در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

۱۵ مطلب در آبان ۱۴۰۳ ثبت شده است

سه شنبه, ۲۹ آبان ۱۴۰۳، ۰۷:۱۳ ب.ظ

ارتباط دو نفره ۲

گاهی مسائلی که آزارش میداد رو بهم میگفت، و من برام مسلم بود که علم کافی در حل این زمینه ندارم، اما خب همسرم از روی حسن ظن خودش فکر میکنه من خیلی میفهمم... و من در اون زمینه هیچ وقت راهکار موثری به ذهنم نرسید و فقط چیزهایی که میدونستم رو میگفتم...

اما خوب میدونستم این مسئله اگر حل نشه ممکنه یک روز ایشون رو حتی از استادشون جدا کنه و این اصلا اتفاق خوبی نیست...

یه بار که خانوادگی با دوستان درس و بحثی و استاد ایشون یه جا بودیم، همسرم گفت میخوام اون موضوع رو به استاد بگم، من خیلی استقبال کردم و اتفاقا دلم میخواست ببینم استاد ایشون چی میگن چون استادشون یک خانم خیلی با سواد و اهل مطالعه و خیلی هم بصیر هستن... حدود شصت سال...

استاد روی صندلی نشسته بودن... همسرم هم رفت کنارشون روی صندلی نشست...

چند دقیقه ای همسرم صحبت کردن... منتظر بودم ببینم استادشون چی میگن، صداشون رو نمیشنیدم اما دیدم فقط چند جمله اسناد گفتن و بعد سر خانمم رو در آغوششون گرفتن، چسبوندن روی سینه شون و صورت خودش رو گذاشت روی سر خانمم... در حدود یک دقیقه اینطور گذشت و بعد از اون صحبت خاصی نکردن...



استادشون خیلی عالی عمل کردن... چون من میدونستم اون موضوع حتما به زمان نیاز داره... اما اینکه استاد اینقدر خوب با همسرم ارتباط برقرار میکرد یک معنا بیشتر نداشت:

هر اتفاقی بیفته... من کنارت هستم...

 

این ارتباطات هست که انسان رو زنده میکنه...

چقدر اهل این مدل تعامل هستیم؟

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱ ۲۹ آبان ۰۳ ، ۱۹:۱۳
ن. .ا
سه شنبه, ۲۹ آبان ۱۴۰۳، ۰۵:۱۴ ب.ظ

ارتباط دو نفره

صحبت از اجتماع و زندگی اجتماعی شد

گفتم زندگی اجتماعی یعنی به جای یک ارتباط دو نفره ، دهها و صدها ارتباط دو نفره داشته باشی...

دو نفره بودن رو در ارتباط اجتماعی به هم بزنی، اجتماعی شکل نمیگیره، اگر هم شکل بگیره خیلی تصنعی و شکننده هست...

 

گفت مثلا چجور ارتباط دونفره ای؟

این عکس رو نشونش دادم



محاله شما بتونید به صرف یک دستور یا منشور کاملا منطقی و عقلانی، اجتماعی درست کنید که این اجتماع "جمع" باشه...

تنها راهش ارتباطات دو نفره هست

شما با انسان طرفید نه ربات

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۰۳ ، ۱۷:۱۴
ن. .ا
سه شنبه, ۲۹ آبان ۱۴۰۳، ۰۹:۲۸ ق.ظ

لازمه ی عاشق شدن

تا حالا فکر کردید آدما برای عاشق شدن هم نیاز به شجاعت و خود باوری دارن؟

انسان ترسو و انسانی که خودش رو باور نداره و خودش رو عزیز نمیدونه، اصلا درک دقیقی از عشق نداره...

درکش شبیه یک انسانی کور رنگ از رنگهاست...

همین قدر غم انگیز!!!

مثلا طرف یه شخص ایده آلی میبینه...

اون شخص ایده آل نه تنها خیلی بالاتر هست ازش به لحاظ معیارهای ظاهری...

بلکه کلی شیفته و سینه چاک هم دور و برش هستن...

این آقا یا خانمی که قراره عاشق بشه اصلا خودش رو در قد و قواره ای نمیبینه که بخواد عاشق این شخص بشه...

نهایتش با خودش میگه این شخص برای من شخصی محترمه...

 

حتی به مرحله خود سرکوب گری هم نمیرسه برای اینکه عاشق اون شخص ایده آل باشه... (یعنی دلش بخواد یک ارتباط شخصی دو نفره ایجاد کنه... اما خودش رو سرکوب کنه)

اصلا برای خودش اینقدر ارزش قائل نیست که بین خودش و اون شخص یه رابطه ی دو نفره قائل بشه...

یه رابطه ی دو نفره ی موثر...



زمانی میگذره... مثلا ده سال... بیست سال...

فراز و نشیب روزگار اون شخص مثلا عاشق رو به یک بلوغی میرسونه...

کم کم هم شجاع میشه... هم به خودباوری میرسه...

یه روزی به خودش جرات میده تا بره جلو و ابرازاتی داشته باشه و یک رابطه ی دو نفره ی موثر و عظیم رو شکل بده...

و با یک جمله از طرف اون معشوق روبرو میشه که بیچاره اش میکنه:

 

تا حالا کجا بودی؟

20 سال بود منتظرت بودم!!!

حالا که اومدی ثابت قدم بمون...

 

به نظرتون از این عاشق دیگه چیزی میمونه؟



عزیز بار بیاریم خودمون و بچه هامون رو...

آدمای عزیز دیندار میشن و دیندار باقی میمونن...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۰۳ ، ۰۹:۲۸
ن. .ا
شنبه, ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ۱۲:۴۳ ق.ظ

بازی مورد علاقه ی مشترک

قبلا هم گفتم یکی از لذت های زندگیم پیدا کردن بازی یا تفریح مشترکی هست که هم من دوست داشته باشم هم بچه ام...

تا اینجا یکی از تفریحات مشترکمون دوچرخه سواری بود...

امروز هم یه تفریح مشترک کشف کردم... که البته بعدش متوجه شدم خانمم با پسرم یکی دوباری اینو با هم بازی کردن... قبلا...

ولی من امروز برای اولین بار بازی کردم و خیلی لذت داشت...

اما پسرم گویا این بازی توی مدرسه شون هم هست و به اندازه کافی توی این بازی مهارت داشت...

با این همه امروز که سه بار با پسرم بازی کردم، دو بار اون برده و یک بار من... که البته بار سوم چون تایممون تموم شده بود مساوی بودیم ولی من خودم شل گرفتم تا امتیاز آخر رو اون بگیره و برنده بشه...

این بازی چیه؟!!

 

بازی ایرهاکی... 

امیرعلی بهم گفت بیا بعضی وقتا دوتایی بیایم اینجا بازی کنیم...

به نظرم پیشنهاد خوبیه... هیجان و تمرکز خوبی داره این بازی...



این روزا که موضوع ایران همدل و کمک به جبهه مقاومت برجسته هست به نظرم خانمها خیلی خوب دارن میان جلو و نقش های پررنگ تری ایفا میکنن...

میخواستم به استمرار این کمک ها تاکید کنم اما نمیدونم چجوری بگم که اینطور برداشت نشه که "کم کمک کن، تا مستمر کمک کنی"

ولی خب باید گفت یه جوری مدیریت کنیم که کمک اول و آخرمون نشه... این مهمه به نظرم...

 

خیلی بابت کشتار مردم غزه و لبنان اذیت میشدم... همونطور که کشتار یمنی ها واقعا اذیتم میکرد...

و حس میکردم ماها نشستیم و اونها دارن هزینه میدن...

اما چند روزیه که درسته هم از شهادت اون بندگان خدا اذیت میشم... اما میدونم برای همه ی ما، تک تک ماها عرصه های پیش خواهد آمد...

و پیروزی هر  کدوم از ما در عرصه های خودمون، اثرات بزرگی خواهد داشت...



بی ربط نوشت:

یه عالمی میگفت: کار عالمان حقیقی، تور انداختن در اجتماع هست...

و تعداد افرادی که در تور اون شخص عالم افتادن رو باید به منزل مقصودشون برسونه...

اما گاهی یه عده افرادی در تور ما فتن که زودتر میفهمن و درک بهتری هم دارن اما نمی تونن هم توری های خودشون رو تحمل کنن...

ممکنه بعضی از هم توری هاش خیلی توی باغ نباشن... یا مثل اون اهل رعایت نباشن... یا دقت اون رو نداشته باشن...

گاهی این نفراتی که نمیتونن با هم توری هاشون بسازن و ظاهرا خوش فهم تر هم هستن کار رو به جایی میرسونن که صاحب تور، تور رو باز میکنه و میگه شما تشریف ببرید، خودتون راهتون رو سریع برید... ببینید به کجا میرسید...(نقل به مضمون)

امان از کم صبری... امان از خود حق پنداری...

 

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۰۳ ، ۰۰:۴۳
ن. .ا
دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۴۰۳، ۰۸:۰۸ ق.ظ

مرد 4

استقلال و استحکام شخصیتی یک انسان رو که ازش بگیری یا مجال بروز و ظهور به استقلال و استحکام شخصیتیش ندی تبعاتی داره که یکی از اون تبعات، ضعیف شدن اون شخص هست...

 

خدا مردها رو جوری خلق کرده که موجب "بروز" استقلال و استحکام زن باشن..

و هر انسانی نیاز داره اعلام کنه من مستقل و مستحکم هستم...

مثل هر کشوری که باید بابت مرزهاش اعلام رسمی و جهانی داشته باشه...



و بدترین بلایی که میتونه سر بشریت بیاد اینه که فکر میکنه میتونه با قانون و منشور های جامعه ی مدنی برای زن "بروز" استقلال و استحکام" درست کنه...

این اشتباه بشر نیست... این بدبختی بشر امروزه...

این فقر عقلانیت بشر امروزه... اگر چنین تفکری داره...

 

یکی از کارکردهای مرد برای زن در اجتماع: "بروز" استقلال و استحکام زن هست...

و زن و دختر های با بصیرت و عاقل قطعا از منافع خودشون (امکان بروز استقلال و استحکام) باید دفاع و حراست کنن...

مثلا یکی از اون مسائلی که موجب میشه استقلال و استحکام زن بهم بخوره، تضعیف جایگاه ولایت و اقتدار مرد در خانواده هست...

 

۱۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۲ ۲۱ آبان ۰۳ ، ۰۸:۰۸
ن. .ا
شنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۳، ۱۱:۲۸ ب.ظ

خود غلط بود انچه میپنداشتیم

یه زمانی فکر میکردم اخلاص برای یک مرتبه ای خاص از ایمانه...

ماها فقط باید تو مسیر باشیم تا خدا نگاهی بهمون بندازه...

اما خود غلط بود آنچه میپنداشتیم!!!

 

ما به اخلاص در هر مرتبه ای از ایمان که باشیم نیاز داریم...

و چقدر دغدغه مندان اخلاص، سرنوشت رشک برانگیزی دارن...

چقدر غبطه برانگیز!!!

چقدر خوب خدا براشون رقم میزنه!!!

 

آره

همونا که خدا دوست داره راضیشون کنه!!!

همونا که تا دلشون میشکنه خدا میگه چکار کنم راضی بشی!!!

همونا که رضایت خدا میشه معاشقه ی زندگیشون!!!

سطح بالا و پائین هم نداره...

فقط باید یه مقدار هزینه کنیم...

از چی؟!!

نمیدونم..

از علممون...

از آبرومون...

از مالمون...

از خط قرمزامون...

از ارزوهامون...

از استعدادامون...

 

اما وصف من و امثال من اینه:

همچو زنان خیره سر

حجره به حجره شو به شو

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۰۳ ، ۲۳:۲۸
ن. .ا
پنجشنبه, ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ۰۷:۵۷ ق.ظ

ن. .ا و آقای همساده

از همون بدو تولد، من با همه متفاوت بودم :))

بر عکس برادر و خواهرام که تو بیمارستان بدنیا اومدن من توسط قابله ای محترم پا به دنیا گذاشتم :)))

تازه قابله هم تشریف نیاوردن خونه ما...

مادرم با اون وضعش رفت خونه قابله...

واقعا هنوز کسی بهم جواب منطقی نداد که چرا این کار رو کردن؟!!!

خونه قابله با ادرسی که میدن تا بیمارستان، پیاده هم که بری هفت هشت دقیقه راه بود...

 

خلاصه ما به هر مصیبتی بود نزول اجلال کردیم... (الان حس آقای همساده رو دارم)

بابای ما حوصله شناسنامه گرفتن نداشت...

و یه مدلی برای من شناسنامه گرفت که تیر و ترکش های اصلیش تا خود کلاس اول دبستان هم گریبان گیر من بود...

قصه اش طولانی هست فقط همینقدر بدونید من سال اول دبستان رو با وجود اینکه درسم خیلی عالی بود، دو بار خوندم

:)))

(شما باشید حس آقای همساده بودن بهتون دست نمیده؟)

اون طرف قصه اش که هنوز هم تیر و ترکشش رهام نمیکنه تاریخ تولد منه...

تاریخ تولدم توی شناسنامه اول آذر خورده... در حالی که واقعا اول آذر نبوده...

یعنی من برای اینکه بفهمم دقیقا چه تاریخ شمسی متولد شدم اصلا یک دوره زیج بهادری، ریج خواجه نصیر... زیج عمر خیام و دو دوره علوم هیئت و نجوم رو گذروندم (شوخی میکنم هااا_ ولی کلی پیگیر شدم تا بتونم تاریخ درست و با ضریب خطای کمتری رو پیدا کنم) تا بتونم تاریخ دقیق تولدم رو به لطف یک نشانه محکمی (شهادت امام رضا) که وجود داشت پیدا کنم... و بفهمم 16 آبان متولد شدم...

 

و من ماه آبان رو خیلی بیشتر از آذر دوست دارم...

و چقدر خدا بهم لطف کرد که ماه آبان متولد شدم...



خلاصه که امسال تولدم خیلی خاص بود،

هم برای اولین بار تولدم با تولد حضرت زینب یلام الله مقارن شد...

هم همسر عزیز در عملی خلاقانه، بر عکس همه سالها که اول آذر تولدم رو میگرفتن، امسال 16 آبان تولد گرفتن...

و چه کیک مشتی ای درست کردن.... یعنی من کلا کیک تولد های بیرون بعد از خوردن کیک تولدهای همسر از چشمم افتاد...

 

و جالب تر ش کجا بود؟!!

بچه هاااا

علی رغم تلاش های زیادی که کردن بابت اینکه سورپرایز قصه رو بهم نزنن بچه ها...

به محض ورود من به خانه دو تا کوچیکا هی به من آویزون شدن که بابا بیا بریم سمت یخچال...

بیا میخوایم یه چیزی نشونت بدیم...

امیرعباس: بابااااا، مامان کیک درست کرد :)))

ذهن من: خب ماهی دو سه بار درست میکنه، اینا هیچ وقت اینقدر ذوق زده نمیشن...

فاطمه زینب: بابا مال توئه :)))) تولد تولد (به همون ریتم تولد خوندن موقع جشن)

بعد از این حرف دخترک دوزاری ام افتاد که چی شد

خیلی خوشحال شدم از اینکه همسرم 16 آبان رو برای تولد گرفتن انتخاب کردن...

و این بزرگترین سورپرایز بود...



انتخابات امریکا هم به اتمام رسید...

یاد حرف رفیق امریکا دوست خودم می افتادم که بعد از غلط اسرائیل در مورد ایران میگفت:

ایران باید سریع پاسخ بده...

گفتم: به نظر من هر چی دیرتر پاسخ بده به ضرر اسرائیل هست... و بعید هم هست زود پاسخ بده

گفت: چطور؟

گفتم: اسرائیل هر روز از روز قبلش ضعیف تر میشه با استراتژی جنگی که حزب الله پیش گرفته... و ایران وقتی خواهد زد که حزب الله میدان جنگ رو کمی شلوغش کرده باشه و اسرائیل رو دچار گیجی کرده باشه...

و این روزها که میبینیم حزب الله با موشک سنگین فاتح 110 داره میزنه تو تل آویو... به نظرم باید منتظر حمله ایران هم باشیم...

 

واقعا معنای شجره خبیثه که در قرآن اومده رو باید در این قوم دید...

 

۱۲ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۳ ، ۰۷:۵۷
ن. .ا
دوشنبه, ۱۴ آبان ۱۴۰۳، ۰۸:۱۱ ق.ظ

اندوه عمیق حضرت آدم

 

 


حضرت آدم (علیه‌السّلام) بسیار غمگین به نظر می‌رسید، و آه و ناله‌اش از فراق پسر عزیزش بلند بود. شکایتش را به درگاه خدا برد. و از او خواست که یاریش کند و با الطاف مخصوص خویش، او را از‌ اندوه جانکاه نجات دهد.
خداوند مهربان به آدم (علیه‌السّلام) وحی کرد و به او بشارت داد که: «آرام باش، به جای‌ هابیل، پسری را به تو عطا کنم که جانشین او گردد.
طولی نکشید که این بشارت تحقّق یافت، و حوّا (علیه‌السّلام) دارای پسر پاک و مبارکی گردید. روز هفتم این نوزاد، خداوند به آدم (علیه‌السّلام) چنین وحی کرد: «ای آدم! این پسر از ناحیه من به تو هبه (بخشش) شده است، نام او را هِبَةُالله بگذار.» آدم (علیه‌السّلام) از وجود چنین پسری خشنود شد، و نام او را هِبَةُالله گذاشت.

 

 

 به نقل دیگر، هنگامی که‌ هابیل کشته شد، همسرش حامله بود، پس از مدتی پسری از او متولد شد، آدم نام او را «هابیل» گذاشت و پس از مدتی، خداوند به خود آدم پسری داد، نام او را «شیث» گذاشت و گفت: این پسرم «هبةالله» (از عطای خدا) است. 



این بخش از مطلب رو از ویکی فقه کپی کردم اینجا

داستان حضرت آدم بعد از قتل یا شهادت حضرت هابیل هم قابل تامل هست...

اون قدر اشک ریختن تا از خدا شیث را گرفتن... که پیامبر ما هم از نسل همین جناب شیث هستن...

 

این میزان تاثر از شهادت هابیل چه علتی داشت؟!!!

اون شهید شد... باید خوشحال باشی بابا آدم!!!

 

اما خیر... گویا داستان چیز دیگریست... بحث هابیل ، بحث سلسله ی نسل انسانهای صالح بود...

بحث ذریه بود... بحث نور بود...

لذا شب و روز گریه کردن...

شب و روز...

اون هم یک پیامبر الولعزم...



شاهدی دیگر بر اهمیتِ استمرارِ بودن انسانهای پاک بر روی زمین...

گویا ما هم به طفیل وجودی اونها فرصت حیات پیدا کردیم... و اهمیت و ماهیت ما در نسبتی هست که با اونها پیدا میکنیم...

 

ای روزگار!!!

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۳ ، ۰۸:۱۱
ن. .ا
جمعه, ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ۰۳:۰۲ ق.ظ

تفسیر و تاویل انقلاب

چه جمله ی عمیقی گفتن...

دمشون گرم:

 

حضرت رسول قرآن را تفسیر کردن و امیرالمومنین قرآن را تاویل کردن... و تاویل از تفسیر سخت تر است

امام خمینی انقلاب را تفسیر کردن و حضرت اقا انقلاب را تاویل کردن...

 

برم تو افق محو بشم بابت این جمله، تا ببینم چی گیرم میاد...

 

 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۱۱ آبان ۰۳ ، ۰۳:۰۲
ن. .ا
پنجشنبه, ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ۰۶:۴۳ ب.ظ

غلط کردی!!!

ویس میفرسته:

آقای ن. .ا این چه غلطی بود کردی، من که همه چیز رو روز اول توضیح داده بودم!!!!

من چون ویس رو با هندزفری گوش نمیدادم همکارام هم شنیده بودن...

همه حساس شدن که چی شده که این ادم محترم اینجوری با من حرف میزنه!!!



لبخند زدم و گفتم:

تمام تصوراتم از خوب فارسی حرف زدنش بهم خورد...

میخواست بگه این چه اشتباهی بود کردی... نمیدونه تو فرهنگ ما اشتباه کردی با غلط کردی زمین تا آسمون فرق داره...

همه زدن زیر خنده...



زبان که یاد میگیریم با فرهنگ اون زبان هم آشنا بشیم بد نیست...

والاع

 

۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۰۳ ، ۱۸:۴۳
ن. .ا