بسم الله الرحمن الرحیم

به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

بسم الله الرحمن الرحیم

به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

سلام خوش آمدید

۲۳ مطلب در شهریور ۱۴۰۴ ثبت شده است

می کشی مرا حسین

 

  • ۳۱ شهریور ۰۴ ، ۱۲:۱۸
  • ن. .ا

یکی از ویژگی های انسان مومن ولایی الهی، ذهن و فکر آزاد و رها هست...

نمیدونم تجربه اش کردید یا نه...

شاید اگر بخوام لذتی از بهشت رو برای کسی توصیف کنم، قطعا روی همین مفهوم مانور میدم...

و اندیشه و ذهن و قلب رها، در نظام طبیعت دشمنان عنودی داره... یکی از رسالت های شیطان زدن فکر و قلب رها هست...

دختر و پسری که عاشق هم میشن، این فکر و قلب رها رو از دست میدن... تا زمانی که به هم برسند و تازه اگر زندگی شون بر اساس قوانین الهی باشه اون آزادی و رهایی برمیگرده...

کسی که مریض داره...

کسی که دغدغه ی معیشت داره...

کسی که گرفتاری های شخصی داره...

کسی که دغدغه ی شغل داره...

کسی که نگرانی آینده داره...

کسی که افسوس گذشته داره...

کسی که درگیر مقایسات هست...

همه ی اینا از زندگی دنیا قابل حذف نیست... ولی در دل اینها اگر انسان بتونه ذهن و قلب آزاد رو تجربه کنه، باب ورود به حیات انسانی هست...

و برای اینکه بتونه این قلب و فکر آزاد رو تجربه کنه، باید جنس ارتباطش با خدا و اولیای خدا فرق کنه...

 

البته من خودمم مثل خیلی ها، ذهن و قلب مشغول و غیرآزاد دارم... اما به وقتایی این آزادی رو تجربه کردم...

خیلی شگفت انگیزه... و شک ندارم حیات انسانی از همینجا شروع میشه...

و قطعا شیطان همین تنها دستاویز خودش رو رها نخواهد کرد..‌

همسرم...

فرزندم...

درآمدم...

آبروم...

بیماریم...

بدهی ام...

تمایلاتم ...

اهدافم...

آینده ام...

 

تمام این دغدغه ها جزو ذات دنیاست...

و تمامش دو راهی هست...

و بر سر تمام این دو راهی ها

هم شیطان نشسته...

هم ملائکه...

 

با این خدا زندگی کردن داره...

 

  • ۰ نظر
  • ۳۰ شهریور ۰۴ ، ۰۹:۱۵
  • ن. .ا

مادرم، بین برادراش، داداش عباسش رو خیلی دوست داشت...

جوری که وقتی موقع زایمان همسر من بود سر بچه سومم، دایی عباسم و همسرش به فاصله ی سه چهار روز بر اثر کرونا وفات کردن...

دو سه روز بعدش دختر من بدنیا اومد...

و من توی شهر غریب کسی رو نداشتم بیاد کمکم...

یکی می بایست تو خونه پیش بچه باشه... یکی هم توی بیمارستان...

خب لازم داشتم هم مادرم و هم مادر همسرم بیان...

زنگ به مادرم زدم... ازم عذرخواهی کرد و گفت من حال روحیم خیلی بده و نمیتونم بیام... خودت یه جوری مدیریت کن..‌. همه این حرفها رو با گریه می‌گفت...

 

حالا تصور کنید در همین شرایط هنوز مادر همسرم هم نرسیده بود... دکتر همسرم هم گفت اگر همین امشب بستری نشی تمام عواقبش با خودته...

صاحب خونه هم بر اثر یک سو تفاهم، تهدیدم کرده بود که قرارداد رو کنسل میکنم، جمع کنید برید...

حال من دیدن داشت :))))

 

مادرم وقتی میدید برادرزاده خاش اهل دادن نماز و روزه پدر و مادرش نیستن خیلی اذیت میشد... اصلا اعتقادی به این مسائل نداشتن... رفت پیش خاله هام...

گفت بچه های عباس براش نماز و روزه نمیدن... بیایید خودمون تقسیم کنیم و براش بخونیم...

خاله هام هر کدوم عذر آوردن و شانه خالی کردن...

مادرم خودش به تنهایی شروع کرد... ( اینم بگم پدربزرگ مادری من آدم فوق العاده اهل رعایت و متشرعی بود... و یکی از آرزوهاش این بود که از بین نوه هایش یکی طلبه بشه... و می‌گفت اگر کسی طلبه بشه مستقیما بهش ارث میدم و...)

مهر نماز مادر من رکعت شمار داره... خطای تعداد رکعت داره همیشه...

مادرم بعد یک ماه نماز خواندن به این نتیجه میرسه نمازش بدرد نمیخوره و این نمازهای پرخطا بالا نمیره و ...

رها می‌کنه...

یکی از خانمهای اقوام که اصلا از این موضوعات مطلع نبوده، دایی منو در خواب میبینم... و میبینم دایی من با ماشین در یک مسیر شیب تند به بالا، هی تا وسطای مسیر می‌ره و ماشینش توان بالاتر رفتن ندارهدو دوباره عقبی برمیگرده پائین...

می‌ره پیش دایی من... میگه چرا اینطور میکنی؟

دایی ام میگه ماشینم نمیتونه بره بالا... می‌خوام برم پیش پدرم... ولی این ماشین بالا نمیره...

خانمه میگه برم به مردهای محل بگم بیان ها بدن ماشینت رو؟!!

دایی میگه: نه...

برو به خواهرم ( اسم مادر منو هم میگه) بگو بیاد هلم بده...

خانمه تعجب می‌کنه...

میگه این کار مردهاست ، مگه خواهرت میتونه؟!!

دایی میگه: آره... قبلا به بار هلم داد... الآنم برو به خودش بگو...

 

اون خانم بی خبر از همه جا، میاد این خواب رو برای مادرم تعریف می‌کنه...

و مادرم دوباره نماز خواندن برای برادرش و همسرش رو از سر میگیره... و به اتمام هم می‌رسونه...

 

آخر هفته هست...

به نیت امواتی که به گردن مون حق دارن اینو نوشتم...

حتی با یک صلوات هم میشه نور فرستاد براشون...

 

یا حق

برو به خواهرم بگو بیاد هلم بده

 

 

 

  • ۶ نظر
  • ۲۹ شهریور ۰۴ ، ۰۹:۰۳
  • ن. .ا

همین اول بگم این عنوان جزو همون عنوانهای هست که اگر خودم می‌خواستم برای مطلبم انتخاب کنم، اینو انتخاب نمی‌کردم... حالا شاید علتش در ادامه مطلب مشخص بشه.

ان شا الله خدا بابت این عنوان منو ببخشه... چون در خود عنوانش شیطنت خفته هست...

این مطلب که اولویت با همسره یا مادر... در وبلاگ یکی از خانمها خوندم... گفتم چند تا نکته در موردش بگم شاید بدرد بخوره...

 

اولین موضوع، دوگانه ساختن همسر یا مادره، که این دوگانه اصلا واقعی نیست و در این دوگانه سازی شیطنت پنهان شده...

الزاما نباید قصد ما دوگانه سازی مادر و همسر باشه تا من بگم کسی عمدا شیطنت کرده... مهم اینه که خروجی و عملکرد در پرداختن به این بحث ها جوری باشه که این دوگانه رو به صورت غیرمستقیم در ذهن ها ایجاد کنه...

اگر ایجاد شد، بدونید اولین کسی که هورا میکشه، شیطانه...

حالا من و شما در نوشتن این مطلب هر نیتی که می‌خواستیم داشته باشیم خیلی تاثیری در خشنودی شیطان نداره...

 

مثل دوگانه ی معیشت مردم یا هسته ای در زمان روحانی هست... روحانی یک دوگانه ی اشتباه و غیر واقعی علم کرد... کاری با نیتش ندارم...

خروجی شعارهایش شد همچین دوگانه ای... و خشنودی شیطان...

 

ما شاید برای خودمون برای احسان به والدین و حرمت والدین، دلایل قرآنی هم داشته باشیم... اما به موضوعی هست تحت عنوان درک اولویت های تبلیغی و چگونه به ثمر نشاندن حقیقت مورد تبلیغ...

این هوشمندی و بصیرت و تشخیص میخواد...

مثلا من وقتی نگاه به جامعه میکنم، میبینم اکثر مردم در مواجهه با پدر و مادرشان عملکرد بهتری دارن... چون رابطه شون خونیه... پیوندها مادرزادی هست... و کنترلش راحت تره...

برعکس روابط زن و شوهری دچار زخم های بیشتری هست... چالش برانگیزتره...

دو جوان از دو سبک زندگی متفاوت ( با شدت کم یا زیاد) با هم محرم میشن... می‌خوان وفق پیدا کنن... تازه آغاز چالشهاست...

حالا چون چالش برانگیزه، آیا در جهت ترمیمش وقت بذاریم؟!!!

چقدر می ارزه؟!!!

ارزش ترمیم روابط زن و شوهری به چیه؟!!!

جواب قرآنی باید بدیم...

برید سوره نوح رو بخونید...

در ابتدای سوره... حق متعال میفرمایند، ای نوح، برو قومیت رو هدایت کن... تنذیر شون بده...

در چهار پنج آیه انتهای این سوره

حضرت نوح وقتی از خدا درخواست عذاب میکنه، دلیلش برای این عذاب چیه؟!!

به خدا عرض میکنن اینها دیگه فرزندی نمی زایند جز فاجر و کافر...

یعنی نسل خوبی از اینا بیرون نمیاد... بساطشون رو جمع کن...

 

اگر حتی یک خانواده بود که از نسلش یک انسان اهل الله بدنیا می اومد، قطعا عذاب قوم نوح به تاخیر می افتاد... 

اهمیت نسل رو ببینید...

و قبلاً هم عرض کردم... از آرزوهای پیغمبران بزرگ بوده... نسل و ذریه...

خب بنیاد این نسل کجا گذاشته میشه؟!!!

در زن و مردی که با هم ازدواج کردن...

یکی از اون بحث های لطیفی که در طب سنتی روی اعتدال مزاج داشتیم میل زیاد و شوق زیاد و محبت جدی بین زن و مرد بود...

مرد و زن اگر در وقت انعقاد نطفه، اگر نسبت به همدیگه هم میل جنسی فراوان داشته باشن، هم محبت قلبی باثبات و عمیق داشته باشن، امید زیادی هست که این فرزندی که متولد میشه از اعتدال مزاج بالایی برخوردار باشه...

 

حالا من بیام نه تنها این وسط تلاشی برای افزایش محبت بین زن و شوهر نکنم، بلکه یک دوگانه کاملا غیر واقعی مادر و همسر درست کنم، و ذهن ها رو تحریک کنم در جهت تقابل مادر و همسر...

حالا ولو نیتم تبیین جایگاه مادر باشه...

من توی این مطلب هیچ تلاشی نمیکنم جایگاه مادر رو مطرح کنم، هر چند عمیقاً هم من به مادرم علاقه دارم، هم برای مادرم فرزند عزیز کرده ای هستم...

ولی اینجا هدف من زدن شیطان هست...

تبیین مقام مادر باشه برای اوقات دیگه...



یه صحبت هم به صورت کلی بکنم

یکی از راههای مقابله با شیطان، بی توجهی هست...

عبور دادن ذهنتون از مسائل عبث رو تمرین کنید... اگر ما عبور کردن از مسائل حاشیه ای رو یاد بگیریم، لازم به این نبود که منم برای نوشتن این مطلب وقت بذارم...

یا حق

 

  • ۷ نظر
  • ۲۸ شهریور ۰۴ ، ۰۹:۲۸
  • ن. .ا

وقتی میبینم چطور وجود یک مرد در خانه، موجب امنیت خاطر اهل خونه هست، و چقدر حس قدرت میده به همسر و بچه ها...

و وقتی خودم در ۳۴ سالگی بعد از از دست دادن پدر، فهمیدم چه چیزی از وجودم کنده شده...

به یاد خانواده ی شهدا می افتم و دینی که به همسر و فرزندان اون شهید داریم...

و حقی که اون شهید به گردن ما داره...

قابل احصا نیست...



به بندگی و عبودیت بدون اضطرار فکر کردید تا حالا؟!!

خیلی ذهنم گشت تا یک کلمه پیدا کنم برای وصفش...

در بین کلمات فقط «عقیم» رو پسندیدم...

 

راستی اگر انسان مضطر خدا نباشه معناش چیه؟!!

همه ما اضطرارهایی در زندگی مون پیش میاد... اونقدر عبث میدونیمش که به هر دری می‌زنیم که از اون شرایط بیرون بیایم...

نمی‌گم توی شرایط اضطرار بمونیم...

اما خدا چه لطفی کرده به انسان اگر بهش بچشونه:

دنیا، وجب به وجبش میدان مین هست و تو در این میدان مین، منو داری...



دیشب همسرم از من شاکی بود و گله کرد که چرا چند ساله بهت میگم زودتر بیا خونه، 

هی میگی درستش میکنم، فلانی رو آوردم، فلان کارم رو تقسیم کردم... اما هیچ وقت خروجی اش نمیشه سر وقت اومدن تو به خونه...

 

بعد گفت: تو رو خدا فقط حرفهای تکراری قبل رو تحویلم نده... خسته شدم بس که میگی درست میشه و ...

گفتم: اگر جواب واقعی بدم، اگر علاج واقعی رو بگم قول میدی بهم نگی دارم آسمون ریسمون به هم میبافم؟

عاقل اندر سفیه نگاهم کرد و گفت بعد از پنج شش سال جواب واقعی رو بگو ببینم راهکار متفاوتت چیه؟ و منتظر موند جواب بدم...

 

گفتم: من حواسم نبود که باید با خدا به زندگیم نظم بدم...

تا اینجا هم برکاتی که تو زندگیم بود، به خاطر وجود شماها و «دعای استاد۰۰۰ می‌دونم در هر توجه و نمازی برای من طلب خیر میکنن و من فقط بابت همین یک نعمت تا ابد سجده شکر بجا بیارم هیچه...» و دعای مادرم بوده...

من مدتیه واقعا خودم رو وسط میدان مین دنیا میبینم... وجب به وجب مین گذاری هست...

و من اگر تخصص خنثی کردن مین و تجربه ی بالا در این کار هم داشته باشم... برای طی کردن یک مسافت ۵ متری، نیاز به دو ساعت زمان دارم...

 

در حالی که من نیاز دارم یه بسم الله الرحمن الرحیم بگم و فقط ۲۰ سانتی متر از سطح زمین بیام بالاتر و راحت راه برم...

با خدا این موضوع به همین سادگی قابل حله و من پنج شش ساله دارم تمرکزم رو روی این می‌ذارم که تخصصم رو در خنثی کردن مین ها افزایش بدم...

و مثلا  بجای طی کردن ۵ متر در دو ساعت، برسونم به ۶ متر در دو ساعت...



از وقتی هم سعی کردم با خدا بیشتر ارتباط بگیرم حتی سعی کردم در نوشتن مطالبم هم خودم تلاشی در جلب توجه شما نکنم...

مثلا سعی کردم حواسم حتی به عنوان مطالبم هم باشه...

بعضی عناوین مطالب خیلی جذابه، اما خود مطلب، خبری توش نیست... 

شما اسمش رو بذارید تکنیک رسانه ای

من اسمش رو می‌ذارم لوند گری رسانه ای...

 

دوستان، می‌دونم که ممکنه بخوابد از روی دلسوزی بهم تذکر وسواسی نشدن بدید... ممنونتون... اونقدر به خودم اعتماد ندارم که بگم نترس، وسواسی نمیشم... اتفاقا شیطان همین خودباوری کاذب رو از من میخواد... اما مراقبت از وسواس رو به خودم بسپرید، محتوای مطلبم چیزی دیگه هست...

 

یا علی

  • ۵ نظر
  • ۲۶ شهریور ۰۴ ، ۰۶:۵۳
  • ن. .ا

تا حالا بابت زخم زبان و احیانا بی ادبی انسانها در برابر خودم اذیت نشدم زیاد...

اما دیشب یه زخم زبان کسی اونقدر ناراحتم کرد... اونقدر انرژی منو گرفت...

که دوست داشتم با این حال خرابم، اصلا نرسم خونه... چون واقعا نمی‌تونستم جلوی همسر و بچه هام بروزش ندم... و آخرش هم نتونستم...

زیادی موندم سر سجاده... همسر هی منتظر من، که برم چند کلمه حرف بزنیم...

آخر دید که نمیام... با طعنه بهم گفت: اگر بیای دو کلمه با هم حرف بزنیم، ثوابش بیشتر از طولانی کردن نماز و سجاده هست...

گفتم: برای ثوابش، طولانیش نکردم... برای اینکه انرژی منفی و حال بدم کمتر بشه بهش پناه آوردم...

تازه به همسر نگفتم بعد از سجاده نیاز دارم به خواب پناه ببرم...

الان بعد از خواب، حالم بهتره...

 

واقعا اثر اون حرفی که به من زده و اینجور حالم رو بد کرده... و بهمم ریخته...

در زندگی خود اون شخص چیه؟!!

من توی این دو سه سال حتی فحش شنیدم... صدا روم بلند کردن... اما اینقدر ناراحت نشدم...

اما این مورد، فقط یه زخم زبان زد و بدون معطلی بهش گفتم دیگه اینجوری با من حرف نزن، ناراحت میشم...

پرسید چرا ناراحت میشی؟!!

توی دو خط براش توضیح دادم...

بعدش انگار به دست و پام بیفته، شروع کرد عذرخواهی کردن...

ولی دیدم با عذرخواهی از دلم بیرون نمیره... و برای اینکه ازش دور بشم و نبینمش... گفتم شرمنده نباشم... ناراحتم کردی و منم بهت ابراز ناراحتی کردم... دیگه ادامه نده... و جدا شدم...

 

دیشب فکر میکردم ریشه این حجم از ناراحتی ام کجاست در درون من؟!!

چه مشکلی دارم؟!!

 

حالا چی بود داستان؟!

جمعی، مشکلی رو آورده بودن پیش من... توی اون مقطع از روال عادیش قابل حل نبود... برای اینکه بتونم کمکشون کنم، مسیرهایی رو رفتم که فقط خودم رو به دردسر انداخت... حتی زندگی شخصی منو دچار اختلال میکرد...

اون مسیری که رفتم، مثلا ۶۰ درصد مشکل اون جمع رو حل میکرد... 

وقتی بعد از دو سه روز بهشون گفتم که این مقدار از مشکل قابل حله... راهکارم رو پرت کردن توی صورتم...

مسخره ام کردن... 

تا دو سه روز بعدش هم هی زخم زبان زدن...

این آخریه و دیشبیه دیگه خیلی روم اثر گذاشت...

فقط به طرف گفتم دیگه در موردش حرف نزن... چون ناراحتم می‌کنه... البته دیشب مشکلشون رو به صورت کامل حل کردم، البته از طریق روال عادی... بعد از حل شدن... دوباره در مورد اون راهکار ۶۰ درصدی بهم زخم زبان زد... که خیییلی دلم شکست...

 

از اربعین یه حس آزار دهنده ای داشتم، و اون این بود که نگام نکردن...

اون حس رو که باید خیلی در موردش، روی خودم کنکاش کنم... تا بفهمم چیه و چمه... چون حسی هست که اگر خوب نفهممش، مثل راه رفتن روی لبه تیغ هست... یه طرفش اسفل السافلینه، طرف دیگه اش آغوش خداست...

بعد از اون حس، که داشتم هضمش میکردم یواش یواش...

الان درگیر این حجم از ادبار درونم شدم...

و این سوال که چرا این ناسپاسی، اینقدر اذیتم کرد؟!!

 

 

  • ۱ نظر
  • ۲۵ شهریور ۰۴ ، ۰۶:۲۰
  • ن. .ا
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۳ شهریور ۰۴ ، ۱۲:۱۸
  • ن. .ا

قدر خودتون رو بدونید اگر عزتمند زندگی کردید...

اگر حدود الهی رو زیر پا نگذاشتید...

اگر بابت نیازهای مادی که داشتید، هیچ وقت حاضر نشدید عزت خودتون رو زیر پا بذارید...

اگر با عفت زندگی کردید...

اگر چشم هاتون پاک بود...

اگر از غفلت ها و گناهانی که داشتید، سریع به سمت استغفار رفتید و در دامن خدا پناه گرفتید...

 

چون من بر حسب مسئولیت کاری خودم... گاهی میفهمم بابت چه تقاضاهایی تن به چه ذلت هایی میدن...

 

قدر پاکی رو بدونید....

پاکی فقط پاکی دامن نیست...

گاهی افرادی از درون تمایل به تباه شدن دارن... یعنی بنده ی هوای نفس هستن و آدم میبینه خدا با شرایطی که تو زندگیشون پیش آورده فقط جلوی شتاب اونها رو به سمت تباهی گرفته...

 

اون روز که در مورد سلام علیکم با یک روحانی نوشتم و گفتم حالم رو خوب کرد، داشتم به همین موضوع فکر میکردم...

جو کارخونه ما و مجموعه ای که من توش هستم، حدود رعایت میشه... کسی نمیتونه ترویج فساد بکنه به صورت علنی...

کسی رو سالها نگهش داشتیم پیش خودمون...

کسی که بارها ثابت کرد اگر آب باشه شناگر خوبیه در تباهی...

چرا نگهش داشتیم؟!

چون شوهرش رو می‌شناختیم... مرد با غیرتی بود... و این رو دوست داشتم... علی رغم اختلاف نظرات جدی که داشتم باهاش... اما همیشه با هم با احترام رفتار میکردیم... اما خانم ایشون به شدت تفکرات متزلزلی داشت... و به شدت سبک زندگی غربی رو دوست داشت... و زندگی با این مرد براش یه ترمز جدی بود... از طرف دیگه جو غالب مجموعه ما هم ترمزی دیگه برای این خانم بود...

هفت سال، سرکشی هاش رو تحمل کردم و نگه داشتمش...

چند باری هم خبر موثق پیدا کردم که داره خطاهای جدی می‌کنه... یه جوری مدیریت کردیم که آبرو کسی نریزه...

اما این بار دیگه خیلی تحت فشار گذاشت منو که بهش بگم برید از شرکت...

و منم کاری که دلش میخواست رو کردم...

 

خدا  و اولیائش برای اینکه از ماها در مقابل تباهی مراقبت کنند چه خون دلی میخورن و چه صبری دارن!!!

 

ولی برام مثل روز روشن بود که این خانم اگر این همسر رو نداشت خیلی قبل تر از اینها خودش رو نابود کرده بود...

در حالی که کم پیش نیومد از شوهرش گلگی میکرد...

و بی انصافی هست که نگم شوهرش هم مقصر بود خیلی اوقات...

 

اما قربون‌معماری و مدیریت خدا...

همه چیز سر جای خودشه اگر از افق بالاتری نگاه کنیم...

 

  • ۲ نظر
  • ۲۲ شهریور ۰۴ ، ۱۷:۲۰
  • ن. .ا

امشب اولین روضه خونگی رو گرفتیم...

خودمون ...

روضه خوان هم خودم...

به یاد خدمت سربازی و نوای غروب های پادگان و مزار شهید گمنام و محمود کریمی:

برخیز علمدار رشید لشگر من...

بنگر که با داغت چه آمد بر سر من...

امیر سپاهم...

تویی تکیه گاهم...

همه سینه زدیم... بین دو نماز مغرب و عشا...

 



شاید بعدها نوشتم علت این روضه گرفتن رو

  • ۲ نظر
  • ۲۱ شهریور ۰۴ ، ۲۲:۴۳
  • ن. .ا

چندین سال پیش در مورد توجه به ملکوت بر اساس مباحث منطقی و فلسفی حرفی رو شنیدم از استادی... که خیلی به لحاظ علمی مسرور شدم...

انگار یک کشف بزرگ بود برام...

اما اون بحث یه حلقه ی مفقوده ای داشت که پیداش نمی‌کردم...

اون بحث سیر تفکر رو بررسی میکرد... در منطق و فلسفه در موردش حرف زده میشه... این استاد میفرمودن وقتی بعد از مواجهه با مجهول به سمت معلومات قوه ی واهمه و خیال نرید و وجه نفس رو به سمت عقل بگیرید، پاسخ اون مجهول رو از بالا دریافت میکنید...

رو کردن به سمت معلومات قوه واهمه خب چون سیر تفکر هست، می‌فهمیدم یعنی چه... اما گرفتن وجه نفس به سمت عقل، برام مفهوم و ملموس نبود که این یعنی چجوری؟!!

به نظرم این بخش از فرمایشات اون استاد داره برام روشن و شفاف میشه...

یعنی دارم درک میکنم رو کردن به عالم عقل یعنی چی...

نه اینکه الان بلد باشم... مثل این میمونه که کسی تازه راه و مسیر به باشگاهی رو یاد گرفته باشه... حالا تا بره اونجا...

تازه اگر قبول کنن ثبت نامش کنن...

بعد از ثبت نام... اگر توی تمرینات کم نیاره...

اگر مراقبات غذایی رو انجام بده...

اگر صبر لازم رو داشته باشه...

مثلا بعد از فلان مدت استمرار می‌تونه در اون ورزش بهره ای داشته باشه...

 

و اما رو کردن به عالم عقل...

لازم نیست ما به لحاظ ذهنی تلاش خاصی بکنیم... 

امیرالمومنین فرمایشی در نهج دارن که همه خوندید:

توصیه به تقوای الهی... و نظم در امور...

یقین بدونید در جامعه ی ولایی، محاله نظم بدون تقوا شکل بگیره...

مثال بزنم:

حتما همه نظم شدید امام خمینی رو در زمانی که در نجف بودن در زمان رفت و آمدشون برای کلاسها و دقیقا سر ساعت بودنشان رو شنیدید...

این نظم، یک نظم ساعتی نبوده... هر چند ساعتش هم دقیق بوده...

اما پشتوانه اش ساعت نبوده...

یعنی چی؟!!

مثال دیگه بزنم:

ویدئویی دیدم از یکی از عالمان ذوالفنون عصر ما...

رفته بودن توی مسجدی نماز بخونن ( نماز جماعت بوده و ایشون هم امام جماعت بودن و تمام مامورین هم همه روحانی بودن).. فرشها و سجاده ها همه به سمت قبله بود...

اون عالم از متصدی مسجد پرسیدن، قبله کدوم طرفه؟

متولی مسجد که یک روحانی بود، جهت قبله رو نشون دادن...

این عالم تاملی کرد... لبخندی به متولی زد و گفت مطمئنی؟

متولی ظاهراً می‌گفت بله و...

دوباره این عالم کمی تأمل کرد و رو به قبله ای که در مسجد مشخص کرده بودن ایستاد و در نهایت جهت قبله ی خودش رو کمی متفاوت تر از قبله مسجد انتخاب کرد و شروع کرد به خواندن نماز...

( ایشون خودشون بحث تعیین وقت و قبله دارن و اونجا میگن که این قطب نماهای دیجیتال و الکترونیکی خطا دارن و علت علمی اش رو هم بیان میکنن چرا اینها ممکنه اندکی خطا داشته باشن...)

و البته خود این عالم حدود ده سال تقویم نجومی مینوشتن که یکی دوبار طبق محاسبات دانشگاهی بعضی از اساتید دانشگاه به تعیین بعضی از زمانهای ایشون ایراد گرفتن، اما زمان اون واقعه که رسید، اون اساتید دیدن حق با این عالم بوده و اونها اشتباه محاسبه کرده بودن...

غرض اینکه این عالم از دقت علمی فوق العاده ای برخوردار بودن اما اون جهت قبله در مسجد، بر اساس کدوم ادوات قبله یابی انجام شد؟

چرا این عالم در جهت قبله ی اون مسجد نماز نخوندن؟!!

 

اینکه میگم اون منظم بودن امام در ساعت رفت و برگشت بر اساس ساعت ظاهری نبوده...

اینکه این عالم دینی که خودشون استاد مسلمی در علم نجوم و هیئت بودن و بدون هیچ ادوات قبله یابی تشخیص میدن جهت قبله ی مسجد اشتباست...

اینها از کجا نشأت میگیره؟!!

 

می‌دونم به عده از این حرفا خوششون نمیاد...

ولی چاره ای نیست... اونها نهایتا میان یه امتیاز منفی میدن یا دو تا انگ به من میچسبونن و میرن... اما بذارید این حرف گفته بشه... تا شاید کسی روش اندیشه کنه...

 

پرسیده بودم از کجا نشأت میگیره؟!!

بذارید در جواب این سوال، یه سوال جدید طرح کنم:

میتونید تصور کنید نظم بدون تقوا، چه خروجی ای داره؟!!

تصورش سخته...

چون نیاز به تحلیل زیادی داره...

ولی من یک حرفی رو اینجا میگم از من قبولش نکنید... فقط به عنوان یک گزاره باهاش روبرو بشید و روش فکر کنید...

 

نظم در نظام هستی دو تا منشأ داره...

منشأ حق و خیر

منشأ شر و باطل

 

اهل حق هیچ وقت نمیتونن با نظم گروه دوم کارشون رو به انجام برسونن...

گروه دوم هم اصلا توفیق درک و تحلیل و آنالیز نظم گروه اول رو پیدا نمیکنن...

 

لذا خیلی از آشفتگی های زندگی ما...

خیلی از نابسامانی های زندگی ما...

خیلی از گره های زندگی ما...

زیر سر اینه که خواستیم با نظم گروه دوم ، به زندگیمون سامان بدیم...

 

من یک مثال بزنم:

زمان خدمت سربازیم برای نماز صبح یه ساعت رومیزی داشتم زنگ میذاشتم ۲۰ دقیقه قبل از اذان زنگ میزد... بیدار میشدم و نمازم رو می‌خوندم...

یه روز یکی از بچه ها بهم اعتراض کرد که صدای زنگ ساعتت بد خوابم می‌کنه...

( البته به محض اینکه صدای زنگ در می اومد قطع میکردم، شاید یک ثانیه زنگ میزد و من قطع میکردم)

وقتی ایشون بهم تذکر دادن، دیگه زنگ نذاشتم... شب قبل از خواب اراده میکردم ( از خدا میخواستم) مثلا ساعت ۴.۲۵ دقیقه ی صبح بیدار بشم... و خدا گواهه دقیقا در اون ساعت هشیار میشدم...

این برای خودم هم مثل معجزه بود...

وقتی اون هم خدمتی بهم گفت زنگ ساعتت اذیتم می‌کنه... از قبل نمی‌دونستم میشه همچین کاری کرد...

انگار تمام ابزارهای منو برای بیدار شدن از من گرفته بودن... اون شب قبل از خواب به ذهنم رسید از خود خدا و ملائکه بخوام بیدارم بکنن...

و شاهد این گشایش شدم...

و روزهای بعد هم همین کار رو میکردم...

 

حالا بریم فکر کنیم به نظم گروه اول...

خاطرتان رو جمع کنم... این کشور، کشور ولایته... شماها هم اهل ولایتید ان شا الله...

نظم گروه دوم فقط سرنوشت شما رو شبیه سرنوشت قوم بنی اسرائیل در موضوع سرگشتگی در بیابان و صحرا می‌کنه...

 

نظم گروه دوم شاید در بعضی کشورها و در بعضی زندگی ها در کشور خودمون جواب بده... اما برای اهل ولایت اون نظم جواب نمیده...

 

وقتی به اینجا میرسم، موضوع اصلی تازه شروع میشه...

تقوا یعنی چی؟!!!

بچه ها، همه چیز در تقواست...

و خدا خیر در وجود ما ببینه، به ما میچشونن نظم گروه دوم چقدر ترسناکه برای ما...

دیگه روشن تر از تاریخ چکی که میکشیم که نداریم...

حتما منابعش رو پیش بینی کردیم که در اون تاریخ چک دادیم دیگه!!!

به خدا اگر خیری در تو ببینن و بر اساس نظم گروه دوم تاریخ و مبلغ چک رو نوشته باشی، ذلیلت می‌کنه نظام هستی...

 

بیاییم به تقوا فکر کنیم...

تا بتونیم نظم رو به زندگیمون برگردونیم...

  • ن. .ا

شاید همین چند خط در این صفحات مجازی...
بالا ببردمان
یا پائین بکشاندمان...
یادم نرود عالم محضر خداست...
.
.
.
اینجا کسی می نوشت که دوست داشت به چشم تو بیایید...

طبقه بندی موضوعی