در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

در آستانه ی چهل سالگی

با من بیا... من به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...



خیال خام پلنگ من
به سوی ماه جهیدن بود

و ماه را زبلندایش
به روی خاک کشیدن بودن

پلنگ من، دل مغرورم
پرید و پنجه به خالی زد

که عشق ماه بلند من
ورای دست رسیدن بود


چه سرنوشت غم انگیزی
که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می بافت
اما به فکر پریدن بود

۱۱ مطلب در آبان ۱۴۰۲ ثبت شده است

يكشنبه, ۲۸ آبان ۱۴۰۲، ۰۸:۴۱ ق.ظ

حرمت نگه دارید

گاهی لازم نیست دقت نظری انسانی رو ببینید برای قضاوت عقلش...

صاحبان عقل نشانه دارن... گاهی وسط حرفهای پرطمطراق نظریش و تسلط تئوریکش مثلا میبینید ادب کافی نداره...

یا سنسورش نسبت به بعضی از حریمها فعال نیست...

خیلی دیگه خودت رو درگیرش نکن... اون تسلط تئوریک و بیان پر طمطراق نظریش نه تنها دردی از خودش دوا نمیکنه بلکه خیلی طفلکی هستن اینها...

اما طفلکی بودنشون غافلتون نکنه، ضربات بدی میتونن بزنن...

 

چقدر حرمت نگه داشتن و ادب، گنج بزرگی هست...

دوست داشتم اگر هم بیان نافذ و هم اوج حیا رو یکجا بهم نمیدن، همین نیمچه بیان دوزاری هم ازم گرفته بشه و به حیا و ادبم اضافه بشه

از بی ادبی و بی حرمتی خیلی ناراحت میشم...

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۰۲ ، ۰۸:۴۱
ن. .ا
جمعه, ۲۶ آبان ۱۴۰۲، ۰۹:۳۳ ب.ظ

دوست داشتن های قبل از ازدواج

مشکل ترانه های موسیقی پاپ همه جای دنیا اینه که غالبا تبلور احساسات عاشقانه قبل از ازدواجه...

مثلا یه رابطه ای با کسی داشته... نشده که بهش برسه یا هر چی...

واقعا اگر همین ترانه ها رو تولید محتوا حساب کنیم، در مقابل چققققدر برای احساسات عاشقانه بعد از ازدواج، کم تولید محتوا شده...

چهارشنبه توی اتاق کارم یه از همکارا با صدای خیلی ضعیف شادمهر گذاشت...

من دلم بارون و خواست بارون دلم خواست

با تو چند تا جمله ی آروم دلم خواست...

و من چهارشنبه که رسبدم خونه تب شدیدی کردم

دیروز هم تب داشتم

امروز هم...

مخصوصا چهارشنبه شب که اوج تبم بود هی توی ذهنم این اهنگ شادمهر پخش میشد...

نمیدونم چرا اینطوری شدم....

اما اونقدر برام عذاب آور بود تکرار این آهنگ توی ذهنم، که میخواستم با اون حال مریضی فریاد بکشم

دوست داشتن قبل از ازدواج هیچ ربطی به دوست داشتن همسر بعد از چندین سال زندگی نداره...

اون دوست داشتن قبل ازدواج وهم و خیال هست و دوست داشتن بعد از چندین سال زندگی؛ عقل لطیف شده...

خیلی بهم بد گذاشت مخصوصا توی شب اول...

یه هنرمند نمیتونه برای دوست داشتن بعد از ده بیست سال زندگی موسیقی پاپ تولید کنه؟!!!

 

۱۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۰۲ ، ۲۱:۳۳
ن. .ا
سه شنبه, ۲۳ آبان ۱۴۰۲، ۰۶:۴۹ ق.ظ

انتخاب یا انگیزه؟!

نوشته بود:

پولدار که باشی وقتی فلافل هم میخوری استوری میکنی و باهاش خاطره سازی میکنی...

چون انتخاب تو بوده

اما پول که نداشته باشی فلافل خوردن رو نشانه ی بدبختی ات میدانی...

چون انتخاب تو نبوده...

با این متن وضعیتش تو واتساپ فکرم درگیر شد که آیا این انتخاب ماست که به ما قدرت و جرات و نشاط میده یا موضوع چیز دیگریست؟

.

.

نه...

خود انتخاب این قدرت رو نمیده...

انگیزه و هدفم از انتخابم هست که به من قدرت یا ضعف میده...

انگیزه و هدف...

همان نیت...

نیت...

اقیانوسی از سخن نهفته هست در موضوع نیت...



راستی مفید ترین نظری که توی چند ماه اخیر داشتم از برادر شنگول العلما بوده

از شدت و شلوغی روز و قضا شدن نمازهام نوشته بودم

و ایشون از خلوت و مناجات شبانه گفتن برام...

خیلی به دلم نشست...

خدایا ممنونم که هنوز این حرفها به دلم میشینه...

نشون میده هنوز دوستم داری...

۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۰۲ ، ۰۶:۴۹
ن. .ا
سه شنبه, ۱۶ آبان ۱۴۰۲، ۰۳:۲۲ ب.ظ

وراجی های شغلی

رفتارش خیلی زشت بود...

خیلی...

80 درصد حقوق کارخونه داده شده بود... 20 درصد مونده بودن...

این 20 درصد از آخرین دریافتی که داشتن 45 روز میگذشت... واقعا همه پول لازم بودن...

وقتی یه پول دیگه رسید و قول واریزی به این 20 درصد دادیم... در کمال ناباوری دیدم حقوق ها واریز نشد...

زنگ زدم به مدیر حسابداری...

گفت در اولین فرصت واریز میشه... تعجب کردم... از خودم پرسیدم بازم مشتری واریزیش رو به تاخیر انداخته؟!!

مونده بودم چی جواب بدم که خبرها درز کرد...

توی کارخونه پیچیده بود که پول اومده و صاحب کارخونه گفته موضوع واجب تری داریم... حقوق رو واریز نکنید بدید به فلان جا این پول رو...

 

همه عصبانی...

نمیشد این بچه ها رو جمع کرد...

جلوی من احترامم رو میگرفتن اما پشت سرم شنیدم که گفتن اینم یه دروغگو هست... پول میگیره از اینا که دروغ بگه...

امروز هیچکدوم کار نکردن...

 

کار صاحب کارخونه خیلی زشت بوده...

ماه قبل برای حقوق کارگرای کارگاههامون داشت همین اتفاق می افتاد...

پولی قرار بود واریز بشه... دیدم واریز نمیکنن... زنگ زدم به بچه های مالی...

یکی لو داد که چه خبره...

گفتن پول آماده هست اما صاحب کارخونه میگه نصفش رو بزن به حساب فلانی...

یه طلبکاری که به پسرش فشار می آورده...

 

خلاصه از طریق پسر بزرگتر با خود صاحب کارخونه صحبت کردیم و گفتیم اون طلبکاری که به پسرت فشار میاره رو تا دو روز دیگه پولش رو میدیم...

بذارید الان کارگرا رو راه بندازیم...

در نهایت قبول کرد...

و پول برای کارگرا واریز شد... این عرضه و هنر رو باید بچه های مالی داشته باشن که از صاحب کارخونه نترسن و وقتی دیدن داره خرفت بازی در میاره از طریقی که ناراحت نشه حرفش رو عملی نکنن...

متاسفانه همه دنبال این هستن که صاحب کارخونه بهشون بگه چقدر تو حرف گوش کنی...

 

حالم بهم میخوره...

این بنده خدا (صاحب کارخونه) واقعا به سلامت عقلش شک دارم... و توی خیلی از اوقات دستورات لحظه ای که میداد عملی نکردم چون اشتباه بود...

بعدش جوری که ناراحت نشه بهش میگفتم فلان کار رو نکردم اما به جاش فلان کار رو کردم و موضوع حل شد...

 

 

 

الان واقعا حیثیت خودم هم داره خراب میشه سر این کارهای شتاب زده ی هیجانی...

خدایا...

اعتدالی عطا بفرما

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۰۲ ، ۱۵:۲۲
ن. .ا
يكشنبه, ۱۴ آبان ۱۴۰۲، ۰۶:۰۳ ب.ظ

میدان نبرد

این روزها توی کارخونه روزهای عجیب و غریبی رو تجربه میکنم

دقیقا داستان این روزهای ما شده داستان میدان جنگی که لشگر ما داره در میادین نبرد با دشمن بیرونی به پیروزی هایی میرسه اما از درون ناامیدی داره پرسنل رو فرا میگیره

از درون پرسنل دارن یکی یکی میرن...

از درون زمزمه ای که توی شهر افتاده همه دارن باورش میکنن...

 

راستش برای پرسنل نگفتم که خودِ من هم نمیدونم این کارخونه هزار میلیارد بدهکاره یا دو هزار میلیارد...

برای اونها نگفتم نمیدونم این بدهی ها برای چی ایجاد شده... و این مسئله خودم رو هم خیلی اذیت میکنه...

برای اینها نگفتم که خودِ صاحب کارخونه خیلی برام مهم نیستن...

اینکه میبینم عزم این داره که این چرخ تولید یا صنعت رو نخوابونه و ایستاده و داره میجنگه برام کافیه...

 

چون من حتی برام مهم نیست که در این مبارزه پیروز میشیم یا نه...

من درگیر اینم خدا داره از چه زاویه ای به این تلاش های ما نگاه میکنه... شاید بناست تمام تلاش ای ما نقش بر آب بشه... خب بشه...

وقتی روزی و رزق ما دست خودشه... چرا نباید از این میدان جنگ لذت ببریم...

 

بعد از اون همایشی که توی صدا و سیما برگزار شد ارتباطم با مدیر همایش خیلی بیشتر شد...

ایشون یکی از فعالیت های خیلی جدی شون اینه که با سفارت ها ارتباط میگیرن و از طریق سفرای سفارت خونه ها ارتباط میگیرن با تجار اون کشور و بین تولید کننده های ما با تجار خارجی پل میزنن...

امروز با سفیر اردن دیدار داشتن و دو روز دیگه میرن سفارت فیلیپین...

خیلی پتانسیل های خوبی دارن... و فکری باز دارن...

 

خیلی هم خودشون پیش قدم میشن با اینکه هیچ پولی بهش ندادیم اما دائم پیگیرن ما رو مطرح کنن ...

 

و همین طور اتفاقات خوب دیگه...

بهش گفتم اگر بتونی ارتباط ما رو با عربستان برقرار کنی خیلی عالیه...

اونجا یک بازار بکر و دست نخورده و تشنه هست...

 

توی شهرستان ها داریم کارهای عملیاتی خوبی انجام میدیم...

 

اما وقتی نگاه میکنم به پشت سر... نگاه میکنم به داخل مجموعه... میبینم بید افتاده به این درخت...

فقط از 24 تا نیروهای مستقیم خودم تا حالا 8 نفر رفتن...

حتی یک جمله در مانع شدنشون برای رفتن نگفتم...

تا گفتن ما میخوایم بریم گفتم ان شا الله موفق باشید و بلافاصله هم از پیششون رفتم... 

 

نیاز دارم این روزها یک صحبتی با استاد بکنم...

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۲ ، ۱۸:۰۳
ن. .ا
جمعه, ۱۲ آبان ۱۴۰۲، ۰۹:۰۰ ق.ظ

برای مخاطبانم

راستش همون طور که توی قسمت بالای وبلاگ (کمی مردانه تر) نوشتم... من تا سن 22 یا 23 سالگی اصلا مذهبی نبودم...

انواع مدل ریش های غیر مذهبی و انواع مدل موهای غیر مذهبی طور و...

اما خب بی ادب نبودم... هنجار شکن نبودم... و وارد حریمی نمی شدم... و حرمت نگه میداشتم...

دو تا قصه من رو جذب دین و نگاه دینی کرد:

یکی طلب عشقی که در درون خودم بود و در محیط دانشگاهی و آدم های اطرافم نمی تونستم باورش کنم... هر چند پالس های زیادی بود و اقتضای سن و جذابیت هایی هم بود...

اما دلم به اون پالس ها و جذابیت هم نمی تونست اعتماد کنه...

در نهایتا پشت کردم به تمام اون پالس ها... 

دومین موضوعی که منو جذب دین کرد که واقعا نمیدونم چطور باید تبیینش کنم اهمیت موضوع صبر و بصیرت در دین بود...

اینقدر این موضوع دوم هیجان انگیز هست و اونقدر جذابیت داره که قابلیت اینو داره برای همیشه بشریت توی این موضوع فیلم بسازه و داستان بنویسه و اثر هنری خلق کنه...

 

تازه من بالای همین وبلاگ نوشتم زیبایی و قدرت...

هم زیبایی و هم قدرت تابعی از توابع این صبر و بصیرت هستن...

 

قدرت و زیبایی هر دو موضوعی هستن که بسیییییار پتانسیل دارن برای داستان پردازی و فیلم شدن و مورد توجه قرار گرفتن...

بعد این دو مولفه فرزند صبر و بصیرت هستن...

 

قبل تر ها عرض کردم که داستان حضرت موسی و فرعونیان و رود نیل یک نمونه ی بسیار زیبا هست در قرآن که هر روز در زندگی های ما جریان داره...

تصور کنید فرعونیان با جمعیتی 10 برابر قوم حضرت موسی و کاملا با برتری تسلیحاتی در حال رسیدن به حضرت موسی و یارانش هستن و حضرت هم رسیدن به بن بستی به نام رود نیل...

 

خب تصمیم چیه؟!!

سکوت...

یعنی به پایان خط رسیدیدم؟

نمیدانم...

بجنگیم یا تسلیم بشیم؟

سکوت...

اصلا تسلیم شدنی در کار هست یا باید با مرگ روبرو بشیم؟

سکوت...

این سکوت و این تعیین تکلیف نکردن توی شرایط اضطراری برای انسانهایی که ایمانشون و صبر و بصیرتشون به حد کافی نیست ،جهنم بدی رو میسازه...

این تصویر رو تا حد کمی آقای میرباقری تونست توی فیلم مختار توی اون قسمت که کاخ مختار محاصره شده بود و تمام نیروهاش خیال داشتن تسلیم بشن اما مختار نشسته بود به محراب دعا و نماز و تعیین تکلیف نمیکرد نشون داد...

اون قسمت خیلی هیجان انگیز بود...

اما میخوام بگم حقیقت ماجرا صدها برابر هیجان انگیزتر از اون سکانس هست....

 

من جذب این چیزها در دین شدم...

برای همین با نظمی که غربی ها تعریف میکنن به شدت مخالفم و محبین اون نظم برام قابل تحمل نیستن...

من یه زمانی برام سوال بود که آیا خودِ امام زمان میدونن کی ظهور میکنن؟

قطعا مذهبی ها باید بگن: بله... خودِ امام که میدونن...

 

اما عاقلانه ترین  و جذاب ترین پاسخ به این سوال وقتی بود که از بزرگواری همین سوال رو پرسیدم و گفتن:

اگر از خود امام زمان بپرسی کی ظهور میکنی احتمالا پاسخ خواهند داد: نمیدانم

بعد پرسیدم چرا می فرمایند نمیدانم در امام که جهل راه نداره...

پاسخ دادن: اگر دلشان نخواهد اون لحظه بدانند و پاسخ بدهند نمیدانم آیا به معنای جهل امام هست؟

گفتم نه...

بعد دیگه نپرسیدم چرا دلشان نمیخواهد بدانند؟

یاد این فرمایش افتادم: اذا شاء ان علموا، اعلم (یا علموا)

هنگاهی که دلش بخواهد بداند، میداند...

 

خدا اینطوری خلق کرده ما رو...

اومدن به حضرت موسی فشار آوردن که الان ما رو میکشن... چکار کنیم؟

نفرمودن نمیدانم...

بلکه مبداء دانستن و ندانستن رو نشونشون دادن... فرمودن خدای من با من است... 

یعنی چی؟

من بازش نکنم... خرابش میکنم...

خودتون درگیرش بشید...

 

این حال اختصاصی پیغمبر و امام نیست... همه ی ما اینطوری خلق شدیم...

میبینید چقدر خدا جذاب و غیرقابل پیش بینی خلق کردن؟!!

 

 

من از نظمی که هدفش مسلط کردن خلق بر تقدیرات و اموراتش باشه متنفرم... 

چون این رو یک تلاش مذبوحانه و مستاصلانه میدونم...

که هیچ رهآوردی جز مفتضح شدن و ذلیل شدن نداره...

 

حالا آیا صبر رو به معنای سپری شدن زمان معنا میکنید؟

خیر...

صبر در تعامل با بصیرت معنا پیدا میکنه...

اگر بصیرت نباشه صبر شما چیزی جز معطل کردن خودتون و دیگران نیست...

اون صبر نیست... معطلی هست...

اگر بدانید راه درست چیه اما صبر و مدارای اجرا کردنش رو ندارید به زودی همون مقدار تشخیصتون هم کاهش پیدا میکنه...

 

اینها همه اش حرف بود... تئوری بود...

راهکار عملی برای رسیدن به این قدرت و زیبایی چیه؟

راهکار رسیدن به این صبر و بصیرت چیه؟

 

خدا انسان رو عجول خلق کرد... اما صبر رو ارزشمند قرار دادن...

خدا بد خلق نمیکنن... پس اون خلقت عجله همون تهدیدی هست که باید تبدیل به فرصت بشه...

یعنی عجله فی نفسه بد نیست...

و صبر و عجله ی قرآنی دو بال هستن برای رشد انسان...

 

بگرد ببین کجا نفست خیلی حال میکنه... اونجا مقیدش کن...

مثلا یکی مثل من خیلی خوش خواب هست.. سرش رو میذاره روی بالشت میخوابه...

بعد عادت دارم مثلا به پشت بخوابم... بیام از امشب به پهلو بخوابم...

غذا خوردن رو خیلی دوست دارم... آدابی رو توش رعایت کنم که مبارزه با نفس هست...

 

تا در عمل نفس رو عقال نزنیم بهش... نفس سختی نکشه... مرکب خوبی نخواهد بود برای طی طریق حق...

از کوچکترین چیزها شروع کنید...

هر اندازه ای که عقلتون میگه به نفس حال بدید... نه بیشتر و نه کمتر...

قوی کنیم خودمون رو...

والا هیچ حسرتی بالاتر از این نییست که قیامتمون که رخ داد ببینیم جذابیت زندگی دینی فوق العاده بالا بود اما ما ضعیف تر از اون بودیم که توی این جذابیت لذت ببریم...

 

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۰۲ ، ۰۹:۰۰
ن. .ا
يكشنبه, ۷ آبان ۱۴۰۲، ۰۶:۰۴ ب.ظ

سوال دقیق و روانشناسانه...

این مطلب رو خوندم

خیلی سوالش برام جذاب بود... سوالی که اول مطلب بیان شده...

توضیحات نویسنده ی مطلب هم بیراه نیست... درسته...

اما...

چفت و جور نیست...

یه جای کارش میلنگه... اکثر مخاطبین هم همسو با تحلیل نویسنده بودن...

آیا کسی تحلیل متفاوت تر یا کامل تری نداره؟

 

 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۰۲ ، ۱۸:۰۴
ن. .ا
شنبه, ۶ آبان ۱۴۰۲، ۰۲:۲۳ ق.ظ

رزق معنوی

یه تفسیری رو از علامه طباطبایی توسط اقای پناهیان شنیدم که پشت سر هم داره برام نکات جدید و کلیدی باز میکنه...

جوری که دوست دارم ویس بذارم و نکاتش رو بگم...

میگفت علامه طباطبایی در تفسیر این آیه که « ان تنصرالله ینصرکم» ( ان شاالله ایه رو اشتباه نگفته باشم) فرمودن کمک به خدا همان به منصه ظهور آوردن ایمان است...

نشان دادن ایمان به خدا همان کمک به خداست... و خدا چنین انسانی رو کمک میکنه...

واااای ، خدایا ممنونتم از این روزی...

بعد وقتی بدونیم ایمان به خدا همون ایمان به اسما و صفات الهی هست...

وااای

چقدر قشنگ موضوع نیت الهی داشتن داره برام باز میشه...

 

وقتی معنای ایمان به اسما و صفات الهی رو به زبون واضح تر برای خانمم توضیح دادم خیلی حالش بهتر شد... خیلی لذت برد...

آخه دقیقا خودش مصداق کسی بود که داره به خدا نصرت میده...

خیلی انگیزه گرفت...

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۰۲ ، ۰۲:۲۳
ن. .ا
پنجشنبه, ۴ آبان ۱۴۰۲، ۰۹:۱۱ ق.ظ

نیجریه

دیشب یک و نیم رسیدم خونه

دیدم اون کفش مشکی ام که یه ساله استفاده اش نمیکنم رو از جا کفشی اورده بود بیرون و گذاشته بود جلوی در... یعنی مرد تو این خونه هست... (دلم براش کباب شد... میترسیده)

نمایندگان مجلس با تمام قول وعده هایی که دادن باور ناپذیر بودن...

معاون وزیر.... به گمونم اونم باور پذیر نبود...

بیشتر شعار بود... ان شاالله که برداشتم اشتباست.

 

 

از بین تمام همایش دیشب فقط یه اتفاق خوووب...

با یه تاجر نیجریه ای صحبت کردیم قرار شد امروز ۱۲ بیاد دفترمون...

نیجریه وصل به دریا و با کشورهای همسایه اش هیچ تعرفه گمرکی نداره...

یعنی شش کشور در یک کشور... ۶۰۰ میلیون جمعیت...

تعامل بانکیش هم راحت تره...



نمیدونم چرا هی ذهنم میگه این بی ارتباط به شیخ زکزاکی نمی تونه باشه...

قرار شد ما هم بریم نیجریه... البته که من نمیرم... متاسفانه...

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۰۲ ، ۰۹:۱۱
ن. .ا
سه شنبه, ۲ آبان ۱۴۰۲، ۰۶:۴۹ ب.ظ

قدرت سخنوری_ جذب مشتری

فردا به اینجا دعوت شدیم:

 

قراره از جدیدترین فرشهایی که بافتیم رونمایی بشه... گفتن از مجلس و دولت هم هستن

قرار هست از صاحب کارخونه ما هم تقدیر بشه...

انصافا هم جا داره چون هر چی ابداع توی صنعت فرش ماشینی بوده این آقا ریسکش رو کرده و ضررهاش رو داده و البته منافعش رو هم برده :)))

درسته الان از اسب افتادیم اما از اصل نیفتادیم...

 

تلفن مدیر همایش رو به من داده گفته از کارخونه ما فقط مشخصات من و پسرام و خودت رو رد کن...

پسرهاش کلا یه مقداری خجالتی هستن و قبول نکردن... من موندم و صاحب کارخونه...

هر کاری کردم پسرهاش راضی نشدن بیان...

گفتن تو خوب حرف میزنی... برو اونجا صحبت کن... ان شا الله کار به نطق کردن من نرسه :(((

 

اما صاحب کارخونه گفته بیا اونجا... تاجرهای فرش رو دریاب... از همونجا با چند تاشون ارتباط بگیر... دست خالی بیرون نیا...

اینم از فلسفه وجودی من در اون همایش... (حرف بزن و سخنوری کن... مشتری جذب کن)

 

باشه قبول... تا برگردم شهرم ساعت 12 شب میشه...

زن و بچه ام عادت ندارن...

:((

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۰۲ ، ۱۸:۴۹
ن. .ا