در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

جمعه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۳، ۱۰:۱۱ ق.ظ

محک خوردن عشق ما با امام زمان

معتقدم همون اندازه که عشق های قبل از ازدواج آمیخته با خیال هست و از واقعیت عشق فاصله داره...

همون اندازه که طبق فرمایش امام باقر علیه سلام خدایی که در ذهن تصور میکنید خدای شما نیست بلکه مخلوق شماست...

دقیقا به همین اندازه و به همین موازات نرد عشق هایی که برای امام زمان میبازند غیر واقعی و آمیخته با خیال هست...

خود فریبی هست و تخدیر هست...

چرا؟!!!

چگونه عشق خودمون با امام زمان رو از خیال، به واقعیت تبدیل کنیم؟!!!

نسبت خودمون رو با رهبر انقلاب مشخص کنیم...

حقیقت عشق ما با امام زمان، دقیقا در این نقطه محک میخوره...



روز ۲۲ بهمن شیرینی پخش میکرد، گفتم پیروزی انقلاب مبارک باشه...

میگه بابت این شیرینی ندادم... بابت تولد حضرت علی اکبره...

 

حالم بد شد از دینش...

دینی وهمی و خیالی و غیر واقعی

۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۱ ۲۶ بهمن ۰۳ ، ۱۰:۱۱
ن. .ا
شنبه, ۲۰ بهمن ۱۴۰۳، ۰۹:۴۱ ق.ظ

تعادل

تنهایی برای انسان آزار دهنده نیست...

اون چیزی که انسان ها رو آزار میده بهم خوردن تعادلشون هست...

وقتی تعادل بهم خورد، غالبا برای حال بد خودشون دنبال مقصر میگردن، گاهی تنهایی گاهی اشتباهات همسر، گاهی نامردی ها، گاهی فشارهای اجتماعی...

 

یکی از دقیق ترین تعاریفی که برای صاحبان عصمت شنیدم این بود:

«اعدل امزجه»

یعنی متعادل ترین مزاج رو دارن...

همه جا پای تعادل در میان است...



لعنت به شما که کلمات رو هم بی ابرو کردید... با کلمه ی اعتدال یاد دولت روحانی افتادم...

در دولت دوازدهم برق بدون اعلام زمانی و به صورت افسار گسیخته در مناطق مسکونی و صنعتی میرفت...

در دولت سیزدهم نظم پیدا کرد و زمانبندی شده فقط در مناطق صنعتی قطعی داشتیم

در دولت چهاردم کلا از روز تحویل دولت قطعی افسار گسیخته شروع شد...

مسکونی، صنعتی، تابستون ، زمستون. شب . روز، 

البته خدائیش دولت چهاردهم ترکیبی از دو دولت قبله

هم قطعی برنامه ریزی شده داره هم سورپرایزی داره...

قطعا ناترازی داریم، بی انصاف نباشیم، اما بر اساس همون اصل انصاف ضعف در مدیریت رو هم باید دید...

در مورد مذارکرات هم به نظرم فعلا بهتره نظاره گر باشم

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۰۳ ، ۰۹:۴۱
ن. .ا
دوشنبه, ۱۵ بهمن ۱۴۰۳، ۰۸:۰۵ ق.ظ

آگاهی یا حوادث... کدام تعیین کننده تر هستن؟

خدا در زندگی هر کسی اول تبیین میکنن...

مهم ترین راه برای تبیین آگاهی افراد هست...

یعنی خدا به روش های مختلف آگاهی افراد رو بالاتر میبرن...

اما هدف از این افزایش آگاهی چیه؟ (این خیلی جای بحث داره... فقط میدونم مسئله به این سادگی نیست که ماها فکر میکنیم... که مثلا آگاه میشیم که به سمت خوبی بریم یا از بدی دوری کنیم)

 

مرحله ی دوم و اصلی، اتمام حجت و برانگیختن درون هاست...

این مرحله، جدی ترین مرحله ی زندگی هر انسانه...

 

اینجا دیگه مسئله تبیین و آگاهی ها تاثیر چندانی نداره...

و وقتی توی این مرحله از زندگی قرار بگیریم با گوشت و پوست و استخوان لمس میکنم خدا جهنمی رو به جهنم نمیندازه... بلکه جهنمی ، جهنم رو اختیار میکنه...

و بهشتی بهشت رو اختیار میکنه...

 

مرحله ی اتمام حجت و برانگیخته شدن درون هر انسانی، با حوادث و شرایط زندگی هر انسانی رخ میده

حالا اهمیت دعای عاقبت بخیری رو متوجه میشم...

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۰۳ ، ۰۸:۰۵
ن. .ا
جمعه, ۱۲ بهمن ۱۴۰۳، ۱۲:۳۲ ب.ظ

گدازه_ ۵

گاهی میخونم که بچه های بیان مینویسن دوره وبلاک نویسی کذشته

خیر، دوره اش نگذشته...

سردی این محیط به این خاطره که سه مولفه در نویسنده های این محیط بسیار کم شده:

۱_ حال خوب (شاد بودن)

۲_ امیدواری

۳_ انگیزه و هدفمندی

فقط کافیه سه تا نویسنده پیدا کنید که این سه مولفه رو با هم داشته باشن...

دوباره فضای وبلاگ شبیه ده سال پیش میشد...

 

میبینید اثر ایمان رو؟

انسان مومن هر جا باشه موجب رونق هست...

حتی در اقتصاد و تجارت...

فتامل...

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۰۳ ، ۱۲:۳۲
ن. .ا
دوشنبه, ۸ بهمن ۱۴۰۳، ۰۸:۲۳ ق.ظ

بین حال و آینده

میگن حضرت امام میفرمودن که در زندگیشون هیچ وقت ترس رو تجربه نکردن

امام درون من هم یه موضوع رو هیچ وقت تجربه نکرد:

در رجوعی که به گذشته ام دارم هیچ «ای کاشی» وجود نداره و هیچ افسوسی نیست و این رو بذارید کنار این موضوع که به اشتباهاتم در گذشته معترفم و قبول دارم اشتباهاتم رو...

بین گذشته و حال و آینده، گذشته ام درگیر بازی های خیال نیست... و حل شده هست.

اگر بتونم بین حال و آینده ام هم تعادلی ایجاد کنم و شیطانم رو تسلیم کنم دیگه توی این دنیا بارم رو بستم

۰ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۰۳ ، ۰۸:۲۳
ن. .ا
يكشنبه, ۷ بهمن ۱۴۰۳، ۰۷:۵۲ ب.ظ

گدازه -4

چقدر این مرد گاهی با جملاتش نقطه زنی میکنه و از ادم دلبری میکنه،

میگفت:

انسانها اساسا تنها هستن و یکجا این تنهایی برای تمام انسانها بروز میکنه...

فکر میکنید کجا تنهایی انسانها بروز میکنه؟

 

« وقتی که میخواد یک تصمیم جدی و اساسی بگیره»



هیچ وقت نفهمیدم اون «اما» یی که استاد در مورد این مرد دوست داشتنی اوردن بابت چی بود!!!

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۰۳ ، ۱۹:۵۲
ن. .ا
شنبه, ۶ بهمن ۱۴۰۳، ۰۹:۲۲ ق.ظ

گدازه_3

خدا نه تنها خشنودی خودش رو در بین طاعت ها پنهان میکنه

بلکه غالبا عمل انسانی که اون طاعت موجب خشنودی خدا رو پیدا کرده رو هم پنهان میکنه...

اما وااای از روزی که عمل اون انسان سعادتمند رو بیاره جلوی چشم همگان...

این بارعام خدا نیست...

اتمام حجته...

 

در واقع اون پنهان کاری خدا از روی رحمتشون بوده

و این نمایش دادن انسان خوبشون یعنی:

بچرخید تا بچرخم

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۰۳ ، ۰۹:۲۲
ن. .ا
دوشنبه, ۱ بهمن ۱۴۰۳، ۰۸:۲۴ ب.ظ

گفتن از نهفتن دشوارتر است

هر دهه از زندگی انسان که میگذره، باورهای انسان رو زیر و رو میکنه

نه اینکه مثلا یه دهه خداباور باشه، دهه ی بعدی ضد خدا بشه...

غالبا اینطور نیست...

مفاهیم زیر و رو میشن...

مثلا از یک نوجوان ۱۵ ساله در مورد عشق بپرسید...

از یک انسان ۲۵ ساله

و از یک انسان ۳۵

و ۴۵ ساله...

به نظرم نتایج قشنگی بدست میاد...

من در ۱۸ سالگی

در ۲۸ سالگی

در ۳۸ سالگی

انقلابی در مفاهیم بنیادینم صورت گرفت...

و اینجاست که به این فراز علامه که میرسم زانو میزنم:

الهی: 

راز دل نهفتن دشوار است و گفتن دشوارتر

۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۰۳ ، ۲۰:۲۴
ن. .ا
شنبه, ۲۹ دی ۱۴۰۳، ۱۰:۵۸ ب.ظ

عوارض زیاد شنیدن

از عوارض شرایط کاری من اینه که دیگه تحمل و کشش شنیدن ندارم

 

امشب مدیر اجرایی ساختمون خودم زنگ زد و بابت سقف راه پله ایده اش رو گفت و کمی توضیحات اضافه داد...

توضیحاتش حدود سه چهار دقیقه طول کشید

داشتم بالا می اوردم واقعا!!!!

 

مغزم کشش این همه شنیدن نداره... حتی جایی که منافع خودم مطرحه...

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۰۳ ، ۲۲:۵۸
ن. .ا
دوشنبه, ۲۴ دی ۱۴۰۳، ۰۴:۲۰ ب.ظ

آن روی پنهان من

تا حالا دو سه بار رفتم مدرسه اش...

پیش دبستانی...

 

هر بار بابت کاری...

دفعه ی ماقبل آخر خانم مربی اش که خانمی میانسال اما خیلی پر انرژی هست به من میگه:

امیرعباس هر وقت دلتنگ میشه بهانه ی شما رو میگیره... هیچ وقت بهانه ی مادرش رو نمیگیره...

من با حرفش به فکر فرو میرم و یادم میره جوابش رو بدم...( بعدا هر چی فکر کردم جواب دادنی به ذهنم نیومد... احتمالا جواب ندادم) و وقتی میخواستم برم از مدرسه بیرون، پسرم گیر داد که منم میخوام بیام خونه... و مربی اش بغلش کرد ببره فیلمی رو نشونش بده که من رفتم...

 

دفعه ی آخر، برای پسر بزرگه رفتم مدرسه اما اتفاقی بچه های پیش دبستانی اومده بودن طبقه ای که من بودم...

من مشغول صحبت با معلمِ پسر بزرگم بودم که امیرعباس منو دید... جالب بود که چیزی به من نگفت و من متوجه حضورش نشدم... و رفت به خانم مربی اش گفت که بیا ببین، بابام اومده...

خانم مربی اش اومد نزدیک ما، سلام علیک کرد و گفت: اگر میدونستم شما اینجا هستین نمی آوردمشون بالا... (فکر میکرد امیرعباس لج میکنه که با من بیاد خونه)

گفتم: چه اشکالی داره؟!!

خوشبختانه امیرعباس کوچکترین تقاضایی بابت اینکه با من بیاد خونه نکرد...



من مدل شخصیتی ام اینطوره که بیش از مسئله ی وابستگیم، مسئله ی احساس مسئولیتم برام دغدغه هست...

من حتی به بچه هام هم خیلی وابستگی ندارم...

و اگر امیرعباس نبود، هیچ وقت این مسئله ی وابستگی رو درک نمیکردم...

 

نه که وابستگی نداشته باشم ها...

ولی خب چیزی نیست که بگم خیلی برام برجسته هست...

مثلا اگر دست خانمم یه زخم کوچیک برداره، واکنش نشون میدم و پیگیری میکنم...

یا اگر بچه ها دچار اختلالی بشن، سریع میرم توی حالت چاره اندیشی...

مثلا پسرم از مدرسه زنگ زد که کاربرگم جا مونده و معلم میگه باید می آوردی، چون یکی دوتا تکلیف دیگه اش رو هم انجام نداده بود معلم دیگه گذشت نکرد...

خانمم میدونست چقدر شلوغم... اما ول کردم و رفتم مدرسه اش و برگه ها رو رسوندم...

خانمم گفت چه حوصله ای داشتی، حالا عکسش رو هم میفرستادی کافی بود...

گفتم، باید میرفتم تا حضوری شرح حالش رو از معلمش میشنیدم... خیلی مهم بود...

 

موضوع وابستگی من و امیرعباس، برام جدیده...

نه فقط جدید، خیلی برام قابل تامل هست...

انگار یک لایه جدید از وجودم رو دارم میبینم...

و به این فکر میکنم قرار هست با این لایه از وجودم چه تکاملی پیدا کنم در این فرصت کوتاه عمر

 

۰ نظر موافقین ۹ مخالفین ۱ ۲۴ دی ۰۳ ، ۱۶:۲۰
ن. .ا