در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

۱۶ مطلب در مهر ۱۴۰۳ ثبت شده است

يكشنبه, ۲۹ مهر ۱۴۰۳، ۱۰:۳۳ ق.ظ

عشق و حال و فسادِ گسترده

توی بانکم که پیام میاد برام:

مهندس حزب الله خونه نتانیاهو رو با پهباد زده

جواب میدم: سگ کش شده یا نه؟!!!

میگه هنوز خبری اعلام نکردن.

براش مینویسم حتی اگر زخمی هم شده باشه ناهار مهمون منید...



کمی فکر میکنم، میگم این خودش یه پیروزیه...

پیام میدم به خانمم:

خونه نتانیاهو رو زده حزب الله

برام لبخند کش دار میفرسته...

میگم بی خیال کار، ناهار میام خونه... ناهار توپ درست کن...

امروز نوشیدنی گازدار ممنوع نیست... روز خوشحالیه...

الویه با سوسیس دست ساز خودش... 

سبزی تازه...

منم نون داغ میخرم میبرم خونه...

آی چسبید...



دو روز بود به خاطر یحیی سنوار نمیدونستم با حس حقارتم چکار کنم!!!

این حس تو خود بودن، همسرم رو هم اذیت میکرد...

زدن خونه ی سگ هار، کمی متعادلم کرد.



عنوان برگرفته از تکه کلام همین همکارم که توی بانک بودم و بهم خبر موفقیت حزب الله رو داد هست...

ایشون حتی اگه  یه بستنی لیوانی ساده هم بخوره و لذت برده باشه

میگه: رفته بودم بستنی خوردم، عشق و حال و فسادِ گسترده

۹ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۰۳ ، ۱۰:۳۳
ن. .ا
چهارشنبه, ۲۵ مهر ۱۴۰۳، ۰۵:۱۳ ب.ظ

بحران فلسفی من

یکی از تاجر های شرق آسیا که عالی فارسی صحبت میکنه چند وقت پیش پیشنهاد یه پروژه ای رو بهم داده بود... حدود 30 میلیون دستم رو میگرفت و هفت هشت روز هم وقتم رو میگرفت... و البته چون توی روز درگیر کارخونه بودم قطعا باید شب ها بیدار میموندم و انجام میدادم...

و من واقعا گذشتن از خواب نرمال شبانه ام مزاجم رو بهم میریزه...

حتی خیلی  به اون 30 میلیون نیاز داشتم... ولی اصلا انگیزه نداشتم برای انجامش... چون باید از خوابم میزدم...

سی میلیون بگیرم و یه هفته مثلا روزی سه ساعت بخوابم... توی تمایلات من ارزش نداشت...

 

از طرفی هم میتونست باب خوبی باشه برای شروع کار با یه شرق آسیایی...

از طرف دیگه خب واقعا 30 میلیون برای یک هفته کار خب مبلغ خوبیه...

ولی دلم راضی نمیشد...

هی فکر کردم چی میتونه ارزشش رو داشته باشه؟

تا لذتش بالاتر از لذت خواب نرمال شبانه ام (هفت ساعت) نباشه... انجامش نمیدم... 

اون زمان یه دلیل پیدا کردم که برام انگیزه ایجاد کرد و قبول کردم پروژه رو...

 

و اون دلیل هم دغدغه ی همسرم بوده بابت حل یکی از مشکلاتمون که اون 30 تومن میتونست برطرفش کنه... و ایشون خیلی خوشحال میشد... و خوشحالی واقعی ایشون یعنی انتشار شادی در خانه...

و این شادی قطعا تا عرش میرفت و ملائکه هم لبخند میزدن...

کلا شادی های واقعی خانواده، شادی مقدسی هست...



واقعا آدم به آخر هر چیزی فکر کنه، نتیجه اش این میشه که برای دنیا دویدن عقلانی نیست...

خب که چی؟...

 

۹ نظر موافقین ۹ مخالفین ۴ ۲۵ مهر ۰۳ ، ۱۷:۱۳
ن. .ا
سه شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۳، ۰۷:۳۲ ب.ظ

چند خط در مورد خلبان پرواز بیروت

من دوست ندارم شخصیتی از چهره های سیاسی رو به صورت مصنوعی بزرگشون کنم، هر چند قلبا خیلی بهشون ارادت داشته باشم...

مثلا در عالم سیاست که به نظرم من اعظم عوالم از عالم طبیعت هست برای من محبوب تر از رهبرمون وجود نداره... اما مقاومت دارم که بدون ملاحظات و بازخورد رفتاری ام از ایشون دفاع کنم یا تبلیغشون کنم...

چون نگرانم نه تنها تبلیغ نباشه، بلکه سوء تبلیغ اتفاق بیفته...

 

قبلا چند بار این مثال رو زدم و حتما دوستان در ایام انتخابات هم زیاد این روایت رو شنیدن که سال 94 که همه طیف های سیاسی از جمله آقای قالیباف داشتن به برجامیون تبریک میگفتن و به به و چه چه میکردن...

آقای جلیلی اشکالات توافق نامه رو متذکر میشد و میگفت این وعده ها نقد نخواهد شد...

حتی کار به کمیسیون امنیت ملی مجلس هم کشید و ارائه ی دلیل توسط دکتر جلیلی و هوچی بازی های دکتر ظریف... در نهایت ورق رو به نفع برجامیون برگردوند و کار خودشون رو کردن...

سال 98 که تشت رسوایی برجام بر زمین افتاد از تمام طیف های سیاسی لگد به دولت میزدن، اما دکتر جلیلی یکی پس از دیگری دعوت های دانشگاهها رو برای نقد برجام رد میکرد و مشغول کمک به دولتی بود که به لحاظ سیاسی ثابت کردن کوچکترین رحمی به جلیلی نخواهند کرد...

 

علت حرکت دکتر جلیلی در سال 98 چی بود؟

منافع ملت...

کمک به مردم...



دکتر قالیباف، وسط جنگ و ناامنی لبنان رفتن وسط تهدیدها فرود اومدن و رفتن از خرابه های جنگ دیدن کردن و رفتن...

خب!!

نمیخوام خیلی این موضوع رو بزرگ سازی کنم...

اما این حرکت در پازل شکستن هیمنه و عملیات روانی دشمن صهیونیستی قرار گرفت...

موجب ایجاد جو تحقیر بر علیه اسرائیل شد...

 

همین کافیه که به دکتر قالیباف هم آفرین بگیم...

چرا؟

به خاطر منافع مقاومت

به خاطر تحقیر صهیونیست ها...

بخدا لازم نیست نیت خوانی بکنیم... و مثلا بگیم هدفشون فلان بوده و بهمان...

لازم نیست کار خوب فعلی ایشون رو ربط بدیم به کاری که در آینده باید انجام بدن و ممکنه انجام ندن...

حتی لازم نیست کار فعلی ایشون رو ربط بدیم به برخی از کارهای گذشته ی ایشون که خودِ بنده هم بهش نقد دارم...

 

دوستان من، اگر قالیباف باید نقد بشود، وقت نقد کردن هم مهمه...

هیچ وقت افکار عمومی شما رو به خاطر نقد پیش از موعد تایید نخواهد کرد...

 

دوستان میدونن من شخصا دکتر جلیلی رو دوست دارم... اما چند وقت پیش به همین دوست وبلاگی آقای میم گفتم: من از گروه فلانی در ایتا خوشم نمیاد...

پرسید چرا؟

گفتم نود درصد محتوای تولیدی ایشون در دفاع و تایید از دکتر جلیلی هست...

زیادی زوم کرده روی جلیلی و این خودش ضد تبلیغ هست...

ایشون دوستی نمیکنه... بلکه رفتارش اثر معکوس داره...

اندازه رو رعایت نمیکنه... 



من هیچ وقت از طرفداران دکتر قالیباف نبودم...

اما نگاه بدبینانه و منتقدانه به قالیباف رو در سفر به لبنان، یک رفتاری میدونم که برای جبهه ی انقلاب، اثر رسانه ای مثبتی نداره...

باید به افکار عمومی احترام گذاشت و تدابیر و رفتارهامون رو با افکار عمومی تطبیق بدیم...

این بخشی از سیاست و تدبیر هست...



 نقدم به پناهیان:

استاد بعد از پرواز قالیباف به بیروت، دیدم که شما توئیت زدید و کلی افتخار کردید به اقتدار آفرینی دکتر قالیباف...

کاش این توئیت رو موقع پرواز عراقچی به لبنان و سوریه هم میزدید تا ذهن مریض من از کار شما برداشتِ "سیاسی کاری" نکنه...

مراعات ذهن ضعیف ماها رو بکنید...

 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۳ ۲۴ مهر ۰۳ ، ۱۹:۳۲
ن. .ا
دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۴۰۳، ۰۴:۰۱ ق.ظ

مرد (2)

یک نظری رو از یکی از علمای عصرمون در مورد زن و مرد شنیدم که خیلی برام جلب توجه کرده...

و خیلی روش فکر میکنم و هر چی بیشتر بهش فکر میکنم ابعاد بیشتری برام باز میشه...

 

ایشون میفرمودن: زن و مرد از این جهت که زن هستن یا مرد هستن خلق نمیشوند... از این جهت خلق میشن که اون دختر خانم قرار هست برای یک آقایی خلق شود و اون آقا پسر قرار هست برای یک خانمی خلق شود...

این خیلی معنا داره... حتی انگار میتونه پیش فرض یا مهیمن این آیه قرآن باشه که " ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون..."

یعنی خلق شدن زن و مرد برای هم نه تنها منافاتی با خلقتشون برای عبادت (معرفت) نداره بلکه لازمه ی رسیدن به اوج عبودیت هم همینه که زنی در کنار مرد و مردی در کنار زنش طی مسیر کنه...

حالا سوال اصلی اینجاست:

این اهمیت کنار هم بودن زن و مرد به چه علته؟!!

تشکیل خانواده؟

و بعد ترش تشکیل اجتماع؟

و بعد ترش تشکیل تمدن و...

؟؟؟



دوستان قبل از اینکه نظر خودم رو بگم باید بگم واقعیتش من از یه سری از دوستان بیانی مون میترسم... به خدا من از اسرائیل و بمب اتم نمیترسم... از فقر و خیلی از امتحانات الهی نمیترسم... اما از بعضی از تفکراتی که اگر بیرون از چارچوبشون رفتاری کنی، مستحق برائت میشی میترسم...

 

منی دارم مطلب مینویسم که هیچ ادعایی ندارم... اولش اعلام میکنم تحلیل منه... هیچ انسان موثقی هم به من مهر تایید نزده... و همیشه به نظرم ثمره ی من این بوده که حدود 5 یا 6 سال پیش وقتی یه پویش برگزار کردیم که به نظر شما موثرترین وبلاگ چه وبلاگی بوده و به چه علتی میگید موثرترین وبلاگ فلانی هست، اونهایی که به من رای دادن یک جمله ی مشترک داشتن در علت اینکه منو انتخاب کرده بودن: "مطالبش موجب میشه ما فکر کنیم"

این تمام دغدغه ی من از اول تا الان بوده...

مهم اینه که فکر و اندیشه ای رو در مخاطبم تحریک کنم... نتیجه اش دیگه با من نیست... ای بسا افرادی واقعا منو هم قبول نداشتن، اما طرح مسئله ای موجب جنبیدن فکر در اون شخص شده و نتایجی گرفته که من هم بهش نرسیده بودم...



برگردیم به بحث:

اهمیت خلق شدن زن و مرد برای همدیگه به چه علته؟

اون دلایل بالا که در مورد خانواده و اجتماع و تمدن گفتم، همه درسته اما تمام اونها قرار هست بستر باشن برای یک دلیل بزرگتر..

چه دلیلی؟

بذارید یه مطلبی رو عرض کنم که همه مون دچار چالش بشیم:

توی دعای فرج برای امام زمان دعا میکنیم که خدا حافظ و ناصرو  قائد و... بشه برای امام تا امام تشریف بیارن...

که چه بکنن؟

عدل و داد و ... ؟؟!!

توی دعا همچین چیزی از خدا نمیخوایم...

بلکه میخواید حضرت تشریف بیارن در "ارض خدا"

بهره ببرن برای مدت طولانی...

 

یعنی همه این داستانها برای اینه که حضرت بهره ی طولانی ببرن؟!!

پس ما کجای داستانیم؟!!

کیلویی چندیم؟!!

 

تمام ماها و بحث حوائج ما و گسترش عدل و ریشه کن شدن ظلم و همه ی این داستانا درسته... ولی...

دو تا مسئله مهم تر و بنیادی تره...

طوع و رغبت امام...

تمتع طویل امام...

حالا ممکنه یه عده حرص بخورن از این مدل نوشتن من...

روش فکر کنید...

 

خانواده...

اجتماع...

تمدن...

 

درسته.. اما بستر هست...

بستر برای چی؟

تداوم نسل پاک و صالح بر روی زمین...

 

اگر انسانی که خدا مشتاقش نباشه در زمین وجود نداشته باشه یا امیدی به آمدنش نباشه، شاید بازم میشه خانواده و اجتماع و تمدن ساخت... اما دیگه به لعنت خدا هم نمی ارزه...

 

بساط این اجتماع باید جمع بشه...

پس مرد خلق میشه برای زن...

زن خلق میشه برای مرد...

چون اون عبودیت واقعی در این بستر شکل میگیره... در تعامل این دو جنس با هم...

و از تعامل احسن این دو جنس هست که نسل پاک تداوم پیدا میکنه...

بزرگواری اومدن توی مطلب "مرد1" پرسیدن خانمها کدوم ویژگیشون خیلی مهم (نقل به مضمون" میخواستم بگم قابلیت آوردن نسل و ذریه پاک... اما دیدم این قابلیت هم برای مرد مهمترین قابلیته هم برای زن... و نمیشه فقط برای زن مطرحش کرد...

 

لذا اگر در مورد مرد دارم مینویسم، یکی از اهدافم اینه که بگم چنین مردی میتونه یک طرف ترازو بابت آوردن ذریه پاک باشه...

و اگر در سلسله مطالب" از خوبی های تو" ویژگی هایی رو مطرح کردم... هدفم این نبود که بگم همسر من این خوبی ها رو داره... پس من خوشبختم... خیر.. اتفاقا اون خوبی ها برای یه عده اونقدر نامانوس و غیر مهم بود که در مورد من ظن های دیگه پیدا کردن... و اینکه یک بار گفتم اگر ملاحظاتی نبود از عیب های همسرم هم مینوشتم، از عیب هایی مینوشتم که در نسل و ذریه خدشه وارد میکنه نه اینکه من به عنوان یک مرد ازش فراری باشم...

منتها چون نگاهها غالبا جزء نگر هست، باید برای بیان برخی عیب ها روشم رو تغییر بدم که خدای ناکرده در مورد همسرم یا حتی خودم ظن بد ایجاد نکنم...



امروز اگر در مورد مرد مینویسم در واقع دارم از مرد و مردانگی ای مینویسم که نه تنها خانواده ساز هست...

بلکه اجتماع ساز هست...

و نه تنها اجتماع ساز هست... بلکه تمدن ساز هست...

و نه تنها تمدن ساز هست بلکه نسل و ذریه ی پاک ساز هست...

 

حکایت ذریه پاک در کنار اون خانواده و اجتماع و تمدن، شبیه اعتقاد به امام زمان در کنار اعتقاد به ائمه ی قبلی هست...

اگر قرار هست به امام زمان اعتقاد داشته باشی، نمیشه به ائمه ی قبلی اعتقاد نداشته باشه...

و اگر به ائمه ی قبلی اعتقاد داشته باشی اما به امام زمان اعتقاد نداشته باشه، اعتقادت ابتر هست...

 

۱۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۲۳ مهر ۰۳ ، ۰۴:۰۱
ن. .ا
يكشنبه, ۲۲ مهر ۱۴۰۳، ۱۰:۳۰ ق.ظ

اندر احوالات دنیا

یکی از بازی های بچه هام که دوستش دارم مغازه و فروشگاه زدن با اسباب بازی هاشونه و معامله کردن...

پسر بزرگ لوازم خانگی داره... اسمش رو گذاشته شهر لوازم خانگی (امان از تبلیغات)

پسر کوچیکه نمایشگاه ماشین داره... ماشین سواری و سنگین و اتوبوس و همه چیزی میفروشه :)))

دخترم هم عروسک فروشی داره :)))

یه مقداری هم اسکناس های فیک دارن، اجناسشون رو قیمت گذاری میکنن و با همدیگه خرید و فروش میکنن...

اصلا عشق میکنم با این بازیشون... تازه دعواشونم میشه سر قیمت...

:)))



من و خانمم هم ازشون تاثیر گرفتیم...

قبلا که اولویتمون ساخت خونه نبود به فکر یه ماشین بزرگتر بودیم...

سه تا گزینه داشتیم:

شاهین... پارس... سورن

چند روز پیش یکی از همکارام که همیشه در حال معامله کردنه و خلق شده واسه بنگاه داری... گیر داده بود بیا ماشینت رو عوض کن... یه شاهین برات پیدا کردم‌.. رخش...

:)))

یعنی جون به جونش کنن بنگاهیه...

گفتم: حمید خودتم شاهین داری... ماشینت رو بده یه دور باهاش بزنم تو شهرک... ماشین خوبیه؟!!

کلی تعریف کرد و گفت من قبلا میخواستم دنا بخرم... باجناقم دنا داره ولی وقتی شاهین خریدم، باجناقم میگه ماشین تو بهتره...

فرداش ماشینش رو آورد و گیر داد بیا رانندگی کن باهاش...

گفتم: حمید شوخی کردم، ماشین نمیخوام...

گفت: حالا بیا دور بزن، ازت پول نمیگیرم بابتش...

سوار شدم... خوب بود... هم جا دار و خانوادگی... از دنا جا دارتره... هم صندوق بزرگی داره... هم ماشین نرم و روانی بود...

فقط یه بدی داشت...

به نظر کولرش بابت اتاق بزرگش پاسخگو نباشه... چون دریچه کولر هم فقط روی داشبورد داشت... پشت ماشین دریچه نداشت...

موتورش رو هم نمیشناسم...

آخرش گفتم: ماشینت عالیه... خیرش رو ببینی..‌ ولی من درگیر مهیا کردن خونه ام... فعلا همین ماشین خودم کافیه برام...

گفت: چرا زودتر نگفتی... بیا برات خونه با قیمت مناسب جور کنم... چکی...

گفتم نمیخرم... میخوام بسازم...

گفت: مصالح فروش آشنا دارم... توی تمام مراحل ساخت...

نری نقدی بخری!!!

گفتم: حمید جون مادرت برو... فعلا آه در بساط ندارم...

ول کن خودم یه کاریش میکنم

:)))

کلا مزاج و روحیه اش اینطوریه...

تو هر معامله ای باید دستی ببره...

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۰۳ ، ۱۰:۳۰
ن. .ا
شنبه, ۲۱ مهر ۱۴۰۳، ۰۴:۴۰ ب.ظ

قالیباف و عراقچی

آفرین آقای قالیباف... به خاطر حضور شجاعانه تون توی لبنان و صدور پیام اقتدار مقاومت...

و با تاخیر هم آفرین به آقای عراقچی...

 

دل های زیادی رو شاد کردید...

خدا دلتون رو شاد کنه و عاقبت بخیرتون کنه...

۱ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۰۳ ، ۱۶:۴۰
ن. .ا
جمعه, ۲۰ مهر ۱۴۰۳، ۰۶:۲۷ ب.ظ

سرمایه ی عمر

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۰ مهر ۰۳ ، ۱۸:۲۷
ن. .ا
چهارشنبه, ۱۸ مهر ۱۴۰۳، ۰۶:۳۲ ق.ظ

از قله ی الهام تا چاله ی نظم

شاید مدت یک سالی هست که یک رفتار جدیدی در همسرم میبینم و اون هم توی شرایط تصمیم و انتخاب های مهم زندگیمون پرسیدن این سوال هست:

دلت چی میگه؟

 

:)))

این بنده خدا رو هم آلوده کردم...

آخه فقط ایشون میدونه من چقدر حرص درآر هستم...

توی مواقعی که ایشون دوست داره یه برنامه ریزی مشخص زمانبندی شده برای مسائل مهم زندگیمون داشته باشن، از ایشون حرف زدن و چیدن سناریوهای مختلف هست و از من سکوت...

کفری میشه بنده خدا...

میگه تو اصلا برات مهم نیست... چرا چیزی نمیگی؟

من در این شرایط: نمیدونم چی بگم والا... ذهن و دلم قفله...

 

بذارید یه مثال بزنم:

ایشون در مورد برگشتن ما به شهرمون اغلب اوقات در حال پیشنهاد دادن هستن...

مثلا میگن وقتی برگشتیم بریم فلان منطقه ساکن بشیم... بابت شغل فلان کار ور بکنیم بابت سرمایه فلان کار ور بکنیم و...

یه روز که خیلی از سکوت من حرصشون در اومد بهم گفتن:

چرا چیزی نمیگی؟ همه اش من باید به فکر باشم؟

بهشون گفتم:

اگر بهت بگم بیا همین هفته یا هفته آینده کلا برگردیم برای همیشه... قبول میکنی؟!!

کمی مکث کرد و گفت: نه... الان زوده... نه... آمادگیش رو ندارم...

گفتم : خاطر جمعی؟!!... واقعا دلت نمی کشه؟

گفت: نه... الان دوست ندارم... برای دو سه سال دیگه دارم حرف میزنم...

گفتم: رویه ی سرمایه اندوختن و تدبیر کردن ما که همین الان داریم انجامش میدیم که هر زمانی که خواستیم برگردیم دچار مشکل نشیم رو قبول داری؟

گفت: آره خب... ما که داریم نهایت تلاشمون رو میکنیم...

گفتم: پس خیلی سعی نکن زمان دقیق براش مشخص کنی... وقتش که برسه بهمون الهام هم میشه...

بهش باور داشته باش... دلت رو در معرض تعیین زمان دقیق برگشت قرار نده... تباه میشه دلت...

ازم پذیرفت... خوشحال شدم... فکر نمیکردم حرفم اثر بذاره... ولی پذیرفتن... 



من دوست دارم در این مورد بنویسم...

و میدونم بعضی ها با این مطالب من خیلی عصبی میشن...

اما تقاضا میکنم تعصب رو کنار بذاریم و بهش فکر کنیم...

من نظم رو قبول دارم... اما نظم ممدوح داریم و نظم مذموم...

عمیقا اعتقاد دارم کسی که اهل الهامات الهی نشه، اهل نظم میشه...

در حالی که به نظر من این نظم ظاهری فقط یه تکنیک هست برای به بند کشیدن نفس سرکش و برای مشغول کردن نفس...

شبیه یک علمیات ایزایی (فریب) در جنگ با دشمن هست...

مثل این میمونه دشمن رو در جایی مشغول میکنی اما اهداف اصلیت رو داری در جای دیگه پیش میبری...

نظم ظاهری در حد همین عملیات ایزایی هست برای مهار نفس...

شما همیشه باید اهل نظم ظاهری باشید... این رو نمیشه از زندگی حذف کرد... نظم شما، حرکت شماست... اما بدونیم نتیجه الزاما از این نظم حاصل نمیشه...

نظم مثل کوه صفا هست... مثل کوه مروه هست... باید به سمتش بری...

اما نتیجه الزاما در صفا و مروه اتفاق نمی افته... به این دو تا کوه تعصب پیدا نکن...

اگر تعصب پیدا کنی خودت از آب محروم میشی...

بعد من دیگه جرات ندارم مصادیق این تعصب رو بگم، چون میدونم خیلی ها عصبانی میشن... نمیخوام اذیتشون کنم...

 

اما کسانی که به این نظم ظاهری تعصب پیدا میکنن خیلی قابل ترحم هستن...

نوعا هم نگاه کنید میبیند اشقیای عالم خیلی به نظم ظاهری حساس هستن... و همه چیزشون بر اساس نظم ظاهری هست...

بعد وقتی حرف از الهام میزنی یه عده یه جوری رگ گردن باد میکنن که انگار داری به جهنمی عظیم راهنمایی شون میکنی...

 

حرف من نیست... خود خدا در قرآن میفرمایند من خوبی و بدی رو به شما الهام میکنم...

بابت هر تصمیم باید بهمون الهام بشه...

بعد اونوقت وقتی راه دل رو بستیم و تصفیه اش نکردیم، میخوایم با نظم ظاهری و برنامه ریزی اون خلاء رو پر کنیم...

و توجیه های خیلی خوشگل و شیکی هم داریم:

خدا بهمون عقل داده...

 

بله...

با عقلت مشغول باش...

طفلکی...

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۸ مهر ۰۳ ، ۰۶:۳۲
ن. .ا
سه شنبه, ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ۰۴:۳۱ ب.ظ

ترمزی در وجود من

به نظر خودم باید یک گفتگویی با یکی از بچه های بیان داشته باشم...

و این گفتگو بهتر بود که چند ماه قبل انجام میشد...

ولی به تصمیم نرسیده بودم... توی اون زمان یه ترمزی توی دلم برای اون گفتگو وجود داشت...

شاید درست بوده...

همین الان هم این گفتگو در ذهن و دلم، ترمز داره...

شاید هیچ وقت، وقتش نباشه...

 

و البته این گفتگویی نیست که اون شخص اصلا منتظرش باشه... چون اصلا مسئله من نیستم... و طرف حساب اون شخص نیستم... اما بر خودم وظیفه میدونم که یه روزی باید بگم...

 

حالا هم دیگه جزو دنبال کنندگان من نیست...

و شاید هم این مطلب رو نخونه... اما نوشتم تا اگر یه روزی مطرح کردم، بگم من از خیلی وقت پیش قصد مطرح کردنش رو داشتم...

 

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۳ ، ۱۶:۳۱
ن. .ا
شنبه, ۱۴ مهر ۱۴۰۳، ۰۸:۳۶ ب.ظ

مرد (1)

میدونید من ساخته نشدم تا در مورد شهید سید حسن نصرالله بنویسم...

یا در مورد حاج قاسم بنویسم...

هیچ وقت خودم رو در این قد و قواره ندیدم...

اما من میتونم در مورد "مرد" بنویسم...

زمانه ی ما بیش از حد اعتدال در مورد زن داد سخن میده... و خودِ این هم ظلم به زنهاست...

اما به نظر من اگر ما در مورد "مرد" بنویسیم... خیلی چیزها رو تبیین کردیم...

در مورد "مرد" کسی باید بنویسه که مرد بودن رو دوست داشته باشه... که "مرد" رو دوست داشته باشه...



"مرد"چه در خانواده، و چه در اجتماع، برای اطرافیانش "امنیت" میاره...

جایی که مرد هست در امان هستی... حس امنیت داری... چون امنیت داری میتونی آزادی رو درک کنی...

چون امنیت داری میتونی به سمت استقلال حرکت کنی...

چون امنیت داری میتونی شادی رو تجربه کنی و نشر بدی...

 

۵ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۰۳ ، ۲۰:۳۶
ن. .ا