از همون بدو تولد، من با همه متفاوت بودم :))
بر عکس برادر و خواهرام که تو بیمارستان بدنیا اومدن من توسط قابله ای محترم پا به دنیا گذاشتم :)))
تازه قابله هم تشریف نیاوردن خونه ما...
مادرم با اون وضعش رفت خونه قابله...
واقعا هنوز کسی بهم جواب منطقی نداد که چرا این کار رو کردن؟!!!
خونه قابله با ادرسی که میدن تا بیمارستان، پیاده هم که بری هفت هشت دقیقه راه بود...
خلاصه ما به هر مصیبتی بود نزول اجلال کردیم... (الان حس آقای همساده رو دارم)
بابای ما حوصله شناسنامه گرفتن نداشت...
و یه مدلی برای من شناسنامه گرفت که تیر و ترکش های اصلیش تا خود کلاس اول دبستان هم گریبان گیر من بود...
قصه اش طولانی هست فقط همینقدر بدونید من سال اول دبستان رو با وجود اینکه درسم خیلی عالی بود، دو بار خوندم
:)))
(شما باشید حس آقای همساده بودن بهتون دست نمیده؟)
اون طرف قصه اش که هنوز هم تیر و ترکشش رهام نمیکنه تاریخ تولد منه...
تاریخ تولدم توی شناسنامه اول آذر خورده... در حالی که واقعا اول آذر نبوده...
یعنی من برای اینکه بفهمم دقیقا چه تاریخ شمسی متولد شدم اصلا یک دوره زیج بهادری، ریج خواجه نصیر... زیج عمر خیام و دو دوره علوم هیئت و نجوم رو گذروندم (شوخی میکنم هااا_ ولی کلی پیگیر شدم تا بتونم تاریخ درست و با ضریب خطای کمتری رو پیدا کنم) تا بتونم تاریخ دقیق تولدم رو به لطف یک نشانه محکمی (شهادت امام رضا) که وجود داشت پیدا کنم... و بفهمم 16 آبان متولد شدم...
و من ماه آبان رو خیلی بیشتر از آذر دوست دارم...
و چقدر خدا بهم لطف کرد که ماه آبان متولد شدم...
خلاصه که امسال تولدم خیلی خاص بود،
هم برای اولین بار تولدم با تولد حضرت زینب یلام الله مقارن شد...
هم همسر عزیز در عملی خلاقانه، بر عکس همه سالها که اول آذر تولدم رو میگرفتن، امسال 16 آبان تولد گرفتن...
و چه کیک مشتی ای درست کردن.... یعنی من کلا کیک تولد های بیرون بعد از خوردن کیک تولدهای همسر از چشمم افتاد...
و جالب تر ش کجا بود؟!!
بچه هاااا
علی رغم تلاش های زیادی که کردن بابت اینکه سورپرایز قصه رو بهم نزنن بچه ها...
به محض ورود من به خانه دو تا کوچیکا هی به من آویزون شدن که بابا بیا بریم سمت یخچال...
بیا میخوایم یه چیزی نشونت بدیم...
امیرعباس: بابااااا، مامان کیک درست کرد :)))
ذهن من: خب ماهی دو سه بار درست میکنه، اینا هیچ وقت اینقدر ذوق زده نمیشن...
فاطمه زینب: بابا مال توئه :)))) تولد تولد (به همون ریتم تولد خوندن موقع جشن)
بعد از این حرف دخترک دوزاری ام افتاد که چی شد
خیلی خوشحال شدم از اینکه همسرم 16 آبان رو برای تولد گرفتن انتخاب کردن...
و این بزرگترین سورپرایز بود...
انتخابات امریکا هم به اتمام رسید...
یاد حرف رفیق امریکا دوست خودم می افتادم که بعد از غلط اسرائیل در مورد ایران میگفت:
ایران باید سریع پاسخ بده...
گفتم: به نظر من هر چی دیرتر پاسخ بده به ضرر اسرائیل هست... و بعید هم هست زود پاسخ بده
گفت: چطور؟
گفتم: اسرائیل هر روز از روز قبلش ضعیف تر میشه با استراتژی جنگی که حزب الله پیش گرفته... و ایران وقتی خواهد زد که حزب الله میدان جنگ رو کمی شلوغش کرده باشه و اسرائیل رو دچار گیجی کرده باشه...
و این روزها که میبینیم حزب الله با موشک سنگین فاتح 110 داره میزنه تو تل آویو... به نظرم باید منتظر حمله ایران هم باشیم...
واقعا معنای شجره خبیثه که در قرآن اومده رو باید در این قوم دید...