بسم الله الرحمن الرحیم

به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

بسم الله الرحمن الرحیم

به سوی کسی میروم که قدرت و زیبایی از او معنا گرفته است...

سلام خوش آمدید

همکاری دارم که از فلسطین متنفره و میگه دوست دارم اسرائیل بزنه غزه رو پودر کنه و دیگه اثری از فلسطینی ها نباشه که بخوایم پول کشورمون رو هی خرج اینا کنیم و خودمون توی این فلاکت زندگی کنیم و ....

کلا ادم نفهمی هست... منم مدل صحبت کردنم باهاش خیلی متکبرانه هست و بهش میگم:

نه اسرائیل و نه عشقت امریکا هیچ کدومشون وجود تصرف هیچ خاکی رو در نبرد زمینی ندارن... چون مال این حرفا نیستن...

با تمام یال و‌ کوپالشون در نبرد با گروههای مقاومت فقط از طریق هوا تخریب میکنن و نهایتا با تانک روی زمین حرکت میکنن... اونها قدرت تصرف خاک ندارن...

و خاطرت جمع باشه اسرائیل دیگه اسرائیل نمیشه چون برای جنگیدن وزنی نداره در مقابل حماس...

 

بهش برمیخوره که میگم اسرائیل با تمام امکاناتش در برابر حماس وزن نداره...

قدرت واقعی با حماس هست... 

و حتی اینو بهش گفتم که وزین ترین نیروی جنگ برای جبهه استکبار داعش بود...

داعش قدرت تصرف خاکش دهها برابر اسرائیل و امریکا بود... و واقعا تا پای جان میجنگیدن...اما اونها هم نتونستن... اسرائیل که دیگه وزنی نداره در نبرد...



خب...

اینها رو نوشتم که چی بگم؟

راستش نوشتن از خوبی های همسرم بعضی اوقات برای خودم سخته... چون من دارم فقط حرفش رو میزنم اما ایشون عمل میکنن... اما با این همه چرا مینویسم؟

چون معتقدم چیزایی که وزن دارن رو باید نوشت... خیلی از خانمهای ما دنبال یال کوپال هستن، مثل اسرائیل... اما در نبرد و جهاد اکبر، یال و کوپال ارزشی نداره... 

ما قراره خودمون و نسلمون، سربازی ولایت رو بکنیم... اگر اصالت ها رو به صورت جذاب مطرح نکنیم، چه بسا خانمها و آقایون ما جذب همون یال و کوپال و اعتباریات و اسرائیلیات میشن... 

من از چیزهایی سخن میگم که وزن دارن و اثر دارن...

خود من وقتی میخواستم ازدواج کنم تفکرم این بود که همسر من باید دانشگاه رفته باشه چون اینجوری زبان مشترک بیشتری داریم... صرفا بابت همین موضوع بوده... و ارزش بیشتری برام نداشته... یعنی نه شانیت و جایگاه اعتباری دانشگاه برام مهم بود و نه دانشگاه برام نشانه ی سواد و درک بیشتر بود و نه هیچی...

چون یک دلسوز عاقلی هم توصیه ای به من کرده بودن، گفتن تو وفق پذیری بالایی داری و با خیلی ها میتونی زندگی کنی و مشکلی برات پیش نمیاد اما فقط خودت مطرح نیستی، به تحمل خودت نگاه نکن... اون خانم قراره مادر بچه هات هم باشه... از این منظر هم به دختری که انتخاب میکنی نگاه کن... میتونه مادر خوبی باشه؟

میشه روی نسلی که ازش میگیری حساب کرد؟!!!

این خیلی برام تاثیرگذار بود...

برای همین دارم چیزایی که ارزش هستن رو مطرح میکنم... چیزایی که در نظام هستی وزن دارن... چیزهایی که نصرت خدا رو به همراه داره... چیزهایی که توجه ملکوتیان رو جلب زمین میکنه...

مطلب قبلی من با نظر آخری که خانم زینب نوشتن و پاسخی که بهشون دادم کامل شده... ببخشید که از نظرات شما با سوالهام در جهت کامل کردن مطالب استفاده میکنم و خیر و برکت دارن این تبادل ها...

من میتونم مطالب « از خوبی های تو» رو تا ده مطلب دیگه هم ادامه بدم اما بیشتر خواستم بابی رو باز کنم تا بقیه ی بزرگواران هم بنویسن از خوبی های اطرافیانشون، مخصوصا همسر... و هر کسی با خودش درگیر بشه در ابتدا... نه با همسرش...

من خیلی ابا داشتم که جوری بنویسم که مخاطبان من دچار مقایسات بشن... خب واقعا زندگی مشترک چیزی هست که زیاد مورد حسد و مقایسه واقع میشه، مخصوصا از سمت خانمها... 

سعی کردم جوری بنویسم که ذهن ها به سمت مقایسات نره، اما گاهی چاره ای نیست... من میتونستم از ارتباط خودم با همسرم بنویسم اما ننوشتم، بیش از اینکه نکات مثبتش دیده بشه، مقایسه میشه و من ابا دارم از این مسائل... 

روز قبل از روز زن، بعضی از همکارام منو تو بازار دیدن و فهمیدن برای خرید هدیه روز زن رفتم بازار... بعد توی مجموعه مون پیچید... رفتم اتاق خانمها کارهاشون رو چک کنم میگفتن شوهر ما برای ما هدیه نمیخره، همه شون نگفتن، اما زیاد بودن که گفتن... و اون وسط یکی بی ادبی کرد و گفت:

مهندس دعا نویس خانمتون کیه، به ما هم معرفیش کنید بریم پیشش، ما این همه زحمت میکشیم و کمک خرج خونه هستیم اما ۱۲ ساله برام چیزی نخریده، اما خانم شما تو خونه نشسته و شما اینقدر براش اهمیت قائلید...

از نگاهش بدم اومد...

بهش گفتم: حتما ۱۲ ساله خیری ازت ندیده که چیزی برات نخریده، خانم خوبی نبودید براش...

خیلی بهش برخورد...

من نسبت به خانمم اینطوری هستم، کوچکترین اهانتی بهش بشه تحنل نمیکنم، از حق خودم میگذرم اما از حق ایشون نه...

حتی تو همین وبلاگ کسی نادانسته، یه نسبتی به خانمم دادن که خیلی سطحی نگری بود و اون رو یه جور توهین میدونستم... دیگه نتونستم وبلاگشون برم... به خودشونم چیزی نگفتم اما دلم صاف نمیشد...  

میدونم کارم منطقی نبوده... اما دست خودم نیست...

و اعتقاد خودم اینه که این ارتباط و این میزان از اهمیت قائل شدن برای ایشون، به خاطر خیلی از زیبایی های متعارف زندگیمون نیست...

من خیلی از پیامهای خودم با خانمم رو آرشیو میکنم که یه روزی به دامادم نشون بدم... بگم دختر من توی خونه، همچین ارتباطی رو بین زن و شوهر دیده، حواست بهش باشه...

اهل این نیستم اینها رو اینجاها به اشتراک بذارم چون من خودم رو نسبت به ذهن های شما هم مسئول میدونم...

ما قراره اگر از دستمون برمیاد ذهن ها و قلب ها رو درستش کنیم، نه اینکه شیطان رو به جانشون بندازیم...

حالا با اجازه تون اون سلسله مباحث رو تموم کنم، هر چند دل خودم میخواست حداقل دو مورد دیگه اش رو هم بنویسم چون اونها هم خیلی کلیدی بودن... اما نظرم اینه شما هم میتونید این رویه رو پیش بگیرید... و از وزانت همسرانتون بنویسید...

 

یادمه یه زمانی خانمی به اسم صهبا که دوستان میشناسنشون، از شوهرشون چیزی نوشتن که هنوز تو ذهنمه

گفتن شوهر من وقتی میره میوه بخره، میوه خرابها رو میخره و بعد توی خونه سالاد میوه درست میکنیم که استفاده بشن...

وضع مالیشونم خوب بوده... اما میوه خرابها رو به خاطر نگرانی میوه فروش میخریدن که سرمایه اش هدر نره...

اینها وزن دارن...

این اخلاقیات روی انسان اثر میذاره...

تبیینش نور داره... کمک میکنه به افزایش ایمان مخاطبا...

ما به همچین روایت هایی نیاز داریم...

نمایش ایمان بدید... جامعه نورانی میشه...

نمایش فیک نه...

فقط پرده رو از جلوی بعضی نورها باید کنار زد...

خدا دوست داره عطر ایمان رو در جامعه نشر بدید...

بسم الله

  • ن. .ا

گاهی به شوخی بهش میگم:

تو مطمئنی بازمانده ی یه خانواده سلطنتی نیستی؟!!

دیدید این خانواده های سلطنتی و درباری، برای خودشون یه شان و‌منزلتی قائلن و برای اکثر ارتباطات و روزمرگی هاشون آدابی دارن؟!!

مثلا وقتی مهمون میاد خونه شون یه مدل خاصی روی مبل میشینن

یا وقتی غذا آوردن با ترتیب و آداب خاصی غذا میخورن

یا وقتی کسی چیزی خنده دار گفت یه لبخند کوچک میزنن و ....

 

بر عکس ایشون من خیلی زود خودمونی میشدم و در قید اداب خاصی هم نبودم...

و اتفاقا یکی از بزرگترین چالش های اول زندگیمون هم همین تفاوتمون بود... مثلا ایشون اصلا دوست نداشتن من توی جمع باهاشون شوخی کنم... هنوز هم همینن...

اینها اوایل زندگی مون برام آزار دهنده بود... من مدلم اینطوری بود که اگر کسی رو دوست دارم توی جمع میزان صمیمیتم رو بروز میدادم و گاهی شوخی های مودبانه میکردم... اما خانمم از این کار متنفر بود...

 

اتفاقا اصلا هم تکبر ندارن... شخصیتشون اینجوریه... چون وقتی با هم هستیم شوخی هام رو دوست دارن و خیلی هم خاکی پاکی هستن... منتها توی جمع دوست ندارن حریمهای شخصی رو بروز بدن...

کلا خیلی مراقب حریم ها هستن... خط قرمز پر رنگی دارن در این زمینه... برعکس بعضیا که دوست دارن همسرشون توی جمع بهشون محبت کنه، خانم من اما این میلش رو‌کنترل میکنن... و بیشتر دوست دارن توی جمع اگر هم محبتی بهشون میشه خیلی بسته بندی اجتماعی داشته باشه... و خیلی خودمونی نباشه... 

همه رو‌گفتم که به اینجا برسم:

یه روز گفت بمون خونه صبح باید به کلاسی برسم و بچه ها خوابن، تو پیششون باش من میرم زود برمیگردم... وقتی برگشت، تقریبا دیرم شد، گفتم دیرم شد، حالا با ماشین میرم که برسم...

گفت: نمیشه با اسنپ بری؟ عصر امیرعباس کلاس داره... سختمه با آژانس برسونمش...

گفتم اخه دیرم شده...

گفت: میدونم، من حرفی ندارم با آژانس برم ولی رانندهای آژانس اکثرا حرف های اضافه و غیرضروری با آدم میزنن و من دوست ندارم...

بیخود سر صحبت باز میکنن، من از این اخلاقا بدم میاد و اذیت میشم...

لحظه ای مکث کردم... یادم اومد که همیشه با نامحرم، حتی برادر من و باجناق هام، حریمی رو حفظ میکنه و یک حریم  محسوسی بین خودش و اونا میذاره در حالی که با برادراش اصلا اینطوری نیست... با برادراش خیلی صمیمی میشه اما در بین خواهراش فقط ایشون هستن که مقیدن روی حفظ حربم با نامحرم...

وقتی قضیه آژانس رو گفت: تحسینش کردم و با خودم گفتم چقدر تو ازش عقبی...

ببینید بزرگواران

شاید بعضیا این اخلاق رو دوست نداشته باشن و بگن یه حساسیت اضافی هست

به نظرم لازمه بازم بگم

من بعد از ۱۲ سال زندگی دارم این اخلاق رو تحسین میکنم... دارم عمق تاثیر این خلق راسخ در وجود ایشون رو میبینم...

ایشون با سختی کشیدن پای این تقید، نوری رو وارد زندگی و نسل ما میکنن که من اگر با هر بیانی بخوام مطرحش کنم فقط خرابش کردم...

پس خودتون به این موضوع فکر کنید... خودتون بیاندیشید چرا یک مرد برون گرای اهل ارتباط و معاشرتی و زود پسرخاله شو داره اخلاقی رو از همسرش برجسته و تحسین میکنه که قطعا برای خودش هم اون اخلاق و تقید همسرش محدودیت ایجاد میکنه... حتی تنش ایجاد میکنه...

چون توی این موضوع هم مغرب و مشرقیم...

اما دوست دارم تقیدش رو... و خدا رو شاکرم...

خدا میدونه من آدم متعصبی نیستم... و اگر دارم این اخلاق همسرم رو تحسین میکنم به خاطر نورش هست... به خاطر منفعتش هست...

اصل این تقید همسرم نوری داره که خدا منت گذاشت و این نور رو در نسل من قرار داد... این تقید ایشون رو هیچ کدوم از خواهراش ندارن... و جالبه بدونید تحلیل من اینه که همسرم من خیییلی لطافت روحی بیشتری داره نسبت به خواهراش... اونا خیلی نگران عرف هستن و میگن ما اگر فلان انعطاف رو در تعاملاتمون با نامحرم نداشته باشیم، طرف مقابلمون ناراحت میشه، اما همسر من میگه خب ناراحت بشه...

 

و جالبه که خانم من که توی این مسائل اینقدر مقیده، تا حالا یکبار هم به من نگفت چرا گاهی با استاد ( یه خانمی هستن) نیم ساعت صحبت کردی... اتفاقا چون من زبان تبیین قوی تری دارم، گاهی از من میخوان مشکلات ایشون رو هم به استاد بگم یا اگر خودش میخواد با استاد مطرح کنه، بهم میگه تو هم باش پیشم، تو حرفهای استاد رو یه جور دیگه میفهمی و نکاتش و اشاراتش رو بهتر متوجه میشی...

 

هیچ وقت بهم نگفت چرا با یک خانم میشینی حرف میزنی...

در حالی که خواهراش اگر بودن قطعا به این موضوع خرده میگرفتن...

 

دوستان من، قصد من بیان خلق های نورانی هست...

چیزی که یک زن برای حفظشون، کم طعنه نشنید و کم با شیطان مقابله نکرد...

حالا خواه پند گیرید و خواه ملال..‌

یا علی

 

  • ن. .ا

چقدر زیبا انسان را تعریف کردید...

گاهی با خودم میگفتم آیا کسی میتونه زیبا تر از ملاصدرا انسان رو تعریف کنه که گفته بود: انسان حقیقتیست ممتد، از فرش تا فوق عرش...

اما امشب که دیدم چطور با زبانی عامیانه اینقدر حکیمانه بیان کردید دیدم بله میشه زیباتر از ملاصدرا هم تعریف کرد...

فرمودن انسان دو وجه دارد:

وجه اول انس با ملکوت و اسما و صفات الهی هست...

همینطور که داشتم توضیحات این انس با ملکوت رو میخوندم که چقدر زیبا تعبیر کرده بودید که در این انس بیشتر کشش حق هست تا کوشش خلق و ...

ذهنم جلوتر از مطلب به این سمت رفت که حتما وجه دوم انسان انس با دنیاست...

اما وقتی دیدم در مقابل انس با ملکوت دیگر سخنی از انس به دنیا نیامد، شگفت زده شدم...

یعنی ما یک انس بیشتر نداریم... چون نتیجه ی انس یکی شدن هست و نتیجه ی یکی شدن عشق هست...

پس انس به دنیا اساسا مفهومی ذهنی هست... در دنیا انسی وجود نداره... هر چه هست گذا هست و فانی...

وقتی فرمودین وجه دوم انسان، نسیان است خیلی مبتهج شدم...

و چقدر مادرگونه ما رو از نسیان و قدم گذاشتن در شهر نسیان برحذر داشتین...

دوست دارم به شهر انس

و شهر نسیان فکر کنم...

 

  • ن. .ا

دوستان من

اول از همه تولد مادرمون رو به همه تبریک میگم، میبینید زیبایی های این روز مادر رو؟!!!

چقدر از فرزندان مادرمون زهرایی شدن امروز... کاش خانواده های شهدای امروز رو میشناختم و میرفتم کنارشون... تسکین میشدم براشون...

بذارید یه مقدار حرفهای درون گفتمانی بزنیم... فرض میکنم همه محرم دینی هستن...



بچه ها حدود پنج شش سال پیش از یک انسانی الهی شنیدم روزی خواهد شد که دیگه نفت منبع قدرت هیچ کشور و حکومتی نخواهد بود...

طلا و انرژی، پشتوانه ی قدرت نخواهد بود...

دیتا و علم هم پشتوانه ی قدرت و حاکمیت نخواهد بود...

روزی که اون روز دور نیست جهان خواهد فهمید، انسان الهی و اولیای خدا منبع قدرت و پشتوانه ی محکم اجتماعی و غرهنگی و اقتصادی و سیاسی هستند در هر حاکمیت و اقلیمی...

دوستان من

یک روز سودای این رو داشتم که با زبان منطق و فلسفه اینها رو اثبات کنم

بالغ تر که شدم شوق داشتم با زبان هنر دست به تبیین و تبلیغ این حرفهای اساسی بزنم...

اما الان مدتی هست که میگم باید با زبان خدا و ایمان به خدا در مسیر تبیین گام برداشت...



دوستان قدرت کشور ما، نفت نیست...

قدرت ما، گاز و انرژی نیست...

قدرت ما منابع طبیعی نیست...

قدرت ما حتی جوانهای ما نیستن...

قدرت ما...

قدرت ما نفوس پاک و الهی ای هستن که در این سرزمین کنش گری میکنن...

این نفوس و تاثیراتشون ، شدیییدا حسادت برانگیز هستن...

چقدر شدید؟؟

ببینید یک سیاست مدار هیچ وقت نباید هیجانی بشه

هیچ وقت نباید شتاب زده عمل کنه...

خیلی باید خویشتن دار باشه...

چه سیاست مدار الهی باشه، چه سیاست مداری خبیث...

خبیث تر از انگلیس ما سیاست نداریم...

ببینید تاثیر نفوس انساهای قدسی چقدر رشک برانگیز و حسادت برانگیزه که میان در ملا عام میکشن...

نمی تونن محبوبت نفوس الهی رو تحمل کنن...

نمی تونن بابت قدرتی که این نفوس دارن ایجاد میکنن خویشتن داری کنن...

دست پاچه میشن...

این عملیاتها یعنی دست پاچگی سیاسی...

یعنی تحمل و خویشتن داریشون تمومه...

یعنی نمی تونن ببینن ما اون هسته ی قدرت رو داریم... اما اونها تصورش رو هم نمی تونن بکنن...

سیاست مدارای اونا میفهمن قدرت ما چیه...

قدرت ما...

بیایید فکر کنید که چرا این نفوس منبع قدرت یک حاکمیت هستن...

من بازم در موردش مینویسم...

بدبختی اونا اینه که ما مثل حاج قاسم کم نداریم...

اولیا الله ی مثل حاج قاسم زیادن...

ما باید چطور این منابع قدرتمون رو تبیین کنیم؟

سوال آخرم خیلی مهمه...

بهش فکر کنید

من دوباره می نویسم

 

  • ن. .ا

یکی از ملاک هام برای تشخیص انسانهای بزرگ اینه:

با وجود اینکه قدرت جذب بالایی دارن اما به شدت و خیییلی محسوس تلاش میکنن که اول جذب راه حق بشی نه جذب خودِ این انسان بزرگ...

چون فقط وقتی شما هم جذب راه بشید و اهل راه بشید قابل اعتماد میشید...

اما اگر جذب خودِ شخص بشید و خیلی دغدغه ی راه حق پیدا نکنید و بابت راه ،مو سفید نکنید... در مثبت ترین حالتش شما یک شخص ضعیفی هستید که نمیشه روی قدرت شما حساب کرد و یه آویزون بی خطر هستین...

البته در مثبت ترین حالتش هااا... 

آویزون بی خطر...

 

وادی جذب راه حق شدن، با وادی صرفا جذب اشخاص شدن زمین تا آسمون فرق داره...

کسی که جذب راه حق میشه اتفاقا خیلی اهل حق رو هم دوست داره... اما خیلی وادی دوست داشتنش متفاوته...

 

حلال ترین حالت دوست داشتن شخص رو مثال بزنم:

خانم شهید چمران...

خیلی چمران رو دوست داشت...

بد بود؟

نه... خیلی هم عالی بود...

اما این سلوک در چمران بود... در متعالی ترین حالتش شناختن خدای چمران بود...

خدای غاده چه خدایی بود؟!!

شاید اعلاترین مثالی که میشه برای این مکتب ولایت مداری پیدا کرد حضرت زینب سلام الله و امام حسین علیه سلام  هستن

حضرت زینب در اوج معرفت و علاقه نسبت به امامِ خودشون...

وقتی از امامشون در ظاهر جدا میشن، مکتب ساز میشن...

چرا؟

چون راه رو خوب میشناسن...

و امام حسین پشتشون به حضرت زینب گرم بود که تا سه ساله اش رو هم فدای راه کردن...

 

قوی ترین ولایت مداران کسانی هستن که حتی وقتی امامشون (امام سجاد) در حال قبض شدید قرار میگیرن از دیدن پیکر مطهر شهدا... به سمت امامشون میرن و افق های بهجت آور و بسط آور رو برای امام ترسیم میکنن...

 

کسی که راه رو میشناسه همینقدر قابل اطمینان و قابل اتکا میشه برای ولایت...

بیایید در شب ولادت حضرت زهرا برای همدیگه این دعا رو بکنیم... اهل تشخیص راه بشیم

دعا کنیم که راه حق رو بشناسیم... کسی که راه حق رو بشناسه اهلش رو هم میشناسه...

و کسی که راه حق رو میشناسه یه سرباز کاملا قدرتمند برای ولایت هست...

 

خدایا میشه ما هم بهره ای از این معرفت داشته باشیم؟

من که هر چی نگاه به خودم میکنم تا الان دریغ از یک اثر خوب

دریغ از یک جذب خوب برای راه...

خودم هم که فشل...

 

مادر جان

خودتون میدونید طلب سالهای متمادی من همین بوده...

سربازی قابل اتکاء باشم...

بدرد بخورم...

هزینه نداشته باشم...

برام دعا کنید بچه ها

  • ن. .ا

امین پسر خیلی جلالی ای هست... سکوتش زیاده البته اهل شوخی هم هست اما از اوناست که وقتی جدی میشه انگار میخواد بزندت...

 

جزو نفرات اصلی هیئت مون هست و همیشه داره گوشه ای از کار رو انجام میده و اعتماد بنفس بالایی هم داره... کلا هم میاندار هیئت هست...

 

توی سالهای اول، امین توی مباحثات هم خیلی حرف نمیزد و بیشتر شنونده بود... اما توی این سالهای اخیر بیشتر کارهای اجرایی هیئت رو دوشش هست و هیئت ما هم درسته بچه هاش اکثرا شناخت فلسفی عرفانی بالایی دارن اما خیلی سیاسی هست... دو آتیشه...

 

سال قبل امین پیشم نشسته بود و یه لحظه بهم گفت : امام زمان دوست داره چکار کنیم براش؟

من از سوالش جا خوردم... جوابی نداشتم... راستش انتظار سوالش رو هم نداشتم

فقط لبخند زدم بهش... 

امسال توی یکی از شبای هیئت که با هم روبرو شدیم، دست روی شونه ام گذاشت و با نگاهی آکنده از محبت و خواهش، بهم گفت:

عااااشقتم...

از همون سال قبل حس کردم امین که یک خشونت و صفر و صدی اذیت کننده ای توی دیدگاهش بود... داره آدم دوست داشتنی تری میشه...

 

امسال هم فقط همین برخورد رو باهاش داشتم...

نمیدونم این وب و نوشته هاش میمونن یا نه، اما اینجا نوشتم که بگم بعد ها با امین بیشتر رفیق خواهم شد و سر و کارمون با هم خیلی بیشتر میشه...

 

این خط اینم نشون...

امین جان ان شاالله عاقبتت ختم به شهادت میشه... 

  • ن. .ا

شنیدید که میگن ما هم اگر معصوم بودیم گناه نمیکردیم؟!!

همیشه وقتی اینو میگن یاد این این فرمایش آقا رسول الله می افتم که فرمودن: هیچ پیغمبری به اندازه ی من اذیت نشد. بعد تصور میکنم رنج هایی که حضرت نوح کشیدن و دیگر انبیا... و اینکه هیچ کدومشون به اندازه پیامبر ما اذیت نشدن...

بعد با خودم میگم اینها که به صرف اینکه معصوم نبودن توجیه میکنن گناهان خودشون رو، آیا تا حالا از زاویه رنج و آزار و اذیت توسط خلق الله هم به صاحب عصمت نگاه کردن؟!!

آیا حاضرن چنین رنجی رو تحمل کنن؟

اگر آری... بسم الله

راه بر احدی بسته نیست...

چطور؟!!!

مگه نفرمودن علمای امت من افضل از انبیای بنی اسرائیل هستن؟!!

هر چقدر اهل مسیر باشی بهت میدن... 

وقتی میاد پا توی راه میذاره، میبینه هیجانی بیش نبود

پا پس میکشه...



من اگر از خوبی های همسرم مینویسم، قصدم به رخ کشیدن ایشان نیست، قصدم شوآف خوشبختی هم نیست، چه بسا خیلی از خانمهای این محیط محاسنی دارن که همسر من ندارن، چه بسا خوشبختی هایی دارن که ما نداریم...

چه بسا ایراداتی دارن همسر من که شماها ندارید و چه بسا خلا هایی داره زندگی ما که در زندگی شما نیست...

هدف من از این نوشتن تفکر کردن مخاطبم هست...نه خدای ناکرده مقایسه کردن زندگی خودشون با زندگی من... لعنت به شیطان که هر جا نوری باشه بیشتر تقلا میکنه تا ظلمت افزایی کنه...

بعضی چیزها گنج هست، نظام تکوین گنج ها رو مخفی میکنه مثل اون روایت که غرمودن خدا استجابت خودش رو در دعاها پنهان کرده یا خشنودی خودش رو در طاعتها پنهان کرده یا فرمودن اولیای خودش رو در بین مردم پنهان کرده...‌

و چون مخفی هستن همه فکر میکنیم ارزش در چیزهای دیگری هست... و چه بسا اون گنج رو داریم اما حراجش میکنیم، یا نداریم اما در کسبش هم حریص نمیشیم...

من به قدر وسع و بیان الکن خودم خواستم از ماهیت گنج بودن بعضی صفات رونمایی کنم و قدری وسوسه کنم مخاطبانم رو برای بدست آوردن یا حفظ کردن اون گنج ها



خب من سالهاست شرایطی دارم که نمی تونم خیلی روی زمان برگشتم از کار، ساعت دقیقی مشخص کنم، مثلا وقتی مشتری میاد دیگه نمی تونیم بهش بگیم برو فردا بیا، الان ساعت کاری ما تموم شد.

اگه بگیم اونم میگه چشم و میره کارخونه بغلی خریدش رو میکنه و میره...

لذاست خیلی اوقات نمیشه زمان دقیقی مشخص کرد...

اما خب منم از اون طرف زندگی شخصی دارم، خانمم برای خودش دهها جور برنامه و فعالیت و کلاس داره یا بچه ها کلاسهایی دارن که باید ببریمشون...

 

خانمم سالهاست داره میبینه من زمان برگشتم از کار تکلیفی نداره، اما وقتی جایی قراری رو گذاشته مثلا ساعت ۶.۳۰

بهم میگه من ۶.۳۰ قرار دارم تو باید ۶.۱۰ دقیقه خونه باشی که من به قرارم برسم،

نهایتا میگه تو ساعت ده دقیفبه به شش حرکت کن که ۶.۱۰ دقیقه خونه باشی...

میگم چشم، ان شاالله میرسونم

خیلی که استرس داشته باشه میگه تو رو خدا دیر نکنیا..‌ خیلی مهمه...

میگم چشم...

تا حالا به اندازه موهای سرم نتونستم سر وقتی که گفت برسم خونه و برنامه هاش یا کنسل شد یا دیر رسید و ...

اما تو تمام این سالها نتونست خودش رو قانع کنه که  وقتی ۶.۳۰ قرار داره بهم بگه ساعت ۵.۳۰ خونه باش والا من به قرارم نمیرسم...

میدونید چرا اینجوری نمیگه؟

دو علت داره:

اولین علتش اینه که میگه دروغه و قصد نداره اینجوری منو مدیریت کنه تا به قرارش برسه...

دومین دلیلشم اینه: میگه میخوام تا جایی که زمان داری به کارات برسی استرس نرسوندن کارات رو نداشته باشی...

 

من دیگه لازمه ادامه بدم؟!!!

حتی ایشون وقتی میبینن من دیرکردم و برنامه شون بهم ریخت ازم شاکی میشن و میگن چرا با من این کار رو‌ میکنی، مگه من حق ندارم به برنامه هام برسم؟!!

و من هیچ جوابی ندارم

اما بازم دفعه بعد کاملا دقیق زمان میدن و ملاحظه مسائل کاری منو میکنن...

بعد این همه سال بدقولی دیدن از من، بازم روی اصولشون هستن...

این چه پیامی داره؟

ایشون چه صفتی دارن؟

تاثیر این صفت روحی روی زندگیمون چیه؟!

 

آیا ایشون نمی تونستن بگن چون همسر من سرش شلوغه و کارش قابل پیش بینی نیست، پس من بیام یه ساعت زمان رو جلوتر بگم که وقتی دیر هم کردن بازم برنامه من بهم نخوره؟

من فقط دارم شرح میدم که بدونید برای روشن نگه داشتن یه نور در زندگیمون چقدر دارن مقاومت میکنن... چقدر دارن رنج و اذیت تحمل میکنن...

چقدر اهل مقاومت روی خوبیهاتون بودید، 

چقدر اهل مقاومت رو خوبیهامون بودیم؟

 

 

 

  • ن. .ا

با اینکه ده دوازده ساله که دور از خانواده هستیم و خیلی اوقات خانمم دلش برای خانواده اش تنگ میشه، اما تا حالا دو یا سه بار توی تمام این سالها حاضر شده بدون من چند روزی پیش خانواده اش بمونه...

اون چند باری هم که مونده واقعا براش فرسایشی بوده...

شاید یه عده بگن من خیلی خوبم که خانمم دوست داره پیش من باشه، اما واقعا اینطور نیست، واقعیت اینه که ما به اندازه کافی اختلاف دیدگاه داریم که گاهی سر این اختلافات و بحث هایی که میشه، اوقاتمون هم تلخ میشه...

شاید بگن همسر من استقلال کافی نداره و برای همین دوست داره به من وصل باشه دائم، اینم نیست و همسر من اتفاقا گاهی استقلال زیادش از عرف های خیلی رایج اجتماع موجب میشه خودم احساس کنم همراهی من با ایشون با این حد استقلال داشتن نسبت به عادات مردم قدری سخته و گاهی حتی با وجود اینکه میدونم حق با ایشونه از همراهی کردن با ایشون خسته میشم

چون اون حد از استقلال ایشون ویژگی راسخ وجودشونه اما برای من در حد اقناع نظری هست... لذا کم میارم...

خانمی که خیلی از عرف های رایج اجتماع، چون حق نیستن، براش وزنی ندارن، و باهاشون مقابله میکنه، نمی تونه از شوهرش دور باشه... حتی یه روز...

همین...

این ویژگی بخش اعظمش به خاطر بعضی صفات راسخ در نفسشون هست...

و من از اینکه با زنی زندگی میکنم که این صفت در وجودش راسخ شده، سجده شکر به پیشگاه حق به جا میارم چون در حد بضاعت فهم خودم میدونم این ملکه وجودی، چه ثمراتی داره برای من و خانواده ام...

فتامل

  • ن. .ا

دوست خوب اونی نیست که درکتون میکنه...

حتی دوست خوب اونی نیست که با شما دغدغه های مشترک داره...

دوست خوب اونی نیست که پای درد و دلتون بشینه...

البته میتونه تمام این ویژگی ها رو داشته باشه ها...

اما در اصل دوست خوب اونیه که وقتی باهاش معاشرت میکنین، خیییلی معنوی تر میشین... شیطان ازتون فاصله میگیره... احساس قدرت واقعی میکنید... غم از دلتون میره...

 

میخواستم بپرسم دوست خوب نمیخواید؟!

بعد دیدم سوال خوبی نیست... کیه که نخواد؟!!!

میپرسم:

نمی خواید دوست خوب کسی بشید؟!!!

  • ن. .ا

مدتی بود توی ذهنم میپروروندم چجوری از خوبی های همسرم بنویسم که حق مطلب درست ادا بشه

خب من وقتی بعد از ۱۲ سال زندگی با همسرم و بعد سه بار پدر شدن میخوام از خوبی های ایشون بنویسم، بنا ندارم خوبی های متعارف رو مطرح کنم، اصلا خیلی از خوبی های متعارف برای من حسن محسوب نمیشن...

مثلا در فرهنگ عامه ما مدرک دانشگاهی و اداب معاشرت عامه پسند و دهها مسایل اعتباری میشه ملاک خوبی، اما حقیقتا برای من وزنی ندارن...


یکی از ویژگی های همسرم که من دوستش دارم و بهم حس امنیت میده اینه که وقتی از سرکار میام خونه، مسائلی از کارای خونه که به عهده منه و باید انجام بدم، مثل کمک به انجام بعضی از تکالیف پسرم... یا مدیریت بعضی کارای دیگه که باید برای اون کوچیک ترها انجام بدم، یا گاها خریدی اگر داریم یا گاها کمک در کار آشپزخونه یا.‌..

قبل از اینکه بخواد بهم بابت کارام یاد آوری کنه یا حتی بگه بیا بشین یه گپی بزنیم ( این از اون چیزایی هست که بنظرم جزو لذات زندگی هر زنی باشه و البته مردا)

 

میگه: نمازت رو خوندی؟

اگر بگم نه هنوز

میگه برو اول نمازت رو بخون بعد بیا چای بخوریم

برو اول نماز بخون بعد برو سراغ فلان کار...

یا حتی وقتی سرکارم هستم میگه نمازت رو بخون بعد بیا خونه، میخوایم بریم بیرون...

 

نمیدونید چقدر این اهتمامش رو دوست دارم!!!... و هیچ وقت هم بهش نگفتم...

اینکه برای نماز خوندن من اینقدر توجه داره...

یعنی عشقه این فرشته...



ادامه دارد

  • ن. .ا

شاید همین چند خط در این صفحات مجازی...
بالا ببردمان
یا پائین بکشاندمان...
یادم نرود عالم محضر خداست...
.
.
.
اینجا کسی می نوشت که دوست داشت به چشم تو بیایید...

طبقه بندی موضوعی