با اوضاع فعلی سوریه ، قطعا شاهد پررنگ تر شدن نقش یمن در جبهه ی مقاومت خواهیم بود...
و قطعا امتحان ایران و ایرانی ها در مسائل مقاومت، بیش از اونکه نظامی و امنیتی باشه، اقتصادی خواهد بود... حداقل در دو سال آینده...
تزریق نقدینگی توسط دولت و بانکها برای سرمایه در گردش واحد های صنعتی و تولیدیِ خصوصی تقریبا صفر هست...
و اکثر شرکت های صنعتی و تولیدی دچار بحران نقدینگی هستن...
و قطعا این مسئله به زودی تبعاتش رو نشون خواهد داد... خیلی از واحدها برای تامین نقدینگی شون رو به صراف ها آوردن (همون ربا گرفتن از صراف... که خودش سرطانی هست در اقتصاد_ من بهش میگم مرگ خاموش) و از اینجا به بعد دیگه صراف ها هم توان پشتیبانی نقدینگی ندارن...
اگر مسئله ی ایران امنتی و نظامی هم بشه، قطعا همین بحرانهای اقتصادی زمینه سازش هست... که سردمدار این بحران فعلا دولت ها هستن...
خدا خودش کمک کنه...
بزرگوارانی که هر روز میگن چرا ایران ورود مستقیم در جنگ نداره... و تمایل به جنگ دارن با اسرائیل، عرض کنم خدمتتون که اگر مطالبه گر در بخش نظامی هستید و انگیزه تون دفاع از مقاومت هست، مطلع باشید که در زمینه اقتصادی هم دولت کمکی نخواهد کرد، اینجا هم باید به دست مردم گره باز بشه... بسم الله...
بیایید اتاق فکر تشکیل بدید... ایده بسازید، اجرا کنید... شکست بخورید... دوباره بلند بشید...
تک بعدی نباشید...
اگر تک بعدی نگاه کنید اونوقت بعضی آدمای مریض مثل من فکر میکنن چون قرار هست حمله ی نظامی توسط سپاه و ارتش شکل بگیره و قرار نیست خط و خشی به زندگی شما بیفته، شما اینقدر رجز خوانی میکنید و از دولت و سران نظامی و حتی رهبری طلبکارید که چرا نمیزنید... اگر پای مایه گذاشتن از خودتون و زن و بچه تون باشه احتمالا ممد خاتمی و ممد جواد هم توی بحث های دیپلماسی باید بیان پیش شما کلاس...
بسم الله این گوی و این میدون...
مدتیه شروع کردم داستانهای قرآنی رو برای پسرم تعریف میکنم... خیلی هم با هیجان و نمایشی...
اولین داستان، موضوع بدنیا اومدن حضرت موسی بوده...
وقتی رسیدم به اون جا که خدا به مادر حضرت موسی الهام کردن که بچه رو به رود نیل بسپر...
پسرم خیلی از خدا ناراحت شد :)))
و گفت: این چه رفتارایی هست که خدا داره آخه!!!
:)))
روز بعد داستان گویی رسیدیم به داستان رود نیل و شکافته شدن آب...
وقتی رسیدیم به بن بست دریا و از پشت سر هم لشگر عظیم فرعون و و تا دندان مسلح و...
به امیرعلی گفتم:
فکر میکنی اینجا چه اتفاقی افتاد؟!!!
خیلی رفته بود توی عمق داستان و با نگرانی و کنجکاوی گفت تمام بنی اسرائیل کشته شدن؟
گفتن نه...
گفت بگو چی شد؟!! (چون کامل براش توضیح داده بودم که هیچ راه ظاهری وجود نداشت که یاران حضرت موسی بتونن به لشگر فرعون پیروز بشن... همه چیز به نفع فرعون بود...)
گفتم آخرش رو بهت بگم:
گفت بگو
گفتم فرعون و کل لشگرش با تمام تجهیزات نظامی شون همه مردن...
تعجبش بیشتر شد....
گفت: چطور آخه؟!!!!
تو که گفتی اینا دیگه زورشون به فرعون نمیرسید؟!!!
چطور تونستن این کار رو بکنن؟!!!
اینا که خودشون هم خیلی ترسیده بودن از لشگر فرعون... خودشون رفته بودن به حضرت موسی میگفتن ما الان میمیریم؟!!!!
براش داستان عصای موسی و شکافته شدن آب رو گفتن...
اونقدر براش جذاب بود که آخرش گفت:
فکر نمیکردم خدا از این کارا هم میکنه :))))
همین طور توی روزهای بعدی داستان گویی ام، از دیگر معجزات حضرت موسی (تحت عنوان کمک خدا به بنده های خوبش) تعریف کردم...
تا رسیدم به اونجا که قوم موسی باید میرفتن با اون قوم ستمگر می جنگیدن اما نرفتن و ترسیدن و گفتن خود موسی و خداش برن بجنگن و...
به اینجا که رسید پسرم شاکی شد از قوم بنی اسرائیل... گفت چقدر اینا آدما بدی بودن؟
و گفت بعدش چی شد؟
گفتم حضرت موسی نفرینشون کرد و دچار بی سرزمینی شدن...
و براش سرگردانی قوم بنی اسرائیل رو توضیح دادم...
و گفتم فرزندان اونها هنوز هم سرزمین ندارن و همینطور دارن جنایت میکنن برای بدست آوردن سرزمین
جالبیش اینجا بود که از شکایت از خدا در دستور به رود انداختن حضرت موسی رسید به تنفر از قوم بنی اسرائیل...
و این برام خیلی جالب بود...