنه خیلی فاجعه هست...

 

آخه انسان هیچ وقت متوقف نمیشه... مثلا وقتی تعالی و رو کردن به معشوق حقیقی رو نداشته باشیم قهرا به سمت عشق های تنزل یافته تر و حتی گناه آلود متمایل میشیم...

و تمام اینها یواش یواش اتفاق می افته...

باید برای مقابله با تنزل های تدریجی چاره ای اندیشید...

 

گاهی به خدا میگم:

خدایا این مرحله از زندگیم خیلی سخته... جوری برام مقرر کردی که معنویات رو در خلوت جستجو نکنم... یعنی اساسا خلوتی نمونده...

وقتی میرسم خونه ، منم و تکالیف ریاضی پسرم...

آخه من قدرت انتقال مفاهیمم خیلی خوبه... جوری که من مسائل ریاضی رو برای پسرم جا میندازم اگر معلمشون بدونه حتما از توانمندی من استفاده میکنه :))

فعلا که خانمم داره سوء استفاده میکنه:)

بعدش هم امیرعباس به خاطر تشنجی که کرده بود توی 1.5 سالگی... الان میبینیم دچار تاخیر در گفتار هست و خواهر دو و نیم ساله اش تقریبا همپای این پسر 4.5 ساله داره حرف میزنه... و این کمی به همسرم استرس میده که پسرمون چرا هنوز نباید مثل هم سالانش حرف بزنه و هنوز جمله هاش ایراد داره و...

اینم شده یکی از کارهای شبانه ی من با امیرعباس که کمکش کنم تا نواقص گفتاریش برطرف بشه...

من اما اصلا نگران امیرعباس نیستم و مطمئنم این مشکل خیلی زود حل میشه اما خب باید کمی کمکش کنم...

راستش امیرعباس جادو میکنه منو... با اونکه دخترم خیلی دلبری بلده و حسابش جداست اما امیرعباس یک جذبه ای داره که بدون هیچ تلاشی برای دلبری منو جذب خودش میکنه... و فکر میکنم این پسر یه کار ویژه با دلم میکنه...

از طرفی همسرم هم به صحبت های من نیاز داره...

دیگه حساب کنید وقتی میرسم خونه عین گوشت قربانی بین اعضای خانواده تقسیم میشم تا موقع خواب...

توی کارخونه هم بدتر از گوشت قربانی...

 

انگار خدا بهم میگه یا همین بودنت با کثرات رو سوق میدی به سمت مبدا عالم... یا آدم بده میشی...

من اتفاقا خیلی خوب میدونم چرا این تقدیر برام رقم خورده... خدا میخواد منو به لحاظ ذهنی تطهیر کنه خیلی از ماها توی وادی ذهن و مفاهیم حرکت در عرض داریم... یعنی مثل انسانی میشیم که وزن گرفته اما قد نکشیده...

بی قواره میشه دیگه؟!!

کسی که زبان و بیان خوبی داره و مفاهیم ذهنی رو خوب درک میکنه و قدرت منطق کلامی خوبی داره اما در میدان عمل و واقعیت ضعیف هست شبیه انسانی هست که وزن گرفته اما قد نکشیده...

این یک رشد کاریکاتوری هست...

بعدا این انسانها از وزن زیادشون و کوتاهی قد عذاب میکشن و دچار افسردگی میشن...

خدا دیده منو به خودم واگذار کنه فقط میخوام رشد ذهنی کنم...

مقدر کردن یا آدم بشم یا سقوط کنم...

 

و من این روزها از خطر سقوط میترسم...

من برداشتم اینه که توی یک سال اخیر تنزل داشتم....

خدایا به من توان بصیرت بده....

میدونم این گذرگاه بهترین گذرگاه هست... یا باید وسط شلوغی ها با تو باشم یا برم پی نخود سیام...

کمکم کنید اهل شما باشم...

 

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۰۲ ، ۱۸:۰۰
ن. .ا